چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

نایب حسین کاشی

خاطره‌هایی از یاغی شدن نایب حسین کاشی، راهزن معروف و پسرانش
کد مطلب : 78

تاریخ : شنبه 25 شهریور 1391 - 09:37

در سال 1307 هـ که به واسطه‌ی خلع محمد علی شاه قاجار و تعیین نمودن‏ احمد شاه قاجار به سلطنت که سفیر بود و نایب السلطنه برای وی تعیین شده بود، کشور ایران‏ بی‏نهایت هرج‏ومرج و هر گوشه‏ای از مملکت طغیان یاغی‏گری را شروع نموده بودند. از آن جمله «نایب حسین کاشی» و پنج نفر پسرانش برای بخش خور حرکت نموده که از دوری مرکز و نبودن راه و وسیله فرستادن و قشون دولتی به آنجا استفاده نمایند.


موقعی که به انارک‏ آمدند آقایان انارک با مختصر وسیله‏ای که داشتند آن‌ها را به انارک راه ندادند ولی پس از دو روز محاصره چون عده نایب حسین متجاوز از هفتصد نفر سوار مکمل بود تاب مقاومت نیاورده‏ و با تلفات چند نفر نایب حسین انارک را اشغال و خسارت زیادی به اهالی انارک وارد آورد. از جمله انتظام الملک عرب پسر سهام السلطنه قبل از نایب حسین بعنوان اینکه آب و املاکی‏ در بخش خودم دارم و در باطن برای طغیان یاغی‏گری به بخش خور آمده بود موقعی که شنید نایب حسین و پسرانش به انارک آمده‏اند به انارک رفت. چون نایب حسین در ایام جوانی در ردیف نوکرهای سهام السلطنه عرب قرار گرفته بود به انارک که رسید استقبال شایانی با قربانی‏ شتر و گاو او را پذیرفتند. پس از چند روزی توقف لقب سالاری را به نایب حسین و سردار جنگی را به ماشاالله‏خان پسر بزرگ نایب حسین و شجاع لشکری را به علی‏خان پسر دوم و سرتیپی را به اکبر شاه پسر سوم و سرهنگی را به رضا خان پسر چهارم و میرپنجی را به پسر پنجم‏ رضاخان تفویض و آن‌ها را به بخش خور دعوت و همراه بخور آمدند. پس از چهل روز توقف که شنیدند مخالفی در کاشان ندارند به کاشان برگشتند و پس از یک‌ماه توقف در کاشان که سردار اسعد بختیاری به امر دولت آن‌ها را تعقیب نمود مجددا به بخش خور در حدود 1200 نفر سوار و پیاده آمدند و مدتی در خور توقف کردند و در حدود چهل پنجاه دختر را به عقد خود از رؤسا و سرکردگان آن‌ها درآوردند. ولی مرحوم ماشاالله‏خان سردار عقیده مذهبی کاملی داشت‏ که اگر چند نفر شهادت می‏دادند این دختر در حباله‌ی نکاح دیگری است یا کفش و انگشتر نموده‏اند دستور صرف‏نظر از آن دختر را صادر می‏کردند حتی خودشان شخصی بنام ملا علی‏ که از علمای کاشان بود همراه آورده بودند که دخترانی را که ازدواج می‏کردند او عقد یا اجرای صیغه می‏کرد.

حسین کاشی - نایین پژوه

موقعی که به خور آمدند مرحوم فرمان یغمائی و مرحوم حاج سلطان شمسائی و مرحوم‏ میرزا آقا جان امام جمعه هم‏عهد شدند که در قلعه‌ی مهر جان محصور شده و وسیله راه ندادن آن‌ها را به مهر جان فراهم نمایند و چون به آن‌ها سردار پسر نایب حسین نامه نوشت و به آن‌ها تأمین‏ داد، جواب نوشتند به آدم یاغی نمی‏شود اطمینان حاصل کرد و نیامدند(1). چون عده‌ی زیادی از اهالی بخش خور به نایب حسین گرویده بودند آن‌ها را برای محاصره‌ی قلعه مهر جان تحریض‏ و تحریک نمودند و به راهنمایی این عده‌ی مفروض که چون نام بردن آن‌ها باعث رنجش فامیل آن‌ها خواهد شد خودداری می‏شود. بالاخره قلعه مهر جان را محاصره و پس از 6 روز جنگ و کشتار 12 نفر از نوکران نایب حسین و چند اسب به راهنمایی خود چند نفر اهالی مهرجان قلعه‏ را سوراخ و فتح کردند و پس از گرفتن قلعه مهرجان مرحوم فرمان و مرحوم حاج سلطان و دیگران را تأمین دادند.

موقعی که مرحوم همایون پسر مرحوم فرمان را مرحوم دانش یغمائی که برادرزن‏ شجاع لشکر پسر نایب حسین بود برای تأمین نزد سردار و نایب حسین می‏آورد، بین راه اکبر شاه سرتیپ پسر سوم نایب حسین با مرحوم همایون بهم برخوردند. یک نفر از مفروضین به اکبر شاه گفت اسب و دو نفر آدم‏های شما را همین شخص کشته است. عصبانی شده فحش ناموسی به‏ مرحوم همایون داد او هم بدون فکر فحش او را با چند تا اضافه رد کرد؛ ده تیر خود را کشیده‏ چند گلوله به او زد و او را کشت.

خبر به سردار رسید با حال تأثر از خانه بیرون آمده برادر خود را مورد لعن و طعن و فحش قرار داد ولی کار از کار گذشته بود.

پس از کشته شدن مرحوم همایون مرحوم سردار، مرحوم فرمان پدر همایون را مورد محبت و توجه قرار داده و تا محل بودند غالبا او را نوازش می‏کرد. موقعی هم محمد علی گنابادی نایب حسین و اتباع او را برای غارت طبس به طبس برد و روز چهل و یکم بعد از کشتن همایون قاتلش در طبس کشته شد.

در شب عید نوروز مرحوم فرمان بر سفره شام دستور داد اسماعیل پسر همایون را که‏ یک ساله بود و شیر می‏خورد بیاورند. موقعی که این طفل را آوردند و چشمش به او افتاد او را روی دامن گرفته و بنای بی‏تابی را گذارد. بنده رستگار و اخوان و همشیره‏ها هم بیاد کشتن‏ برادر خود آمده مجلس عزاداری برپا شد. ضمن گریه و زاری صدای حلقه در بلند شد. در را باز نمودم سه نفر از نوکرهای اکبر شاه سرتیپ که همراه او به طبس رفته بودند و از اهالی خور و آب گرم بودند به نام عباس سعیدی گرمه‏ای، و قلی و فرج خوری پسر قربانی به پشت در ایستاده‏ بودند. همین‏که آن‌ها را مشاهده نمودم به تعجیل به مرحوم پدرم فرمان اطلاع دادم که نوکرهای‏ اکبر شاه سرتیپ پشت در اجازه‌ی ورود می‏خواهند. فرمود داخل شوند به حضور که آمدند از عباس‏ سعیدی پرسید چه خبر داری و کی آمده‏ای؟ گفت الساعه آمده‏ام و دست در جیب کرده و پاکتی‏ به مرحوم فرمان داد، مرحوم فرمان عینک خود را به چشم زد و فرمود چراغ را نگه دار پاکت‏ را باز کرد پس از مطالعه نامه، سجاده خود را برداشته و به سجده افتاد. مادرم پرسید چه‏ خبر شده؟ گفت قاتل همایون در طبس کشته شده. گفت نامه را بخوان مطالب نامه این بود که‏ سردار پسر بزرگ نایب حسین نوشته بود:

"فدای آقای فرمان شوم. برادر من پسر شما را به ناحق کشت. در طبس به سزای اعمال‏ خود رسید نعش او را به وسیله عباس گرمه‏ای خدمت شما می‏فرستم که او را با آن حال ببینید بلکه انشاالله از او بگذرید اگر کفن او خونی شده عوض کنید و نماز بر او بخوانید و در آستانه‌ی امامزاده آبگرم(ع) به خاک بسپارید یک تخته قالی هم برای تقدیمی امامزاده فرستادم در حرم‏ بیاندازند. سردار جنگ ماشاءالله."
موقعی که این خبر خوش به مرحوم فرمان و ماها رسید آخر شب پدرم با مرحومه‏ والده‏ام مشورت نمود که باید در این مورد چه عملی انجام دهیم. مرحومه والده‏ام گفتند صبح‏ چند نفر از سادات را خبر کنید بیایند و آن‌ها را با چند تا علم سیاه‌پوش شده بردارید با یک عده‏ از اهالی و بروید آبگرم و با احترام تمام پس از انجام نماز و تلقین در آستانه امامزاده دفن‏ کنید و قاری برای قرائت قرآن کلام الله بر سر قبرش بگمارید.

