چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

تاریخچه انارک

تاریخچه انارک

محمود آذر یغمایی

شهرکی است در 12 فرسنگی نایین و در کویر بی‏کران مرکزی ایران، به گفته کهن‏سالان و آگاهان و دانایان محلی تاریخچهء پیدایش آن از حدود سیصد و پنجاه سال نمیگذرد و مربوط به دوران شاه عباس کبیر میشود باین شرح که:

در محل فعلی انارک چشمهء آب شیرین و درخت کوچک انار(انارک)بود و کاروانیانیکه آن‏زمان از نایین و اردکان و زواره و اردستان از راه کویر مرکزی‏ به سمنان و دامغان و شاهرود و ورامین و گرمسار کالا می‏بردند از آن چشمه‏سار می‏گذشتند و از مراتع پرگیاه و آب چشمه و بارانداز آن برای شتران خود استفاده می‏کردند،تصادفا یکی از شترداران خراسانی به نام محمد گربه(پهلوان‏ محمد)به این چشمه راه یافت و با استفاده از موقعیت طبیعی محل(به خصوص‏ غار کوهستانی نزدیک چشمه)به راه‏زنی و دستبرد به کالاها و بار کاروانیان پرداخت‏ و اموالی را که از این راه به دست می‏آورد در پناهگاه و غار ترسناک و صعب‏العبور خود به نام(کال محمد گربه‏ای)پنهان می‏کرد تا سرانجام اخبار دزدی‏های آن‏ گربهء بیابان و کوهستان به اصفهان پایتخت صفویان رسید و شاه عباس کبیر چند تن‏ سپاهی تفنگدار را مأمور داشت تا به سرزمین انارک بروند و راهزن کاروانیان را دستگیر و راه را از خار و خس زحمت او پاک سازند ولی محمد گربه با شنیدن این‏ خبر در پناهگاه محکم و استوار خود پنهان شد و از خوار و بار و آذوقه‏ای که در آن‏جا ذخیره کرده بود می‏خورد و با خیال راحت می‏زیست تا این‏که سپاهیان‏ تفنگدار برای دست یافتن به محمد نزدیک پناه‏گاه او رسیدند.

در این هنگام آن راهزن ناقلا از روزنهء پناه‏گاهش که در بلندی و تیررس‏ مأموران قرار داشت با تفنگ خود به سوی آنها نشانه‏روی کرد و گفت:زود (1)این شعر به لهجه انارکیست و گوینده آن حاج محمد رضا غفاری آموزگار بازنشسته‏ انارک است و برگردان آن به زبان فارسی چنین است:«نام انارک را وقتی میبرند آتش‏های‏ دلم را برمی‏افروزند».

تفنگ‏های خود را به زمین بگذارید و دست‏های یکدیگر را به‏بندید و گر نه‏ همه را می‏کشم.

تفنگداران شاهی به ناچار دستور محمد پهلوان را به کار بستند و سپس به‏ دستور او از یک دیگر فاصله گرفتند و نفر آخر نیز با اشاره محمد و بدون تفنگ‏ از همراهان خود دور شد،و با به کار بردن این نیرنگ محمد از پناهگاه خود بیرون جست و دست نفر آخر را بست و تفنگ آنان را به داخل غار پناهگاه برد و جوان‏مردانه با آن‏ها رهسپار اصفهان شد و در پای‏تخت خود را معرفی کرد و از کارهای گذشته و گناهانش پوزش خواست.شاه عباس از گناهانش درگذشت و چون او را مردی لایق و با کفایت دید راه‏داری ناحیه انارک را به او سپرد و اجازه‏ فرمود از هرشتر هنگام عبور یک عباسی‏1دریافت دارد و با آن امان‏نامه محمد در کنار چشمه آب انارک و نزدیک پناه‏گاه راه‏زنیهای خود اتاقکی ساخت و باین ترتیب‏ شهرک انارک به وجود آمد و مردم(به خصوص دامداران)از دیگر نقاط(نائین- اردکان-اردستان-زواره)به آن‏جا رو آوردند و چون این ناحیه آب کافی و زمین مناسب جهت کشت و کار نداشت و در این راه هرکوششی بیهوده بود ساکنان‏ انارک با استفاده از موقعیت و طبیعت محل به شترداری و حمل کالا به کاشان و اصفهان و چهار محال بختیاری و سمنان و دامغان و حتی سیستان و بلوچستان‏ پرداختند و گله‏های گوسفند و شتران خود را در مراتع اطراف می‏چراندند.

(گویند در زمان صدارت میزا تقی خان امیر کبیر مردم انارک حدود سی هزار شتر داشته‏اند و بارهای شترها و گوسفندان مردم انارک در معرض غارت دزدان بلوچی‏ قرار گرفت و یک بار که بلوچها گوسفند و شتر مردم آن ناحیه را به یغما به خور وبیابانک بردند تا از راه کویر به بلوچستان بروند مردم غارت‏زده انارک بابراهیم دستان‏ پسر یغما که در آن موقع سلطان سربازان محلی بوده شکایت بردند و با بلوچها در (1)عباسی:واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد.وزن رسمی آن معادل‏ یک مثقال یا 64ر4 گرم بود و یک تومان آن زمان معادل 50 عباسی بود:فرهنگ معین‏ صفحه 2273.

