آقای عباس زاهدی، در پی مقاله «چرا خورشید چوپانان رو به افول است» که هفته قبل در سایت منتشر شد، مقالهای با عنوان «یاد باد آن روزگاران یاد باد» نوشتهاند که آنرا [با اندکی ویرایش] در اینجا میبینید.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
در سایت چوپانان مطلبی را خواندم به قلم دوست عزیز و دانشمندم محمد مستقیمی با عکسی از مرحوم شیخ و مرحوم ابوی (عبدالرحیم زاهدی) تحت عنوان چرا خورشید چوپانان رو به افول است؟ مرا به اندیشه واداشت و به ناچار از بین علل عدیدهای که در این باب به نطرم رسید یکی را که خودم شاهد و ناظر آن بودم انتخاب کردم که در اینجا به تشریح و توضیح آن میپردازم.
نپندارید که فقط در مرکز و پایتخت ایران مجلس شورا از بیش از یکصد سال قبل وجود داشته بلکه نیاکان و گذشتگان ما نیز با فکر خود و یا با تقلید از حکومت، مجلس شورا داشتهاند که از اهمیت ویژهای در زمان خود بر خوردار بود و متاسفانه امروزه دیگر نه نمایندگانی از آن قوم به جا مانده و نه مجلسی که در آن شور و تصمیم برگزار گردد. [توضیح: اولین مجلس شورا در زمان مظفرالدین شاه و در تاریخ ۱۵ مهر ۱۲۸۵ تشکیل شد.]
یادم هست که در طول سال و در ایام بهار و تابستان که روزها بزرگتر بود محل این مجلس در ابتدای کوچه مسجد زیر درختهای توت مرحوم محمد حاج عبدالله برگزار میشد و در فصل پائیز و زمستان که روزها کوچک و شبها دراز بود شب نشینی دوره برقرار میشد. به این ترتیب که هر شب در منزل یکی از مالکین به طور بسیار ساده و با پذیرایی مختصر چای، مجلس برگزار میشد و تا پاسی از شب ادامه مییافت. من حدود چهار و یا پنج ساله بودم که همراه پدرم در بیشتر این شب نشینی ها حضور مییافتم و حتی یک شب هم مجلس را به آخر نرساندم، یا نیمه کاره باید پدرم من را به خانه برمیگرداند و یا در مجلس خواب میرفتم که باز هم وبال تن مرحوم ابوی بودم.
یادم هست که در این مجالس آنقدر احترام بزرگترها را واجب میدانستند که امکان نداشت خدای ناکرده شخص کم و سن و سالی بالا دست بزرگتری بنشیند و یا روی حرف او حرفی بزند و تا آنجا که حضور ذهن دارم و حافظه طفولیتم اجازه میدهد تمام سخن مجلس در حول و حوش آبادانی چوپانان و حجت آباد و آشتیان بود، اعم از قنوات، مدارس و مسجد و ادارات مختصری بود که در چوپانان دایر شده بود؛ و چه تصمیمات خوب و عاقلانه و مترقی که در این مجالس گرفته میشد و به منظور اجرا به کدخدا که مدیر انبار میانه نیز بود ابلاغ میگردید. مصوبات احتیاج به صورت جلسه نیز نداشت و همان تصمیم جمع کافی بود؛ به جز مواردی که با دولت سر و کار داشت که بایستی نوشته و امضا میشد که نوشتن این متون نیز همیشه به خط مرحوم پدرم (مرحوم عبد الرحیم زاهدی) تحریر میگردید، زیرا هم خطی بسیار خوش داشت و هم انشایی زیبا. نوبت به امضا که میرسید تعارفات شروع میشد و امکان نداشت امضای فردی کم سن و سال، بالاتر از امضای افراد مسن حاضر در جلسه قرار گیرد. پدرم به جهت سن و سال امضایش در ردیف پنجم و یا ششم قرار میگرفت و معمولا ذیل هر نامه حدود بیست تا سی امضا نقش میبست.
این شب نشینیها و تشکیل این مجالس شورا تا نزدیک عید یعنی پایان زمستان همه شب دایر بود و چکیده تصمیمات این مجالس، چوپانان و حجت آباد و آشتیانی است که در آن روزگاران دیدید و امروز با رفتن آن بزرگان و نداشتن جانشینان خلفی چون خودشان سرنوشت این سه روستا را شاهدید.
در آن روزگاران روستای حجت آباد و آشتیان مدرسه مختلط پسرانه و دخترانه داشت، سپاه دانش داشت، روحانی داشت. هر روستا بیش از صد و یا صد و پنجاه نفر سکنه داشت و نه چون امروز که به روستاهایی زلزله زده و متروک و خالی از سکنه تبدیل گردیده است.
یادم هست حدود 50 یا 55 سال قبل برای مدت کوتاهی پاسگاه ژاندارمری چوپانان برچیده شد که با سعی و کوشش همین بزرگان و با نامه پراکنی و شکواییه مجدداً پاسگاه در چوپانان دایر گردید. روزی که برای افتتاح مجدد پاسگاه یکی از صاحب منصبان ژاندارمری که نمیدانم درجه اش چه بود از اصفهان به چوپانان آمد، در منزل ما به پدرم و مرحوم شیخ میگفت این روستاها که نیاز به پاسگاه ندارد، ما بررسی کردیم در طول یک سال حتی یک پرونده هم به دادگاه نائین ارجاع نگردیده و یا یک مورد هم مرافعه یا سرقت و یا تجاوزی صورت نگرفته، پاسگاه برای چه نیاز دارید؟ بگذارید ماموران به جاهایی که نیاز هست منتقل گردند که وجودشان مفید واقع گردد. شما که از مردمانی فهیم و با شعور برخوردارید و اگر مختصر اختلافی هم بروز نماید خودتان با کدخدامنشی حل و فصل مینمائید، پس این همه نامه پراکنی و تقاضا چیست؟ در هر حال پاسگاه حداقلی دوباره دایر نمودند و رفتند. این مطلب را بدین جهت نوشتم تا با وضع امروز چوپانان و حال و هوای حاکم بر آن مقایسه فرمائید که با وجود پاسگاه مقتدر و بزرگ چه اتفاقاتی حادث میگردد.
بزرگان چوپانان از ابتدای تاسیس این روستا به فکر مدرسه و آموزش بودند و مردم را فهیم و با سواد و با فرهنگ تربیت کردند و این یکی از علل اصلی شاخص بودن آن زمان چوپانان بود. ولی حیف و صد حیف که آن بزرگان با روی در نقاب خاک کشیدن جانشینی از خود باقی نگذاردند و شاید اگر امروز خود آنان نیز در قید حیات بودند دیگر زمانه اجازه آن مدیریت را به آنان نمیداد و این سرنوشت محتوم این روستاها بود.
خلاصه از این باب داستانها زیاد به یاد دارم و فقط یک مورد را بیان نمودم تا پاسخی باشد به علل عدیدهای که منجر به پسرفت این سه روستا گردید و امروز به جهت ضعف مدیریت و نبودن تصمیم گیرندهای فهیم و انتخابهایی بر اساس شعار و نه شعور، و نیز بوروکراسی و علل دیگر، ستاره چوپانان رو به افول نهاده است، و بهتر است از خواب غفلت بیدار شویم و تا غروب ننموده چوپانان را در یابیم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
عباس زاهدی
یزد
89/9/7