من هم صبح که شد از مادرم درخواست نمودم که به پدرم بگویید مرا هم همراه خود به آبگرم ببرد تا صحنه را تماشا کنم. من آن روز در حدود 12 سال داشتم و فعلا وارد 83 سال‏ قمری هستم به آبگرم رفتیم جسد اکبر شاه را روی لنگه در چوبی گذارده و با نمد و با طناب‏ پیچیده بودند. کفنش را که باز کردند تیری با تفنگ سربی بر پشت اکبر شاه اصابت نموده‏ بود از پستان راستش پریده و دهان زخم مانند استکانی نمایش می داد و کفنش هم خونی شده‏ بود. کفنش را عوض نموده نماز بر او خوانده شد و در بیرون حرم امامزاده آبگرم به خاک‏ سپرده و سه نفر قاری هم با خرج پدرم سر قبر نشانده شد. پس از ده روز نایب حسین و پسرانش‏ از طبس مراجعت و مخصوصا ماشاءالله خان سردار با 50 سوار به گرمه آمده و به منزل ما وارد شدند و با مرحوم پدرم به آبگرم رفتیم. پس از آن که این محبت را از طرف پدرم نسبت به‏ برادرش شنید فوق العاده پدرم را تحت توجه قرار داد و مدتی در بخش خور توقف نمودند. خود سردار چون دختری از اهالی گرمه به حباله نکاح درآورده بود غالبا به گرمه می‏آمد. از گرمه نامه‏ای به آقایان بیاضه حسنعلی خان و مرحوم مجد الاشراف و مستوفی (میرزا نصرالله) که عموزاده‌ی پدرم بود نوشت چون قلعه‌ی بیاضه را سواران نایب حسین محاصره داشتند آقایان را تهدید نمود که اگر از قلعه خارج نشوید و تأمین مرا قبول نکنید قضیه‌ی شما هم مثل‏ قضیه‌ی قلعه‌ی مهر جان و کشته شدن پسر فرمان خواهد شد. مرحوم میرزا نصر الله مستوفی یغمائی‏ که شخص باکمال و خوش خط و از طایفه‌ی یغما مرحوم بود در جواب نامه‌ی سردار کاشی نوشت که با این عملیاتی که از شماها بروز کرده ما تأمین جانی و ناموسی نداریم و در آخر نامه نوشته بود که شما ما را تهدید کرده‏اید که قضیه‌ی پسر آقای عمو فرمان خواهد شد به این رباعی نامه خود را خاتمه می‌دهم.

یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ

‏ یا او تن ما بدار سازد آونگ

‏ القصه در این سراچه‌ی پر نیرنگ‏

یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ

این نامه را که سردار قرائت کرد چند مرتبه پشت سر هم گفت ای(ق)و اتباع نایب‏ حسین که اطراف قلعهء بیاضه را محاصره داشتند خسارت زیادی به اهالی بیاضه رسانیده ولی‏ موفق به گرفتن قلعه نشدند و مدت سه ماه در این حدود بیاضه و اردیب و گرمه و مهرجان و بخش خور بودند و محصول اهالی را پس از آنکه چرانیدند جمع‏آوری نموده بدست مرحوم‏ قدرت الله خان و مسعود لشکر سپرده و مصمم برای کاشان شدند.

موقعی که سردار با چند نفر به آب گرم که در آنجا غالبا سردار آمد و رفت می‌نمود و قلعه‌ی قدیمه‌ی آنجا را تعمیر می‌کرد برای سرکشی به آب گرم می‏آمد: یک موقع نامه‏ای به‏ مرحوم فرمان پدرم نوشته بود که امشب را در آب گرم هستم و دلتنگ شما شده‏ام. چون از موقعی که مرحوم پدرم جنازه سرتیپ بردارش را با احترام به خاک سپرده بود خیلی به او محبت‏ می‌کرد. در نامه نوشته بود مقداری لوازمات هم برای ما بیاورید و اسبی هم برای سواری پدرم‏ فرستاده بود. موقعی که مرحوم فرمان قصد آب گرم کرد من هم از ایشان استدعا نمودم که‏ مرا هم ببرید قبول کرده و رفتیم. موقعی که به آب گرم رسیدیم سردار از قلعه پایین آمد و پدرم‏ را از اسب پیاده نمود و با نوازش و محبت به قلعه رفتیم و شب را در آنجا توقف داشتیم پس از صرف شام خود سردار محل خواب پدرم و مرا تعیین نموده دستور داد رختخواب آوردند و خوابیدیم. خود سردار هم در همان بالاخانه خوابید. نصف شب به پدرم صدا زد و گفت آقای‏ فرمان شما هم امشب مانند من خواب نمی‏روید. گفتند بلی من هم بی‌خوابی دارم. گفت اگر مایل هستید بنشینیم و باهم صحبت کنیم. پدرم گفت اختیار با شماست. آنموقع مسعود لشکر که‏ ابراهیم خان نام داشت با جهانگیر خان پسر عمویش پیش خدمت سردار بودند صدا زد: ابراهیم خان به عباس آب گرمی بگو قلیانش را چاق کند و برای آقای فرمان بیاورد. و به جهانگیر خان گفت سماور آتش بینداز و مشغول صحبت شدند. سردار گفت شما تجربه کار هستید و سرد و گرم دنیا را چشیده‏اید راهی برای تأمین ما از طرف دولت نمی‏توانید برایمان نشان دهید که من از یاغیگری خسته شده‏ام و می‏دانم این کار عاقبت خوبی ندارد. مرحوم پدرم سوال‏ کرد اول این عمل شما از کجا شد.

چهار انگشت دستش را به سمت پدرم دراز کرد گفت برای چهار ریال‏ رنگ کرباس. پدرم گفت چگونه شد. گفت پدر من کرباسی به رنگرز داده بود و هر موقعی‏ که می‏رفت کرباس را بگیرد چون پول رنگ را نداشت بدهد رنگرز کرباس را نمی‌داد. یکبار رفته بود که به قلدری کرباس را بگیرد بین آن‌ها منازعه شد. رنگرز به پدرم فحش داده‏ بود. او هم رنگرز را گرفته در خم رنگ تیل انداخته بود و او را نگاه داشته بود تا خفه شود. و به منزل برگشت. ما در خانه‏ای بودیم که تعدادی اطاق و هریک از ما برادرها که زن داشتیم‏ در یک اطاق بودیم و سه نفر از خواهرها هم که شوهر داشتند هریک در یک اطاق بودند و پدرم‏ هم در یکی از اطاق‌ها سکنی داشت. یک موقع دیدیم چند نفر از نوکرهای حکومت کاشان به خانه‏ ما ریختند و پدرم را گرفتند و کتش را بستند و به او کتک می‏زدند. صدای ضجه‌ی مادرم که بلند شد. رفتیم ببینیم چه خبر است. برادرم شجاع لشکر که صدای ناله مادرم را شنید چماقی داشت‏ که سر آن آهنی نصب بود و آنرا شش پر می‏گفتند و به فرق یکی از نوکرهای حکومت کاشان‏ نواخت که مغزش به اطراف اطاق پاشید و دو سه نفر از آنها را هم سر و دست شکستیم و فرار کردند. پس از دو الی سه ساعت شنیدیم که عده زیادی از کسان حکومت به خانه ما می‏آیند در را بستیم و سردر خانه را سوراخ کندیم موقعی‌که آمدند در خانه را آتش بزنند از بالای در یک نفر دیگر از آن‌ها را سرتیپ به گلوله بست و کشته شد. چون چند قبضه تفنگ تک تیر آلمانی و سر پر داشتیم آن‌ها را عقب زدیم. بعد از چند ساعتی مشاهده نمودیم که عده زیادی قریب دو الی‏ سه هزار نفر با بیل و کلنگ بخانه ما حمله نمودند که خانه را بر سر ما خراب کنند.

چون شب‏ شده بود راهی از سمت بیابان می‏رفت سوراخ کردیم و به طرف کوه بالای فین رفتیم صبح‏ ساعت ده عده زیادی از سوار و پیاده اطراف ما آمدند و جنگ شروع شد چند نفر از سوارهای‏ حکومت کاشان کشته شدند و یک داماد ما هم کشته شد و ما به سمت کوهسار متواری شدیم و بنای‏ جمع‏آوری اشخاصی که مایل به عمل یاغی‌گری بودند شدیم و تا امروز قریب چند هزار نفر چه از طرف اتباع دولتی و چه از طرف ما کشته شده‏اند و خیلی از این عمل پشیمانم که چه‏ خسارتی به مردم بیچاره رسیده است.

پس از دو ماه به سمت کاشان رفتند و پدرم را هم با برادرم مرحوم حاج فرمان همراه به‏ کاشان بردند و پدرم و مرحوم حاج فرمان موقعی که بختیاری‌ها دور آن‌ها را گرفتند فرار کردند چنان‏که همه می‏دانند بعدها وسیله تأمین خود را در زمان وثوق الدوله که نخست وزیر بود گرفتند و مدتی در یزد و اصفهان به سر بردند. وثوق الدوله، سردار و چند نفر آن‌ها را به کاخ‏ خود دعوت و به طمع اینکه ایالت خراسان را به سردار تفویض خواهد نمود آن‌ها را دستگیر و در میدان توپخانه بدار آویخته شدند.

