ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تاریخچه انارک
محمود آذر یغمایی
شهرکی است در 12 فرسنگی نایین و در کویر بیکران مرکزی ایران، به گفته کهنسالان و آگاهان و دانایان محلی تاریخچهء پیدایش آن از حدود سیصد و پنجاه سال نمیگذرد و مربوط به دوران شاه عباس کبیر میشود باین شرح که:
در محل فعلی انارک چشمهء آب شیرین و درخت کوچک انار(انارک)بود و کاروانیانیکه آنزمان از نایین و اردکان و زواره و اردستان از راه کویر مرکزی به سمنان و دامغان و شاهرود و ورامین و گرمسار کالا میبردند از آن چشمهسار میگذشتند و از مراتع پرگیاه و آب چشمه و بارانداز آن برای شتران خود استفاده میکردند،تصادفا یکی از شترداران خراسانی به نام محمد گربه(پهلوان محمد)به این چشمه راه یافت و با استفاده از موقعیت طبیعی محل(به خصوص غار کوهستانی نزدیک چشمه)به راهزنی و دستبرد به کالاها و بار کاروانیان پرداخت و اموالی را که از این راه به دست میآورد در پناهگاه و غار ترسناک و صعبالعبور خود به نام(کال محمد گربهای)پنهان میکرد تا سرانجام اخبار دزدیهای آن گربهء بیابان و کوهستان به اصفهان پایتخت صفویان رسید و شاه عباس کبیر چند تن سپاهی تفنگدار را مأمور داشت تا به سرزمین انارک بروند و راهزن کاروانیان را دستگیر و راه را از خار و خس زحمت او پاک سازند ولی محمد گربه با شنیدن این خبر در پناهگاه محکم و استوار خود پنهان شد و از خوار و بار و آذوقهای که در آنجا ذخیره کرده بود میخورد و با خیال راحت میزیست تا اینکه سپاهیان تفنگدار برای دست یافتن به محمد نزدیک پناهگاه او رسیدند.
در این هنگام آن راهزن ناقلا از روزنهء پناهگاهش که در بلندی و تیررس مأموران قرار داشت با تفنگ خود به سوی آنها نشانهروی کرد و گفت:زود (1)این شعر به لهجه انارکیست و گوینده آن حاج محمد رضا غفاری آموزگار بازنشسته انارک است و برگردان آن به زبان فارسی چنین است:«نام انارک را وقتی میبرند آتشهای دلم را برمیافروزند».
تفنگهای خود را به زمین بگذارید و دستهای یکدیگر را بهبندید و گر نه همه را میکشم.
تفنگداران شاهی به ناچار دستور محمد پهلوان را به کار بستند و سپس به دستور او از یک دیگر فاصله گرفتند و نفر آخر نیز با اشاره محمد و بدون تفنگ از همراهان خود دور شد،و با به کار بردن این نیرنگ محمد از پناهگاه خود بیرون جست و دست نفر آخر را بست و تفنگ آنان را به داخل غار پناهگاه برد و جوانمردانه با آنها رهسپار اصفهان شد و در پایتخت خود را معرفی کرد و از کارهای گذشته و گناهانش پوزش خواست.شاه عباس از گناهانش درگذشت و چون او را مردی لایق و با کفایت دید راهداری ناحیه انارک را به او سپرد و اجازه فرمود از هرشتر هنگام عبور یک عباسی1دریافت دارد و با آن اماننامه محمد در کنار چشمه آب انارک و نزدیک پناهگاه راهزنیهای خود اتاقکی ساخت و باین ترتیب شهرک انارک به وجود آمد و مردم(به خصوص دامداران)از دیگر نقاط(نائین- اردکان-اردستان-زواره)به آنجا رو آوردند و چون این ناحیه آب کافی و زمین مناسب جهت کشت و کار نداشت و در این راه هرکوششی بیهوده بود ساکنان انارک با استفاده از موقعیت و طبیعت محل به شترداری و حمل کالا به کاشان و اصفهان و چهار محال بختیاری و سمنان و دامغان و حتی سیستان و بلوچستان پرداختند و گلههای گوسفند و شتران خود را در مراتع اطراف میچراندند.
(گویند در زمان صدارت میزا تقی خان امیر کبیر مردم انارک حدود سی هزار شتر داشتهاند و بارهای شترها و گوسفندان مردم انارک در معرض غارت دزدان بلوچی قرار گرفت و یک بار که بلوچها گوسفند و شتر مردم آن ناحیه را به یغما به خور وبیابانک بردند تا از راه کویر به بلوچستان بروند مردم غارتزده انارک بابراهیم دستان پسر یغما که در آن موقع سلطان سربازان محلی بوده شکایت بردند و با بلوچها در (1)عباسی:واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد.وزن رسمی آن معادل یک مثقال یا 64ر4 گرم بود و یک تومان آن زمان معادل 50 عباسی بود:فرهنگ معین صفحه 2273.