حدود خور جنگیدند و 27 نفر کشته دادند و در نتیجه این پیش‏آمد و بی‏احتیاطی‏ یغمای ثانی به طهران احضار و مورد خطاب و سرزنش امیر کبیر1قرار گرفت).

*** آقای محمد رضا انارکی که حدود 80 سال دارد و اکنون بسلامت در دهکده چوپانان انارک میزید تاریخچه پیدایش این شهر را و سرگذشت محمد گربه‏ای را با اندک تفاوتی چنین نقل می‏کند:

در دوره سلطنت شاه عباس صفوی گروهی از شترداران خراسانی برای پیدا کردن چراگاه به سرزمین انارک آمدند و مرتع تل جنگ‏ها را(واقعست در یک‏ فرسنگی چوپانان و عباس‏آباد انارک)برای چراگاه مناسب یافتند و در اطراف آن‏ تل بطور موقت اقامت گزیدند و چون در این موقع مالیات خراسان از راه کویر و ناحیه خور و بیابانک باصفهان پایتخت صفویان برده میشد و عده‏ای از دزدان‏ بلوچ در تعقیب مأموران حامل مالیات بودند نایب الحکومه وقت جندق و بیابانک‏ به شترداران اطراف تل جنگ نامه‏ای نوشت و از آنها خواست که مالیات خراسان‏ را باصفهان ببرند و در حفظ آن مراقبت نمایند.چند تن از شترداران به خور آمدند و مالیات دولت را تحویل گرفتند صحیح و سالم باصفهان رساندند و آن عده از دزدان‏ بلوچ که مترصد دستبرد به مالیات دولت بودند و از همکاری شترداران خراسانی‏ برای رساندن مالیات اطلاع یافتند بانتقام این همکاری بآنها شبیخون زدند،اموال‏ و احشامشان را غارت کردند و عده‏ای از آنها را کشتند و چون افرادیکه مالیات‏ را باصفهان برده بودند در مراجعت اوضاع و احوال همراهان و همسفران خود را آشفته و اندوهبار دیدند ترسیدند و بناچار بخراسان برگشتند،مگر یک نفر از آنها که محمد گربه‏ای نام داشت و در غار کوه نزدیک چشمه انار مأوا گرفت و با استفاده از موقعیت محل به راهزنی پرداخت تا اینکه اخبار راهزنیهای او باصفهان‏ و باطلاع شاه عباس رسید و هنگامیکه شاه عباس برای زیارت مرقد امام هشتم‏ (1)-ابراهیم دستان:فرزند ابو الحسن یغما شاعر قرن 13 هجری.

(علیه السلام)از حدود انارک میگذشت راهزن عیار دستگیر شد ولی با تردستی خود را از چنگ مأموران نجات داد،باین شرح که بآنها گفت:در غار کوه اموال و سیم‏ و زر بسیار دارم و حاضرم آن‏ها را تحویل بدهم بیایید و به‏بینید و همراه ببرید.

بدستور شاه عباس 5 نفر تفنگدار مأمور شدند با او به غار بروند و اموال‏ گران‏بها را بیاورند و چون به نزدیک غار رسیدند محمد محل گنجینه‏ها را نشان‏ داد و گفت به غار بروید و اموال با بیرون بیاورید اما چون راه رفتن به غار سخت‏ دشوار بود مأموران گفتند خودت برو و اموال را بیرون بیاور محمد داخل غار شد و به جای گنجینه‏های گران‏بها با تفنگی که در آن‏جا پنهان کرده بود مأموران‏ مراقب خود را تهدید کرد و گفت تفنگهای خود را به زمین بگذارید و کفشهایتان‏ را از پا درآورید و پر از خاک نموده به گردن خود بیاویزید و باردوگاه برگردید.

مأموران مراقب بناچار چنین کردند و سرگذشت خود و محمد را گزارش‏ دادند ولی محمد بعد از این ماجرا از کار خود پشیمان شد و خود را باردوگاه شاهی‏ (در محل مشجری یا منظریه فعلی انارک)رسانید و شبانگاه بطور ناشناس داخل‏ اردوی شاهی شد،شاه عباس هنگام صبح در اطراف اردوگاه گله‏ای آهو دید و دستور فرمود سپاهیان و همراهان یک یا دو آهو بدو بگیرند ولی هیچکس نتونست‏ و از عهده این کار برنیامد مگر محمد گربه‏ای ناشناس که با زرنگی و چالاکی خود چند آهو گرفت و نزد شاه آورد و چون شاه صفوی زرنگی و چالاکی او را در انجام‏ دستور دید پرسید از کدام دسته و قسمت هستی محمد گربه‏ای خود را معرفی کرد و از گناهش پوزش خواست،بخشیده شد و بپاداش زرنگی و چابکی و هوشیاری‏ راهداری از سیاهکوه عقدای اردکان تا سیاهکوه ورامین و از حوض پیرزن(3 فرسنگی نائین)تا کوه قلاورخانه(یک فرسنگی چوپانان)باو سپرده شد و فرمان‏ راهداری محمد را به پوست یکی از آهوانیکه بوسیله او شکار شده بود نوشتند.