 

 احمد رستگار یغمائی


پانوشت:

1- این روایات از آقای احمد رستگار یغمائی است که خود شاهد و ناظر قضایا بوده‏ است.احمد رستگار فرزند مرحوم هادی فرمان یغمائی است.در انشاء مقاله تغییری داده‏ نمی‏شود.

منبع:

برگرفته از یکی از شماره‌های مجله یغما


منبع : نایین پژوه
لینک این مطلب : http://naeinpajoh.comp78

حسین کاشی در اطراف کاشان

نایبان کاشان و نایب حسین کاشی

رتبه دهی (1 رای)

نایبان گروهی از راهزنان و غارتگران بودند که در اواخر دوره قاجاریه  (قرن سیزدهم )  در کاشان و اطراف آن اقامت داشتند.

 

       نایب حسین کاشی سرکرده گروه اصالتاً لر و از ایل بیرانوند لرستان بود که اجدادش  توسط نادرشاه افشار به کاشان تبعید شده بودند  پدربزرگ نایب حسین در محله پشت مشهد کاشان ساکن بود با اتمام سلطنت محمد علیشاه قاجار و آغاز سلطنت احمد شاه ، بدلیل انتقال سلطنت کشور دچار هرج و مرج شد و در این میان سودجویان دست به شورش برداشتند . سهام السلطنه حاکم وقت کاشان بدلیل ناتوانی در اداره امور از حسین کاشی درخواست مساعدت نمود و در عوض حسین کاشی را نایب حکومت کاشان بخشید که از آن تاریخ به بعد به نایب حسین کاشی شهرت یافت .نایب حسین در آغاز در نابودی راهزنان همت گماشت اما چندی نپایید که خود نیز به جرگه آنان پیوست نایب حسین با جماعتی که تعداد آنها به هفتصد نفر می رسید شروع به چپاول و غارت کردن نمود او توانست در این راه قلمرو نسبتاً مناسبی برای خود فراهم نموده و تا خور و بیابانک ، نایین و یزد را نیز چپاول نماید.

در زمان غارتگری نایبان دو اثر بسیار گرانبها از شهر کاشان خارج که اکنون در موزه برلین آلمان نگهداری میشوند یکی از آنها محراب مسجد میرعمادالدین شیروانی کاشان  که از کارهای هنرمندان نامدار آن دوره و از خاندان مشهور ابی طاهر میباشد و دیگری ساعت چوبی سردر مسجد میرعماد که هردو از آثار بسیار ارزشمند تاریخ ایران زمین میباشند . نایب حسین کاشی دارای پنج فرزند پسر بود به نامهای ماشاا… خان پسر بزرگ نایب ملقب به سالار جنگی ، علی خان پسر دوم نایب و ملقب به شجاع لشگری ، اکبر شاه پسر سوم نایب و ملقب به سرتیپی ، رضاخان پسر چهارم ملقب به سرهنگی و باز رضاخان پسر پنجم نایب ملقب به میرپنجی .

قلعه تاریخی کرشاهی در نزدیکی ابوزیدآباد یکی از مهمترین قرارگاههای نایب حسن برای انجام عملیتهایش بود که به دلیل ساختار معماری و موقعیت استراتژیکی آن نقش مهمی در پیروزیهایش داشت.

نایب حسین و فرزندانشان دلاورانی شجاع و راهزنانی جسور بودند بنحویکه دولت مرکزی را یارای مقابله با آنها نبود تا اینکه در سال ۱۲۹۷ خورشیدی میرزاحسن خان وثوق الدوله که از طرف احمد شاه سمت رییس الوزراء را دریافت کرده بود با نیرنگ و وعده و وعید ابتدا ماشاا…خان و سپس نایب حسین را به تهران کشاند و در آنجا اعدام نمود.

منبع: http://abdoe.ir/forum/?p=601


حسین کاشی در میمه:

دیار میمه در طول تاریخ از هجوم قبایل و ستم امرای ظالم حکایاتی دارد که خواندن آن برای فرزندان این دیار درس آموز است .

یکی از حکایات ماجرای طغیان نایبیان است ( امام امت فرمودند : در زمان احمدشاه یادم هست ما مبتلا بودیم به دزدها ، مبتلا بودیم به اشخاصی که می آمدند مثل رجبعلی و مثل نایب حسین کاشی و مثل میرزا علی نقی ها غارت می کردند . دهاتی که ما در آن بودیم غارت می کردند . اصل حکومت اینها کاشان بود . همه اش این غارتگرها بودند . غارتگرها آنجا غارت می کردند . همه کارها را انجام می دادند تا زمان رضا شاه همه غارتها را منحصر کردند به یک غارتگر . )

هاشم برادر بزرگ نایب حسین یکی از راهزنان و اشرار کاشان و منطقه بود پس از هاشم که به دست حاکمان کاشان به کیفر رسید نایب حسین چند روزی در گلدسته های زیارت حبیب بن موسی (ع) سنگر گرفت و بعد با امان نامه از شهر کاشان خارج و راهی عتبات عالیه شد و پس از چند روزی از کربلا به تهران مراجعت کرد و در خانه مستوفی الممالک به نوکری مشغول شد . او بعد از آشنا شدن به وضع خانه نقشه سرقت جواهرات خانه را کشید که رسوا شد و با چابکی و زبردستی از خانه گریخت . با بزرگ شدن پسران و برادر زادگانش و جمع آوری شماری از اطرافیان کار تجاوز و غارت را شروع کرد .

ماشااله خان پسر بزرگ نایب حسین معروف به سردار کاشی فردی زرنگ ، فهیم و باشعور و حیله گری بود که با وعده و وعید به حاکمان کاشان خود و وابستگانش را به دیوانخانه حکومتی رساند و از این راه به جان مردم افتاد . اوباشان او به عنوان نیروهای حکومتی روزها به گرفتن مالیات و شبها به عنوان غارتگر به راهزنی در روستاها و مسیر راهها می پرداختند . آنها کارشان به جایی رسید که گروه مسلح و مجهز بزرگی تشکیل دادند .

رفتار ناشایست و مظالم آنها موجب وحشت و نگرانی مردم شد و نایبی ها هرچه بیشتر تعدی می کردند امکانات رفاهی و تعداد آنها بیشتر می شد . در مقابل آنها طایفه ای معروف به عربها که دلیر و جنگجو بودند قرار داشت که سردار کاشی برای برداشتن این مانع  بزرگ شبانه یکی از بزرگان آن طایفه را در شب عروسی اش ناجوانمردانه کشتند و فرار کردند . با کشته شدن محمدآقا بیگ طایفه عرب تصمیم گرفتند که مسلح شوند و با حمله به مقر نیروهای سردار انتقام خود را بگیرند و در جنگی مابین آنها تعدادی از اشرار نایبی کشته و مابقی به سمت قم فرار کردند و نیروهای مسلح عرب تمام خانه های نایبی ها را خراب و وسایل آنها را به آتش می کشند . ماشااله خان نیز به تهران عزیمت که در تهران توسط نیروهای حکومتی زندانی می شود . حامیان او با پول و رشوه وی را از زندان تهران نجات داده و به قم می برند . به محض رسیدن به قم به همراه پدر و یارانش به کاشان حمله و این بار نایبی ها غلامرضا بیک و پسرانش را که دشمنان سرسخت آنها بودند را مسموم کرده و از بین می برد و به انتقام تمام روستاهای منطقه از جمله شهر میمه و جوشقان قالی را غارت می کنند . و احشام و محصولات کشاورزی مردم را به حوالی کاشان می برند .  

براثر شرارتهای نایبیان دولت مرکزی چندین بار عده ای را برای رفع تجاوز به منطقه می فرستاد اما نایبی ها با پول فرستادگان را فریب داده و به مرکز برمی گردانیدند از جمله حیدر بیک ، رشیدایوان ، غیاث لشکرقمی ، شهاب السلطنه بختیاری ، سردار افخم و سردار طغر را می توان نام برد . با آنکه از طرف حکام محلی و مردم همکاری لازم با آنها می شد ولی هیچ کاری از پیش نبردند بلکه نایبی ها روز به روز افزونتر و خرابی قلعه و برج و باروهای شهر و روستا از جمله مناطق میمه بیشتر و بسیاری از فرستادگان نیز بر اثر تطمیعات نایبی ها همدست شدند . با شروع منازعه دول روس و آلمان نایبی ها برای رسیدن به پول بیشتر با عمال آلمان معاهده همکاری بستند و همراه آنها پس از اشغال شهرهای مرکزی تا اصفهان و کرمانشاه نایبی ها همراه آنها بودند و از کرمانشاه به بهانه زیارت عتبات به کربلا و نجف رهسپار شدند .