حدود خور جنگیدند و 27 نفر کشته دادند و در نتیجه این پیشآمد و بیاحتیاطی یغمای ثانی به طهران احضار و مورد خطاب و سرزنش امیر کبیر1قرار گرفت).
*** آقای محمد رضا انارکی که حدود 80 سال دارد و اکنون بسلامت در دهکده چوپانان انارک میزید تاریخچه پیدایش این شهر را و سرگذشت محمد گربهای را با اندک تفاوتی چنین نقل میکند:
در دوره سلطنت شاه عباس صفوی گروهی از شترداران خراسانی برای پیدا کردن چراگاه به سرزمین انارک آمدند و مرتع تل جنگها را(واقعست در یک فرسنگی چوپانان و عباسآباد انارک)برای چراگاه مناسب یافتند و در اطراف آن تل بطور موقت اقامت گزیدند و چون در این موقع مالیات خراسان از راه کویر و ناحیه خور و بیابانک باصفهان پایتخت صفویان برده میشد و عدهای از دزدان بلوچ در تعقیب مأموران حامل مالیات بودند نایب الحکومه وقت جندق و بیابانک به شترداران اطراف تل جنگ نامهای نوشت و از آنها خواست که مالیات خراسان را باصفهان ببرند و در حفظ آن مراقبت نمایند.چند تن از شترداران به خور آمدند و مالیات دولت را تحویل گرفتند صحیح و سالم باصفهان رساندند و آن عده از دزدان بلوچ که مترصد دستبرد به مالیات دولت بودند و از همکاری شترداران خراسانی برای رساندن مالیات اطلاع یافتند بانتقام این همکاری بآنها شبیخون زدند،اموال و احشامشان را غارت کردند و عدهای از آنها را کشتند و چون افرادیکه مالیات را باصفهان برده بودند در مراجعت اوضاع و احوال همراهان و همسفران خود را آشفته و اندوهبار دیدند ترسیدند و بناچار بخراسان برگشتند،مگر یک نفر از آنها که محمد گربهای نام داشت و در غار کوه نزدیک چشمه انار مأوا گرفت و با استفاده از موقعیت محل به راهزنی پرداخت تا اینکه اخبار راهزنیهای او باصفهان و باطلاع شاه عباس رسید و هنگامیکه شاه عباس برای زیارت مرقد امام هشتم (1)-ابراهیم دستان:فرزند ابو الحسن یغما شاعر قرن 13 هجری.
(علیه السلام)از حدود انارک میگذشت راهزن عیار دستگیر شد ولی با تردستی خود را از چنگ مأموران نجات داد،باین شرح که بآنها گفت:در غار کوه اموال و سیم و زر بسیار دارم و حاضرم آنها را تحویل بدهم بیایید و بهبینید و همراه ببرید.
بدستور شاه عباس 5 نفر تفنگدار مأمور شدند با او به غار بروند و اموال گرانبها را بیاورند و چون به نزدیک غار رسیدند محمد محل گنجینهها را نشان داد و گفت به غار بروید و اموال با بیرون بیاورید اما چون راه رفتن به غار سخت دشوار بود مأموران گفتند خودت برو و اموال را بیرون بیاور محمد داخل غار شد و به جای گنجینههای گرانبها با تفنگی که در آنجا پنهان کرده بود مأموران مراقب خود را تهدید کرد و گفت تفنگهای خود را به زمین بگذارید و کفشهایتان را از پا درآورید و پر از خاک نموده به گردن خود بیاویزید و باردوگاه برگردید.
مأموران مراقب بناچار چنین کردند و سرگذشت خود و محمد را گزارش دادند ولی محمد بعد از این ماجرا از کار خود پشیمان شد و خود را باردوگاه شاهی (در محل مشجری یا منظریه فعلی انارک)رسانید و شبانگاه بطور ناشناس داخل اردوی شاهی شد،شاه عباس هنگام صبح در اطراف اردوگاه گلهای آهو دید و دستور فرمود سپاهیان و همراهان یک یا دو آهو بدو بگیرند ولی هیچکس نتونست و از عهده این کار برنیامد مگر محمد گربهای ناشناس که با زرنگی و چالاکی خود چند آهو گرفت و نزد شاه آورد و چون شاه صفوی زرنگی و چالاکی او را در انجام دستور دید پرسید از کدام دسته و قسمت هستی محمد گربهای خود را معرفی کرد و از گناهش پوزش خواست،بخشیده شد و بپاداش زرنگی و چابکی و هوشیاری راهداری از سیاهکوه عقدای اردکان تا سیاهکوه ورامین و از حوض پیرزن(3 فرسنگی نائین)تا کوه قلاورخانه(یک فرسنگی چوپانان)باو سپرده شد و فرمان راهداری محمد را به پوست یکی از آهوانیکه بوسیله او شکار شده بود نوشتند.