در باب سپاس از الطاف و مراحم خوبان چـوپانان و عاشقان کـــویر به ویــژه گرامی سرایندهی صاحبدلشان (راهی)، چیزی که عرضه کنم ندارم جز آنکه بگویم:
عید قربان است و قربان کرد باید جان خویش
در ره آنان که می دانند چـوپانان کجاست
و چه فرقی می کند چوپانان باشد یا نارُسینه. هر دو در دل کویرند و کویر در دل هر دو جای گرفته است. کویری که زیباست، دوست داشتنی است علیرغم خشکیها، کاستیها و خالی شدنش. گاه سبز است و گاه پژمرده، گاه عبوس است و گاه متبسم با تپه ماهورهایی که قرار ندارند. در گوشه و کنارش کویریان دل به صبوری سپردهاند و زیباترین مظهر حیات را با الهام از معماری کویری به وجود آوردهاند با چینه های گلین و کوچه های پهن و باریک که به بن بست نمی رسند و گندم زارهای سرسبز که خاطره آمیزند. کالبد زندهی آبادی با نگاه، تنها با نگاه با ما سخن می گوید و چه با معناست این گویش و واگوییها که حرف دل است و حدیث درد وقتی که میگوید: «تو در من و من در تو زندگی می کنم. ما در یکدیگر متولد شدهایم و در یکدیگر میمیریم. اگر به سراغم نیایید، اگر به خاطرم نیاورید فراموش می شوم. بود و نبودم هر دو در تخیلات و اذهان شما شکل می گیرد» از اینروست که میگــویم:
دلم گرفته تو را می زند صدا ای دوست
صدای قلب مرا بشنو و بیا ای دوست
بیا که از غم نادیدنت سه تار دلم
به شور می رود و میزند نوا ای دوست
بریدهام دل خویش از جهان و هر چه در اوست
به این امید که دارم فقط تو را ای دوست
دلم گرفته تو دانی که من چه می گویم
بیا به دیدن من، باز هم بیا ای دوست
محمد علی ابراهیمی انارکی
عید قربان - آبان ۱۳۹۰
(6) نظرات