نایبیان پس از مراجعت از کربلا در کاشان و روستاهای تابعه از جمله میمه و خسروآباد به کوهستانهای اطراف رفته بعد از غارت و برداشتن موانع با همدستی اشرار و راهزنان رفتار و کردار قبلی را فراتر از قبل پیش گرفتند و کاشان و جوشقان و ورکان را پناهگاه قرار داده و حریصانه در صدد جمع آوری نیرو و امکانات برآمدند و اکثر قریه های کوچک و بزرگ از جمله شهر میمه و روستاهای جوشقان قالی و ورکان و خسروآباد و غیره را غارت کردند و عده زیادی از جوانان را کشتند و تجاور به نوامیس مردم را به نهایت رسانیدند و از قحطی بعد از جنگ جهانی دوم سود برده و به بهانه جمع آوری کمک به بیچارگان به جان و مال مردم افتادند و هر چه توانستند گرفتند و به قورخانه دولتی که در آن سلاحهای جدید بود دستبرد زدند و همه سلاحها را بردند و با حمله به کاروانها و پستهای دولتی محصولات آنها را ضبط نمودند خلاصه آنان در طول 10 سال شرارت و قتل و غارت مردم از هیچ کار ناروا و ناجوانمردانه ای دریغ نکردند .

تا اینکه با روی کار آمدن دولت وثوق الدوله در سال 1337 فرمان دستگیری راهزنان و یاغیان صادر و آنها یکی پس از دیگری دستگیر و سرکوب شدند . وثوق الدوله ماشااله خان ( سردار کاشی ) را به تهران احضار کرد او در ابتدا با عذر و بهانه مدتی را به طفره گذراند . وثوق الدوله که متوجه این امر شد اردوی مجهزی را به کاشان اعزام داشت و سردار چون مسئله را جدی دید شهر کاشان را با کسان خود ترک و به مزرعه فرح آباد ( استرک ) جوشقان نقل مکان کرد . با اخطارهای سخت و پی در بی دولت مرکزی ، سردار بی درنگ با 100 نفر سوار مسلح روانه تهران شد . و پس از چند روز راهی زندان شد  و پس از 3 روز به همراهی چندتن از روسا و همکارانش در باغشاه اعدام گردیدند . با پخش این خبر و رسیدن دستور از مرکز ژاندارمری کاشان به طرف باغ فرح آباد روان شدند و قلعه و باغ را محاصره کردند . نایب حسین و همراهانش با مشاهده اوضاع به سمت کوههای نشلج و اطراف قم گریختند . ژاندارمها چند روز به تعقیب آنها پرداختند و پس از مقاومت و زد و خورد سرانجام اکثر آنها را دستگیر و بعد از گرداندن آنها در شهر به باغشاه تهران بردند . جمعیت زیادی از مردم برای تماشای اعدام جرثومه شقاوت و خونریزی و غارتگری در محل جمع تا اینکه ساعت 5/12 بعد از ظهر 20 ذیحجه سال 1337 نایب حسین و تنی چند از یارانش اعدام شدند .

قلمرو تاخت و تاز نایبیان از پشت دروازه شهر تهران تا پشت دروازه شهر اصفهان بود و کلیه شهرها و روستاهای این محدوده را در سیطره و از هیچگونه تجاوز و تعدی به جان ، مال و نوامیس مردم صرفنظر نمی کردند به طوری که شاهراه عمومی مرکز به جنوب کشور از منطقه کاشان می گذشت که بر اثر این شرارتها روز به روز رفت و آمد در آن راه کاسته شد و دولت مجبور شد که مسیر قم به دلیجان و میمه و اصفهان را تقویت و این راه را جایگزین مسیر کاشان نماید . ( قابل ذکر است که مسیر دلیجان – میمه – مورچه خورت – اصفهان در زمان قاجاریه احداث ولی به عنوان راه فرعی مورد استفاده قرار می گرفت تا اینکه در عصر پهلوی شاهراه مرکزی ایران شد )

متاسفانه در حال حاضر با احداث اتوبان اصفهان به تهران از مسیر کاشان باعث رونق کاشان و مسیر میمه – دلیجان فدای احیاء دوباره جاده قدیمی مرکزی ایران شده است .

منبع: http://www.meime.blogfa.com/post-98.aspx


حسین کاشی در طبس

داستان تجاوزحسین کاشی در بین یک نسل قبل مردم طبس آنقدر مشهور بود که در میان مردم و بزرگان شهر گاهی مبداتاریخ بود و اگر از سن وسال یا واقعه ای تاریخی از مردم سوال می کردی می گفتند مثلا ده سال پس از حمله حسین کاشی . خلاصه اینکه این حمله و اضطرابی که این فرد بر مردم و شهر حاکم کرده بود تا سالها نقل مجالس شب نشینیهای مردم طبس بود .

حسین کاشی که بود ؟

نایبان کاشان گروهی از اشرار و غارتگرانی بودند که در اواخر قرن 13 خورشیدی (اواخر دوره قاجار ) درحدود کاشان و پیرامون آن مشغول غارتگری و باج گرفتن از مردم بودند اصل و نصب حسین کاشی از ایل بیرانوند ازشمال لرستان بودند که در دوره حکومت نادر شاه به کاشان تبعید شده و مدت نیم قرن با حکومت ایران سر ستیز داشتند نایب حسین کاشی یکی از افراد این ایل و طایفه است . 1                    

 در سال 1307 هـ.ق (سال خلع محمد علی قاجار) وبه سلطنت رسیدن احمد شاه کشورمدتی دچارهرج ومرج شد و از هر گوشه ی مملکت عده ای یاغی سر به شورش بر داشتند از آن جمله نایب حسین کاشی و پسرانش از کاشان سر به یاغی گری برداشته واز کاشان به سمت خور ونایین حرکت نمودند . سپاهیان نایب حسین که حدود هفتصد نفر بودند قلعه انارک را با اندک مقاومتی تصرف نمودند و خسارت زیادی به اهالی وارد کردند .   انتظام الملک پسر سهام السلطنه یکی ازملاکین خور به محض اینکه شنید نایب حسین به انارک رسیده به آنجا رفت وچون ازقبل با نایب حسین آشنایی داشت از طرف نایب حسین مورد استقبال قرار گرفت . انتظام الملک در همین سفر به نایب حسین لقب سالاری اعطا کرد همچنین به پنج پسرنایب حسین القابی بدین شرح اعطانمود:ماشااله خان پسربزرگ اوراسالارجنگی نامید، پسر دوم علی خان رالقب شجاع لشگری اعطا کرد، اکبر شاه پسرسوم را لقب سرتیپی داد، به رضاخان پسرچهارم لقب سرهنگی دادو عنوان میر پنجی را به رضاخان پسر پنجم نایب حسن اعطاکرد. و آنهارا به بخش خور دعوت کرد.نایب حسین پس از یک سفر به کاشان با 1200 نفرسواروپیاده وارد خور شد ودر این سفر حدود پنجاه دخترازاهالی خور را به عقد خود درآورد. درمیان سربازان و پسران نایب حسین ماشااله خان پسربزرگ او یکی از علمای کاشان به نام ملا علی را آورده بود که  دخترانی را که  میخواست به عقد یا صیغه خود در آورد این روحانی صیغه عقد را اجرا می کرد. و اگرچند نفر شهادت می دادند که این دختر عقدکسی است یا نامزد فردی بوده است ماشاالله خان از او درمی گذشت .

خبر تصرف خور به دست نایب حسین کاشی برای رقبای عمادالملک در طبس خبری خوشحال کننده بود ازجمله دشمنان عمادالملک محمدعلی نوغابی بود که خیال حکومت طبس رادرسرمی پروراند او باهمدستی اسماعیل خان گنابادی یکی از سرکردگان عمادالملک بایکی ازعلمای طبس طرح مواصلتی انداخت ودختر برادر ایشان را به ازدواج پسر خود در آورد. چند روزی که از این وصلت گذشت به محمد علی نوغابی پیغام فرستاد که به طرف طبس حرکت کن اما چون سپاه محمد علی اندک بود به وی پیغام فرستاد که به طرف خور برودوباهمدستی نایب حسین کاشی به طبس حمله کند . محمد علی باسپاهیان خود ازده محمد به طرف حلوان و از آنجا به خور رفت . اسماعیل خان پسروعروسش را از طبس به گناباد برد و منتظر شد که آیا تیر او به هدف خواهدخورد یانه. دراین بین نامه ای هم از طرف نایب حسین به آقای شریعتمدار رسید که ما دوسه روز در طبس مهمان شماییم ،جناب مجتهد شریعتمدار که از این نیرنگ خبرنداشتند در جواب وی نوشتند که ما مهمان پذیریم.

کم کم زمزمه حمله حسین کاشی در شهر طبس  پیچید .بزرگان طبس که از حمله نایب حسین با خبر شدند به حصار شهررفتند و سنگرگرفتند . عده ای نیز شایعه حمله نایب حسین را باور نکرده و درداخل خانه هاشان مانده و وارد حصار شهر نشدند . از جمله این افراد هم مرحوم مجتهد شریعتمدار در خانه خود در بیرون حصار ماندند.      

     مرحوم میرزاعلی منشی باشی ورود نایب حسین را اینگونه بیان می کند:

      "باری نایب حسین سه روز مانده به نوروز سنه 1329(19مارس 1911 – یکشنبه 27 اسفند 1319 – 18 ربیع الاول 1329 هـ ق ) وارد طبس شد قدری ازظهر سواره ای جلو فرستاده بعد از آن که مردم اندرون شهریقین کردند که نایب حسین وارد شهر شده دروازه های شهر را بسته باتفنگ و فشنگ بر برج وباره برآمدند ، پنجاه نفر سرباز ترشیزی هم ازسال قبل در ساخلو طبس بودند آنها هم به شهر آمدند و الحق خوب همراهی بااهالی طبس نمودند . همان وقتی که مردم روی باره وبرج آمده بودند سواره ای از حسین کاشی به کنار باره رسید که از باره یکدفعه به قدر چند تیر به طرف او خالی شد و سه چهار گلوله براو خورده از اسب در غلطید و افتاد اسب هم تیر خورده و خوابید .( سنگ برباره حصار مزن     آن بود کز حصار سنگ آید) همان وقت نایب حسین کاشی که می خواست از سمت امامزاده وارد شود واز روی میدان شهر بگذرد مسئله را ملتفت شده جلو اسب را انداخته ازپشت باغستان رو به باغ گلشن رفت و از بالای خیابان پائین آمده تمام خیابان و باغستان را گرفت و فوری جمعیت خود را دسته به دسته کرده رو به شهرو حصار حمله برد و منازل سر میدان را که تا حصار تیر رس وبه قدر پانصد قدم فاصله دارد به یکدیگر سوراخ کرد که از میان خیابان عبور و مرور نکند و جمعیتش مرئی و نمایان نشود و منزل عالیجاه خلاصه سادات آقا میرزامحمد معروف به للـه را سنگر کرد که روبروی دروازه ی شهر است و حیناً بنای تیراندازی را گذاشت و به قدر هزارتیر به طرف حصار انداخت از شهر هم همین قدرها تیر اندازی شد آنروز طوری دود باروت روی شهر ومیدان را گرفته بود که گویا ابر منظمی روی آفتاب را گرفته است و مردمی که از خیابان و محلات به شهر نیامده بودند آن روز فهمیدند که خبط بزرگی کرده اند ولی پشیمانی سودی نداشت و گاهاً گرفتار چنگ حسین کاشی شدند و ممکن هم نبود خود را به شهر برسانند واگر کسی خود را به دم دروازه هم می رساند کسی در را به روی او وانمی کرد این بود که تبعه حسین کاشی برمنازل خیابان ومحلات ریختند .و چون دو روز به نو روز بود و مردم هفت سین خود را آماده وچیده بودند سین حسین کاشی هم بر سینشان افزوده شد وناتمامی نداشتند .باری خوانهای پررا اتباع حسین کاشی خالی کردند و سفره های انداخته را برانداختند و نانهای پخته را خوردند و مالهای اندوخته بردند . (اللهم الحفظ من شرور انفسنا ) اما هرقدر حسین کاشی دست و پاکرد حصار شهر را به دست بیاورد ممکن نشد . "

در ادامه مطلب منشی باشی یادآوری می کند که :

           عمادالملک (دوم) به همراه حاجی علی مردان خان ، آقاسید محمد تقی خان ، حاجی ملا ابوالقاسم و جناب شریعتمدار آقا شیخ احمد امام و آقا میرزا غلامحسین متولی در توی حسینیه (احتمالا حسینیه وکیلی ) اطاقی را فرش کرده وراه های مقابله باسربازان نایب حسین را بررسی نموده  ومشورت می کردند . همچنین در این مدت مرتب افراد مشهور وبزرگان شهر در توی حصار گشت می زدند و اگر حصار شهر بر اثرحمله دچار خرابی می شد سریعا به مرمت آن دستور داده ورفع می کردند .

بیرون شهر نیز عده ای از زنهایی که فرصت نیافته بودند قبل از حمله نایب حسین داخل حصار بروند خود را به منزل حجه الاسلام آقا میرزای مجتهد رسانده ودر همانجا مخفی شدند که ظاهرا سربازان نایب حسین به ایشان و اهل خانه تعرضی نداشته اند .اما خود آن مرحوم از شرآزارو اذیت سربازان در امان نبوده.و بارها مورد اهانت قرار گرفتند .بنابر نظر نویسنده شاید ماندن ایشان در بیرون از خانه خواست خدا بوده که عده ای از زنها به واسطه ایشان از شرغارتگران در امان باشند.

      بزرگان شهر شب وروز در میان بازار به تهییج  و تحریک مردم مشغول بودند و به گفته میرزا از آمر تا مامور مشهور و رعیت همه با تفنگ و فشنگ حرکت می کردند و اگر کسی تفنگ نداشت به او می دادند .

       نایب حسین که دید اینگونه نمی تواند با شهر طبس مصاف نماید به فکر قلعه وحصاری افتاد و همراه با محمد علی نوغابی به دیهشک رفت ولی به مردم تعرضی نرساند و قلعه دیهشک را پسندید که به آنجا برود و سنگر بگیرد و برای خود حصاری دست وپا کند وبه کمک این حصار کار را بر مردم شهر تنگ نموده و آنها را همچنان در محاصره نگاه دارد . اما روز بعد که فرزند دوم نایب حسین ، علی خان ملقب به شجاع لشکر به قلعه دیهشک آمد آنجارا نپسندید و اظهار کرد که این قلعه کهنه ومخروبه است و با یکی دو گلوله توپ ویران خواهد شد.

 

         پس از چند روز از محاصره طبس در یکی از روزها اکبر شاه پسر سوم نایب حسین مشهور به سرتیپ هدف گلوله قرار گرفت ودر جا کشته شد نایب حسین از این واقعه بسیار متاثر شد. پیکر اکبر خان پس از شستشو توسط چند مامور به خور منتقل ودر امام زاده گرمه به خاک سپرده شد . (احتمالا جسد وی در روستای جز در سه کیلومتری شمال طبس شسته شده است )

 در درون شهر زنها و کودکان و کسانی که توانایی جنگ نداشتند در مسجد دست به دعا و نیایش برداشته و شب تا به صبح از خداوند تقاضای رفع این فتنه را می کردند.3

باری نایب حسین وسربازانش به واسطه دفاع مردم و عدم دسترسی به حصار محکم شهر و نداشتن آذوقه و همچنین کشته شدن فرزندش اکبر شاه از فتح طبس مایوس شده و پس از ده روز جنگ وکشمکش همراه با محمد علی نوغابی، دو تن از علمای شهر( مرحوم راس الاسلام داماد آقای میرزا و آقا شیخ محمد رضا )را به عنوان گروگان با خود تاحلوان برده و در آنجاپس از دریافت پانصد تومان پول آنهارا رها کرد.آن دو نیز با پای پیاده تا پیرحاجات رفته و از آنجا الاغی کرایه کرده به شهر باز گشتند .

محمد علی نوغابی نیز با کسانش سربازان نایب حسین را تا حلوان بدرقه کرد واز همانجا به طرف گناباد رفت. 4

        باری نایب حسین کاشی پس از چندروز جنگ و کشمکش طبس را رها کرد در حالی که هراس و ولوله ای را دل مردم شهر ایجاد کرد وخسارات زیادی را به مردم ، خانه ها ومزارعشان وارد نمود  واموال بسیاری را غارت کرد  .کتابخانه شهررابا 8000 جلد کتاب در آتش سوخت وخاطره تلخی را تا ابد دردل مردم طبس به جا گذاشت.5

                                                                                                     

1 – دانشنامه ویکی پیدیا      ذیل کلمه نایب حسین کاشی

2-(مجله یغما شماره 358) تیرماه 1357

3--روایت کویر( داستان حضور نایب حسین کاشی در طبس) نوشته ف.فتوت  نشر نی مشهد 1389

4-خاطرات میرزاعلی منشی باشی

5-کتابخانه های ایران  نوشته عبدالعزیز جواهر کلام صفحه 76

منبع:  http://sabooye12.blogfa.com/post-20.aspx


عکس نایب حسین پس از دستگیری


معرفی سند

"عرایض همسران نایب حسین خان کاشی"

 

آسیه آل احمد

 

اسناد این شماره، عرایض همسران نایب حسین خان کاشی خطاب به دولت پس از اعدام او در 18 آبان 1298ش است.  دولت وثوق‌الدوله پس از اعدام ماشاءالله خان و نایب حسین خان کاشی تمام اموال آنها را به نفع خود مصادره کرد، همسران و فرزندان نایب حسین و ماشاءالله خان از این مصادره بیشترین آسیبها را متحمل و برای حل مشکل معیشتی خود دست به دامان مجلس شورای ملی و برخی از رجال شدند. اما این مشکل به سادگی حل نشد و مدتها ادامه داشت تا در 1305 دولت میرزا حسن خان مستوفی‌الممالک تصویب کرد: "...وراث را هم که غالبا زن و بچه و اشخاصی هستند که در شرارت آنها دخالت نداشتند بدون معاش نمی‌شود ترک کرد لهذا هیئت وزرا در جلسه 11 دی ماه برحسب پیشنهاد نمره ... وزارت مالیه تصویب نمودند املاک نایب حسین و نایب علی و ماشاء الله خان کاشانی از تاریخ صدور این تصویبنامه به وراث شرعی آنها مسترد گردد." 1

 

عرایض زیادی از همسران و فرزندان ناییبان خطاب به مجلس شورای ملی و رئیس‌الوزرای وقت به جا مانده که سه عریضه از این میان برای معرفی انتخاب شده است.

 

(1)

"نامۀ زنان نایب حسین خان کاشی به میرزا احمدخان قوام‌السلطنه رئیس‌الوزرای وقت"

[حاشیه] عریضه این کمینه عیال نایب حسین خان کاشانی

 

مقام منیع ریاست‌الوزراء دامت شوکته

قریب سه سال است که همه روزه و همه ساعت مزاحم حضرت اشرف شده‌ایم بعد از آنکه تمام دارائی ما را بردند و به حضرت اشرف معلوم شد حضرت اشرف اعانه برای ما قرار دادید بعد از آنکه از تمام کمیسیونهای مجلس گذشت یک نفر از آنها رای نداده‌اند از حضرت اشرف مستدعی است که یک دستخطی مرحمت فرموده که اسباب راحتی ما فراهم شود آیا خدا رواست که مملکت ارزانی پایتخت اسلام ما یک دسته زن و بچه از عسرت از دست در برویم امر امر مبارک است.

[حاشیه مهر] ورود به کابینه ریاست وزراء

 

بتاریخ 30/8/ 1301

نمره 10350

عریضه

مقام منیع ریاست الوزراء دامت شوکته

از طرف عیال مرحوم نایب حسین کاشانی

محرمانه آقای دبیر مخصوص پیشنهاد را به مجلس یادآوری نمائید

29/8  سابقه حفظ شود

 

[73- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)

 

 

(2)

" مکتوب همسران نایب حسین کاشی به میرزا حسین خان شکوه‌الملک"

حاشیه: عریضه عیالات نایب حسین

به این کلام الله عریضه ما را بخوانید

مقام محترم حضرت مستطاب اجل اکرم افخم آقای شکوه‌الملک مدظله العالی بشرف عرض عالی میرساند البته خاطر منیر مبارک آگاهی دارد در باب مردان ما که اینها را منهدم نمودند و با کمینه‌گان و اطفال و همچنین اطفال شیرخوار در طهران سرگردان متحیرانه مانده‌ایم و آنچه داشته‌ایم که تماماً را بردند و امروزه در روز بیچارگی افتاده‌ایم نه منزلی نه لباس نه وجوه اخراجاتی و دو نفر مردان ما هستند حسن خان و امیرخان که در نظمیه محبوسند و آقای مشیرالدوله که رئیس‌الوزراء بود قرار داده بود روزی نفری شش قران به این دو نفر محبوسین بدهد و از برای این کمینه‌گان هم قراری دادند وجه مخارجی بدهند انکه استعفاء داد بعدا نزد سپهدار اعظم رفتیم و قرارداد مخارج دادند رضاقلی خان اطلاع دارد.

 

معاون نظمیه است چون سپهدار هم استعفاء داد کار همین‌طور ماند و نوشته را به کابینه وزارت جلیله داخله بردیم که عوض شدند و امروزه در نهایت کمال سختی مانده‌ایم استدعا داریم یک وجه حقوقی قرار بدهید که نزدیک است جان ماها تلف شود امیدواری داریم خداوند وجود حضرت اشرف را از جمیع بلیات محفوظ دارد. یا آنکه اطفالات ما را بیرون کنند یک کاری بکنند لقمه نان خالی به ما بدهند قوت لایموتی و نمی‌توانیم در سر خیابانها به گدایی بنشینیم اگر دولت ندارد [ناخوانا] بکنیم استدعا داریم نزد آقای رئیس‌الوزراء یک همراهی بفرمائید و به این کلام الله مجید تقویتی بفرمائید نزد خداوند پنهان نمی‌شود. ولدان ماشاءالله خان که مرد هستند حقوقی برای آنها قرار دادند و حواله‌جاتی دارند حقوقی دارند این بیچارگان نه مرد داریم نه مرد داریم چه کنیم محض خدا.

 

آدرس منزل درب حمام فرقانی‌ها خانه حاجی حسین قهوه‌چی نمره 2

[حاشیه] و پسرهای ماشاءالله خان که مخارج می‌دهند ارتباطی به این کمینه‌گان ندارند محض خدا توجهی بفرمائید و به این کلام الله هیچ نداریم و از دست [ناخوانا] می‌رویم نمی‌دانید چه شبی را روز داریم هرچه [ناخوانا] به این کلام الله همراهی بفرمائید.

 

[42- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)

[43- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)

 

 

(3)

"نامه رئیس دارالانشاء به مجلس شورای ملی برای پیگیری عرایض همسران نایب حسین خان"

شیروخورشید

مجلس شورای ملی

سواد عریضه عیالات نایب حسین کاشانی

نمره  ندارد  

مورخه ٨ شوال المکرم ١۳۴۰  برج  ندارد  13..

که منضما بمراسله مورخه نمره 8740 ارسال میشود

مقام منیع و آستان رفیع وکلای مجلس دارالشورای ملی شیدالله ارکانهم العالی مسلم و بدیهی است که خاطر منیر مبارک وکلای مقدس از موضوع حالات این کمینه‌گان مستحضر است از تعدی ما از املاک ما در مخلفات ماها تمام را بردند بلکه آنچه از آباء و اجداد خودمان هم برحسب موروثی داشتیم توقیف کردند آنچه مهریه ماها بود تصاحب شدند و حالیه را عیالات نایب حسین همگی در کمال استیصال مانده‌ایم اگر از برای وکلای مقدس یا وزراء معظم برخورداری ندارد در کنار خیابانها به گدائی بنشینیم بفرستید مفتش در آنجاها که منزل نموده‌ایم رسیدگی کنند در چه حالی و چه روزی هستیم استدعای عاجزانه مینمائیم که عطف ترحمی و نظر توجهی در حق این کمینه‌گان بکنند که نزدیک است از فلاکت نابود شویم و مخارجاتی برقرار فرمایند که توانیم زندگانی نموده وکلای مقدس را قسم می‌دهیم به مقدسات عالم و یگانگی حضرت پروردگار در حق این کمینه‌گان رسیدگی بفرمایند امر امر مبارک است.

حاشیه: سواد مطابق اصل است    رئیس دارالانشاء دبیرالملک [امضاء]

 

[94- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)

 

__________________________

 

1. نایبیان کاشان (بر اساس اسناد). به کوشش: دکتر عبدالحسین نوایی و محمد بقایی شیرجینی. تهران، سازمان اسناد ملی ایران پژوهشکده اسناد، 1379. ص 297.


منبع: http://iichs.org/index.asp?id=1096&doc_cat=9



اسناد یورش های نایب حسین کاشانی به خور بیابانک / سید علی آل داود

شروع طغیان نایب حسین کاشانی از درگیری او با شخصی رنگرز در کاشان آغاز شده است و او بعد از مرگ رنگرز در کوه‌های پیرامون کاشان یاغی گری را آغاز نمود.

درآمداسناد و اوراق مربوط به یورش‌ها و تهاجمات نایب حسین کاشانی و فرزند ارشد وی ماشاءالله‌خان به خور بیابانک و سایر نواحی مرکزی ایران و تظّلم‌نامه‌های ساکنان این نواحی، هم اکنون در چند مرکز و سازمان نگهداری می‌گردد؛ این مؤسّسات عبارت‌اند از: سازمان اسناد ملّی ایران، کتابخانة مجلس شورای اسلامی، کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران و چندین سازمان و مؤسّسه و مرکز دیگر که هنوز اطّلاع دقیقی از موجودی آن‌ها در دست نیست و فهرست اسناد مورد نظر در این مراکز نیز در اختیار محقّقان قرار نگرفته است. این اسناد، غیر از نامه‌ها و مدارکی است که هم‌اکنون نزد خانواده‌های قدیمی ایران در شهرهای کاشان، قم، اردستان، یزد، نائین، دامغان، انارک و خور و بیابانک موجود است و متأسفانه آمار دقیقی از آن‌ها نمی‌توان ارائه داد و چه بسا بسیاری از این مدارک به سبب بی‌علاقگی دارندگان آن‌ها از میان رفته یا در شرف نابودی باشد. برای اینکه محدوده‌ای که این اسناد در آنجا نگهداری می‌شود به درستی شناخته شود باید قلمرو متصرفات و نقاطی که مورد دست‌اندازی نایب حسین و یارانش قرار گرفته، شناسایی شود.

با این همه باید گفت بیشتر این اسناد در پرونده‌های سازمان اسناد ملّی ایران است که از دوائر مختلف وزارت کشور و نخست‌وزیری سابق به آنجا انتقال یافته و بخش بیشتر آن به کوشش روان‎شاد دکتر عبدالحسین نوایی و همکار ایشان آقای محمد بقائی شیره‌جینی چند سال پیش توسط همان سازمان به طبع رسیده است و نگارندة این سطور به سببی که در همان مقاله، مذکور است نقدی بر آن نوشت و در مجلّة نشر دانش انتشار داد. مدارک مذکور که در آن مجلّه به طبع رسیده، همه گویای آن است که نایب حسین و فرزندانش در آن اوقات ـ یعنی در اوائل پیروزی انقلاب مشروطه ـ تا ده دوازده سال بعد، از آشوب‌های داخل کشور و از ضعف حکومت مرکزی سوء استفاده کرده و بر مردمان بی‌دفاع و ساکنان روستاهای مناطق مرکزی کشور به‌ویژه به کویرنشینان مکرّر حمله برده و اموال و احشام مردم را غارت می‌کردند. اسناد مندرج در آن کتاب هم همگی گویای این واقعیّت بودند، اما مرحوم دکتر نوایی لابد تحت القائات کسان دیگر از جمله فرزندزادگان فاضل و دانشمند ماشاءالله‌خان به نحوی جانب میانه را گرفته و کمابیش در مواردی به دفاع از نایب حسین نیز پرداخته است؛ در حالی‌که وظیفة مورّخ و محقّق بی‌نظر، آن است که بدون تأثیرپذیری از عوامل جنبی و صرفاً با اتّکاء به اسناد مسلّم تاریخی، به تفسیر و تحلیل حوادث یک دورة خاص بپردازد.

چنانکه گفته‌اند و ماشاءالله‌خان خود نیز در جایی برای کسانی گزارش داده، شروع طغیان نایب حسین از درگیری او با شخصی رنگرز در کاشان آغاز شده است. در این مجادله، رنگرز به قتل رسید و چون حکومت وقت کاشان در پی دستگیری نایب حسین برآمد، او به همراه نُه تن از پسرانش به مقاومت برخاست و چند تن از عمّال حکومت را به قتل رساند و خود به خارج شهر فرار کرد و در کوه‌های پیرامون کاشان یاغی‌گری آغاز نمود. گروهی نیز به او پیوستند و قصبات و روستاهای پیرامون کاشان و نطنز و قمصر از قبیلِ خفر، آران، بیدگل، خالد‌آباد، نشلج، نیاسر و ابوزید آباد در معرض تهاجم آنان قرار گرفت. سپس چون منازعی در برابر خود نیافتند، به تدریج بر قلمرو تاخت و تاز خود افزوده و به شهرها و مناطق دوردست نیز هجوم بردند. چنانکه در مدت ده سال سرزمین‌های بین کاشان و قم تا یزد و نائین و اردستان و انارک و خور و جندق و سمنان به تصرّف ایشان درآمد؛ نه آنکه این حوزۀ وسیع را همواره در تصرّف و اختیار داشته باشند بلکه با تاخت و تازهای مکرّر خود به این مناطق، آسایش و آرامش را از ساکنان آن سلب کرده؛ به گونه‌ای که مردمان همواره در هراس می‌زیستند و پیوسته بیم حملة این یاغیان را داشتند.

ترکتازی‌ها و مردم‎آزاری‌های دستۀ نایب حسین تا سال 1297‎هـ.ش. به درازا کشید. درین سال و با روی کار آمدن حسن وثوق‌الدّوله، وی با تدابیری توانست ماشاءالله‌خان را به تهران بکشاند و پس از چند روز او را دستگیر نموده و به دار مجازات بیاویزد. نایب حسین نیز اندکی بعد در کوه‌های اطراف کاشان به دام افتاد؛ وی را به تهران آوردند و در میدان توپخانه به دار آویختند.

اسناد و مدارک موجود در کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تاکنون شناسایی نشده؛ به‌جز مدارک سازمان اسناد ملّی ایران که در کتابی جداگانه انتشار یافته و اسناد مختصر کتابخانة مرکزی دانشگاه که چند مورد آن در مجلّةراهنمای کتاب درج گردیده است. امّا از اسناد مجلس تاکنون حتی برای نگارش مقالات هم استفاده نشده است. در پی درخواست نگارنده، بیش از هزار برگ سند مربوط به نایب حسین و اطرافیان و خاندان او از مرکز اسناد مجلس، شناسایی و استخراج گردید و برای انتشار تحت بررسی قرارگرفت. این اسناد همانند سایر مدارکی که تاکنون در باب این گروه به طبع رسیده، همه حاکی از نابکاری‌ها و ستم‌هایی است که نایب حسین و فرزندان و همراهان او بر مردم ستمدیده روا داشته‌اند. بر اساس گزارش‌های فوق، ساکنان مناطق مرکزی ایران، هرگاه ردّ نایب را در دورترها می‌جستند بلافاصله به‌وسیلة نامه و احیاناً تلگراف یا اعزام پیک، به مقامات بالا شکایت می‌بردند. طبعاً جان و مال شکایت‌کنندگان و اطرافیان آنان بیش از دیگران در معرض خطر قرار داشت. هرگاه فتنه‌جویان محلّی به نایبی‌ها این اخبار را می‌رساندند، ایشان به آزار و ایذاء شاکیان می‌پرداختند.

نایب و فرزندانش در کشتن دشمنان و مخالفان خود بی‌باک بودند، چنان‌که یک‌بار کسی که اندیشة مخالفت با آنان را در سر پرورانده بود، بی‌آنکه علیه ایشان اقدامی کند در روستای اردیب بیابانک به درخت بسته و تیرباران شد.

مقرّ و مأوای اصلی نایب حسین، شهر کاشان بود. اما آنان هرگاه که نیروهای دولتی به شهر وارد می‌شدند بی‌آنکه به مقابله بپردازند، از مقابل آنان گریخته و در روستاهای پیرامون شهر چون نیاسر و نشلج و ابوزید‌آباد و جوشقان پناه می‌گرفتند؛ چنانچه اقامت قوای دولتی به طول می‌انجامید، یا به قلعه کهرشاهی که در عمق کویر قرار داشت، رخت می‌کشیدند و یا به شهرهای دوردست هجوم می‌بردند.

اسناد موجود در کتابخانة مجلس، بسیار متنوّع است؛ از اسناد و مدارک دولتی گرفته تا گزارش‌های شاکیان گروه نایبی و حتی نامه‌هایی چند از افراد این گروه و منسوبان آنان پس از کشته شدن نایب و ماشاءالله‌خان.از جمله فرزندان و زنان متعدّد آنان برای گرفتن حقوق و حق معاش، مکتوبات متعدّدی به مقامات دولتی و مجلس نوشته‎اند. برخی از این نامه‌ها هم در بایگانی مجلس موجود است. این اسناد را به گونه‌های مختلف می‌توان تقسیم‌بندی کرد، اما بهترین روش، منظّم ساختن آن‌ها به ترتیب تاریخی است. البتّه برخی نامه‌ها بدون تاریخ است. در مجموع، این اسناد، حاوی بخش‌های زیر می‎باشد:

1ـ مدارک و نامه‌ها و اسناد مربوط به شخص نایب حسین کاشانی؛

2ـ نامه‌ها و گزارش‌هایی راجع به ماشاءالله خان فرزند ارشد نایب و فرزندان دیگر او چون اکبر شاه، سرتیپ، علی‌خان و امیرخان و اولاد دیگر وی؛

3ـ نامه‌ها و اسناد حکّام دولتی شهرهای کاشان، اردستان، نائین، یزد و دیگر شهرهای کویری و خان‌های این منطقه مانند حسین‌خان سهام‎السلطنه و برادرش انتظام‌الملک؛

4ـ نامه‌های امیران و سرکردگان مخالف نایبی‌ها چون چراغ‌علیخان بختیاری که چندبار با نایبی‌ها به مجادله و زد و خورد پرداخت؛

5ـ نامه‌ها و اوراق مربوط به سرکشان دیگر در اطراف اصفهان و کاشان که در شمار وابستگان به دستگاه نایبی بوده و به پشتیبانی او در برخی مناطق مجاور این شهرها به غارت و کشتار مردم و تعرّض به نوامیس آنان می‌پرداختند؛ از قبیل رضاخان جوزدانی و جعفرقلی چرمهینی؛ این هر دو نیز پس از سال‌ها سرکشی، به دست حاکم اصفهان دستگیر و به دار آویخته شدند؛

6ـ اسناد مربوط به یاغیان و زورمندان ناحیة خور بیابانک که به پشتیبانی نایب حسین یا در اثر فضای ناامنی که او ایجاد کرده بود، در این منطقه به تاخت و تاز سرگرم بودند؛ البته از قبیل قدرت‌الله‌خان و مسعود لشکر و رمضان‌خان باصری، قدرت‌الله‌خان و فرزندش مسعود لشکر پس از رفتن نایب حسین از بیابانک نسبت به امیراعظم حکمران سمنان و قومس و بیابانک اظهار اطاعت کرده و رسماً فرمانروای منطقه شدند. اما رمضان‌خان پس از مسعود لشکر چندی به استقلال حکومت کرد و سرانجام قوای دولتی به دستور قوام‌السلطنه فرمانروای وقت خراسان به فرماندهی سالار ارفع، از طبس حرکت و قلعة ایراج را محاصره کردند و رمضان ناگزیر به فرار به سوی سمنان شد. او سال‌ها ایل باصریِ مهاجرت کرده به سمنان و دامغان را ریاست کرد و سرانجام به دست رقبای خود ـ طایفة شیروانی‌ها ـ در ترود از روستاهای سمنان به قتل رسید.

7ـ شکایات و تظلّم‌نامه‌های ساکنان بی‌دفاع مناطق کویری خطاب به مقامات دولتی و مجلس شورای ملّی و نمایندگان مجلس و متنفّذین دیگر در تهران؛

8ـ نامه‌ها و شکایت‌های فرزندان و زنان نایب حسین پس از کشته شدن او و ماشاء‌الله‌خان، خطاب به مقامات دولتی راجع به برقراری حقوق و مستمرّی.

و موارد متعدد دیگر که می‌توان آن‌ها را در ذیل عناوین فرعی دیگری جای داد.

بدیهی است در برخی از این اسناد مستقیماً نامی از نایب حسین یا ماشاءالله‌خان در میان نیست، اما به‎نحوی به آنان یا حوادثی که مسبّب پدید آمدن آن‌ها، این گروه بوده‌اند، مرتبط است. ممکن است با جستجوی بیشتر در مرکز اسناد مجلس، به مدارک بیشتری نیز دست بیابیم؛ به‌خصوص در جستجوی بین اسناد دوره‌های مختلف مجلس حتماً اوراق بیشتری به دست خواهد آمد؛ آن اسناد طبعاً در جای دیگری انتشار خواهد یافت.

چنانکه اشاره شد در حاشیة طغیان گروه نایب حسین، فتنه‌های دیگری در گوشه و کنار مناطق مرکزی ایران برپا شد. رضا جوزانی و رجبعلی چرمهینی، اطراف اصفهان و چهارمحال و بختیاری، و سهام‌السلطنه و انتظام‌الملک هر دو فرزندان رضاقلی‌خان سهام‌السلطنة اردستانی، از این شمار بودند. انتطام الملک رسماً به نایب حسین پیوست، اما چیزی نگذشت که او را کشتند. در روستاها و شهرهای دیگر نیز گروهی هرچند اندک از مردمان، برای حفظ جان و مال خود در سلک طرفداران نایب حسین در آمدند؛ این همکاری که در حقیقت به سبب ناتوانی حکومت مرکزی ایران و از ترس جان بود، بعدها طبق تفسیری که فضلای دودمان نایب حسین از آن کردند، همکاری تودة مردم با نهضت انقلابی کاشی‌ها تلقّی گردید.

بیشتر اسناد مندرج در این کتاب، برگرفته از آرشیو مرکز اسناد مجلس است و تقریباً اکثر آن‌ها به دوران تعرّض کاشی‌ها به خور و جندق و بیابانک مربوط می‎شود. نایب حسین،بین سال‌های 1327 تا 1330‎هـ.ق.، سه بار به ولایت دورافتاده و محروم جندق و بیابانک هجوم آورد؛ در تهاجم نخست، تعداد آنان اندک بود؛ با این همه، گروه زیادی از ساکنان آنجا را وادار به فرار کرد. در یورش دوم که تعدادشان بالغ بر 700 سوار و پیاده بود، مدّت‌ها در آنجا ماندند چراکه سواران بختیاری ایشان را تعقیب می‌کردند. در همین نوبت بود که غالب کسانی که اندک تمکّنی داشتند از موطن خود فرار کرده و به شهرهای دوردستی چون شاهرود و سبزوار تهران کوچیدند. دسته‌ای از مردمان نیز به کوهستان‌ها و مغاره‌های اطراف پناه بردند و ماه‌ها در آنجا زیستند و با مرگ و گرسنگی دست و پنجه نرم کردند. گروه باقی‌مانده، ناتوان‌تر از آن بودند که مفرّی برای خود بیابند؛ در سرزمین خود ماندند و انواع ستم‌ها از سوی نایبی‌ها در حق آنان روا داشته شد.

نایبی‌ها آخرین بار در سال 1330 به این منطقه آمدند. چند روستا و قلعه را به‌کلّی تخریب کرده و گروهی را نیز به اسارت با خود بردند. از آن پس نیز به سبب آنکه خور بیابانک از مرکز ایران فاصلة زیادی داشت، گروهی از یاغیان و متمرّدین محلّی بر آنجا تسلط پیدا کردند؛ گروهی از ایل باصری فارس به رهبری رمضان‌خان باصری در پی جستجوی مرتع نیز به آنجا رسیده و چون عرصه را خالی یافتند، در آنجا مستقر شده و حکومت محلّی را در دست گرفتند.

چون اسناد مربوط به رمضان‌خان در بایگانی مجلس فراوان است، در باب او نیز توضیحی می‌دهیم. رمضان‎خان از خان‌های ایل باصری در فارس بود که در حدود سال 1336‎هـ.ق. با گروهی از افراد ایل و وابستگان خود راهی طولانی را درنوردید و به حوالی کویر مرکزی رسید و در قریة ایراج اطراق کرد. در آن اوقات با رفتن نایب حسین از منطقه، یکی از زیردستان او موسوم به ابراهیم‌خان مسعود لشکر بر منطقه حکومت می‌کرد. رمضان‌خان او را فریفت؛ وی و پدرش را به قتل رساند و اجسادشان را در چاهی نزدیک جندق انداخت. سال بعد نیروهای دولتی از طبس، مأمور سرکوب او گردیدند. اما وی مدّت‌ها مقاومت کرد و سرانجام باکسان خود به حوالی سمنان گریخت.

در اینجا به طور اختصار چند سند مربوط به رمضان معرّفی می‌شود:

1ـ تلگراف گروهی از ساکنان روستاهای پیرامون شاهرود، مورّخ 22 بهمن 1300 هـ.ش.، که در آن چنین آمده: «تعدیات ننگ‌آور [رمضان‌خان] که از ماشاءالله‌خان سخت‌تر است، فروگذار نکرده؛ آنچه به اولیای امور عرض نموده‌ایم، منتنج نتیجه شده؛ روز به روز تعدّیات رمضان بیشتر می‌شود.»

2ـ نامة وزارت داخله به مجلس درخصوص رسیدگی به شکایات مردم روستاهای دامغان در عدلیة شاهرود با حضور حسین‌خان فرزند رمضان باصری، مورّخ حوت 1300 .

3ـ گزارش وزارت داخله به مجلس، راجع به سرقت‌های رمضان‌خان باصری، مورّخ 20 حوت 1300 هـ.ش.

4ـ رونوشت نامة رمضان‌خان باصری به وزارت داخله؛ از مضمون این نامه برمی‌آید که مدّت سه سال امنیّت جادّة شاهرود و به عبارت دیگر، مسئولیت واحد قراسورانی آنجا به عهدۀ رمضان‎خان نهاده شده بود و چون کسانی از او شکایت کرده بودند، وی نامة مفصّلی در برائت خود به وزارت داخله نوشته است.

5ـ نامة دیگری از وزیر داخله خطاب به ریاست مجلس، مورّخ برج سرطان 1301؛ در این نامه، وزیر قول می‌دهد که پس از ورود حاکم شاهرود به تهران به شکایت مردم از رمضان‌خان رسیدگی شود.

6ـ شکوائیه مفصّل اهالی «کوه زری» و «ترود» از قرای دامغان به ریاست مجلس، مورّخ 28 جمادی‌الاوّل سال 1340هـ.ق.؛ در این نامه که گروهی از ساکنان این روستا آن‌را امضا کرده‌اند از تعدّیات و مظالمی که رمضان‌خان در حق آنان روا داشته، نالیده و تقاضای رسیدگی داشته‎اند. متعاقب آن، گروهی از ساکنان این دو روستا در تلگراف‌خانة دامغان متحصّن شده و نامه‌ها و تلگراف‎های زیادی خطاب به مجلس و اولیای امور ارسال کرده‌اند؛ از جمله نامة مورّخ 20 جمادی الأوّل سال 1340 که ضمن آن، مصرّانه سرکوب رمضان‎خان از مقامات دولتی تقاضا شده است. متعاقب این گزارش، دو نفر بازرس برای رسیدگی به شکایات کارهای انجام شده  از سوی رمضان‌خان به روستاهای پیرامون شاهرود و دامغان اعزام گردیدند، و بر طبق آن، مقرّر شد که خسارات وارده به مردم از محلّ حقوق قراسورانی رمضان‌خان پرداخت گردد؛ از این عبارات برمی‌آید که او رسماً از دولت حقوق دریافت می‌داشته است.

آنچه تاکنون با جستجو در اسناد مجلس به دست آمده، در حدود 600 برگ سند مربوط به نایب حسین، ماشاءالله‌خان، رمضان‌خان باصری و اطرافیان و بستگان آنان است؛ برای نمونه، چند فقره از آن‌ها ارائه می‌گردد. بقیه در کتابی که در دست تدوین و نگارش است، به طور کامل آورده خواهد شد.

اسناد بهارستان شماره ۵

" کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی "

منبع: http://jahed137.blogfa.com/post-533.aspx



عکس‌هایی از نایب حسین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد