چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

زبان فارسی باید به روز شود

متن مصاحبه محمدمستقیمی(راهی) درگفتگو با خبرگزاری ایسنابه باور یک شاعر: تاثیر شاعران بر زبان فارسی باید از دو جنبه بررسی شود؛ اول این ‌که شاعران چه قدر به رشد و پویایی زبان کمک کرده‌اند و دوم این‌ که چه ‌قدر به زبان آفت زده‌اند

ادامه مطلب ...

عیدانه


عیدانه
چهارشنبه 17 اسفند 1390

خرابات: جایی که عاشقان حق برای سیر الی الله مراجعه می کنند تا به کمک پیر و مرشد راه حق وجود خاکی و تعلقات مادی و دنیوی خود را خراب کنند.  مست : کسی که به خرابات میرود تا با راهنمایی پیر و مرشد خود مادی را خراب و با حواس جمع شده از رایحه دل انگیز جلوه حق مست شود. الست: ازل، روزی که خداوند متعال فطرت توحیدی و حق جویی را در سرشت انسان قرار داد و از روح خود در کالبد خاکی انسان دمید. و نهایتا با ادم عهد و پیمان بست فرمود: (الست بربکم آیا من پروردکار شما هستم) انسان گفت:قالو بلی و از اینجا بنظر می رسد عشق و فُرقت درعالم فرش و زمین خاکی افریده شد.مغان: در اینجا پیر مغان. مرشد و راهبر راه حق موغون: اسم کوه و چشمه ای نزدیک چوپونون و تلویحا مغان و جایی که پیر و مرشد و سالکان حق هستند راهی: شاعری از چوپاناناونجا را دید: چوپانان را دید.انچه هستم است: انچه هستی من است و در اینجا انچه هستی ظاهری و مادی من است.سراسیمه شد: سراسیمه رفت

تو خرابات یه زنی پیدا شده

های و هوی و صد جر و دعوا شده

"زنه" عاشق و خراباتی و مست

ادعا داره از اینجا تا اَلَست

میگه من اومده ام تا مست بشم

بهتر از آنچه که هستم است بشم

میگه من را ببرید پیش مغان

اونا که راه بلدن در دو جهان

تا ببینم حق ما پیش کیه

این همه شقاوتا از چی چیه

از روزی خدا زنا را آفرید

شده اند اسیر و زار و زرخرید



"زن" طلبکاره پای کوی موغون

چند کیلومتری جنوبِ چوپونون

همین طوری داد و فریاد میزنه

عجب از صدای جیغ این زنه

راستی راستی ممکنه پیر موغون

باشه نزدیک و قرین چوپونون



چوپونون صدای اون زن را شنید

از جیغِ "زن" نعره زد از جا پرید

گفت: این زن چرا فریاد میزنه

نکنه درد و دلاش مثل منه

تا دیروز من با غمام ساز می زدم

گاهی از غم زیر آواز می زدم

 من با "راهی" راهی و رها شدم

قاطیِ نشاط و شادی ها شدم

نمیذارم دیگه تنها بمونم

از روی سوز و گداز شعر بخونم

نمیذارم زندگیم تموم بشه

شادی ام پای غمام حروم بشه

امید اول من هست به خدا

بعدش هم با مردم و راه بلدا



"زنه" حرف های چوپونون را شنید

رفت سر کویِ موغون " اونجا" را دید

دید هواش ابی و ابی تر شده

بارون اومده زمین ها تر شده

کوجه ها خیسن و آب پاشی شدن

پسر و دخترا همبازی شدن

کوجه ها پُر از بوی پلو شده

بوی نوروز همه جا ولو شده

بچه ها داریه و تنبک می زنند

کار ندارن پسرن یا دخترند



آق یدالله دو باره جوون شده

همدم زالوی چوپونون شده

گر چه پیره مردا زالو گزیده

می تلنگه چوپونون را جون میده



"زنه" پایین اومد از کوی موغون

سرا سیمه رفت به سوی چوپونون

دخترا نشسته بودن لب جو

پسرا با هم میکردن گفت و گو

 غنچه ی خنده میون لب هاشون

عشق پر کشیده بود از دلاشون

 

چه قیامت و حنابندونی بود

خوشی و شادی هایِ ارزونی بود

کاسه  هایِ غم می رفتن تو هوا

موج شادی جاش میومد  تو دلا

دو سه تا با هم دیگه دَف می زدن

همگی با هم دیگه کف می زدن

 

""صحبت ازچپول بود و پنبه و زن

میگفتن چپول چپول پنبه زن

زنه پرسید که شما چی چی میگید

گفتنش میخوای بزن میخوای نزن! ""

 

زنا هم با بچه ها می رقصیدن

قهقهه بود و همه می خندیدن

صدای شُرشُر ناودون میومد

بهار از دشت و بیابون میومد

بوی نون از توی کوچه میومد

همه جا بوی کلوچه میومد


آره "راهی" چوپونون جهون می شه

چوپونون لایق چوپونون می شه

من می دونم با توکل به خدا

با اراده ی تموم شما ها

همین روزا چوپونون جهون می شه

عروس کویر اصفهون میشه

 

شاهد

(9) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 03:32 ب.ظ
نویسنده: کارشناس کشاورزی

شعر «نمیذارم دیگه تنهات چوپونون»


چی نشستی وخی از جات چوپونون

دستمو بگیر تو دستات چوپونون

یه سری بریم تو باغات چوپونون

می‌خوام درد دل کنم بات چوپونون

                             نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

نگو که نا توی پاهای تو نی

نگو دنیا دیگه دنیای تو نی

هیش کسی فکر مداوای تو نی

وامیسم پای مداوات چوپونون

                             نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

نمیذارم دیگه غم لونه کنه

نمیذارم تو دلت خونه کنه

نمیذارم تو رو دیوونه کنه

میکارم شادی رو لب‌هات چوپونون

                             نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

تا که نوروز توی کوچه میومد

همه جا بوی کلوچه میومد

دنگ و دنگ تاس و دولچه میومد

چی شد اون هی‌هی و هی‌هات چوپونون

                             نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

نون برنجی، سنجد و تخمه کدو

تنده بود و بنه بود و سمنو

چیل می‌شد اینا همه تو کندچو

چی شد اون آجیل و حلوات چوپونون

                             نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

«خو» می‌بردن یادمه اون قدیما

خونچه‌های پارچه و کفش وطلا

با بزن بکوب و با برو بیا

داریه‌زن اینجا تا اون جات چوپونون

                              نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

دو تا زن می‌پوشیدن لباس نو

«آخانم» می‌شدن و عقب جلو

خبر عروسی رو با چو و هو

می‌برد از پایین تا بالات چوپونون

                              نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

جشن اوّل جشن خونچه برون

عقدشون بود بعد از بعله برون

حنابندون بود و عروس کشون

تو دو شب خالی نبود جات چوپونون

                              نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

حنابندون چه شب باحالی بود

دو تا سیری با دوماد رو قالی بود

میون فاش دادنا جات خالی بود

حنا می‌بس به پر و پات چوپونون

                              نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

عصر فردای همون روز، روز بخت

می‌شوندن عروس دومادو سر تخت

کاسه بشکن بعد گردوندن رخت

همپا رقص گرگروهات چوپونون

                               نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

شب حجله، شب آخر، شب عشق

همه بودن توی تاب و تب عشق

عروس و دوماد، لب بر لب عشق

کجا رفت اون تب شب‌هات چوپونون

                                نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

بازی «زالو گزیدم» یادمه

«موسی و آسیابون» هم یادمه

«تقی مرده» ولی یک کم یادمه

چی شد اون رسم و رسومات چوپونون

                                نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

دو شب اندروز همش بخور بخور

آب توی صافی می‌ریختن گٌرّ و گٌر

هر طرف بریز و بپاش و بدوز و ببر

بر پا بود دو شب سور و سات چوپونون

                                   نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

«ختنه سوران» بود یک رسم قشنگ

میومد سالی یه بار «اوسا پلنگ»

می‌گرفتن پسرا رو تنگ تنگ

می‌برید عضو میون پات چوپونون

                                     نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

مرده شور خونه نداشتی یادته

مرده را رو پل میذاشتی یادته

دیوار گوشتی می‌کاشتی یادته

حالا اون شورخونه دوتات چوپونون

                                     نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

«پاتلو» جای منه جای تو نی

نباید از «پاتلو» دم بزنی

تو نمیباس فکر مردن بکنی

نگو نی هیش کسی همپات چوپونون

                                       نمیذارم دیگه تنهات چوپونون

توی دنیا بچه‌هات ولو شدن

بعضیا هیزم هر الو شدن

کهنه رفتن اما امروز نو شدن

اگه نیسن فکر فردات چوپونون

                                     نمیذارم دیگه تنهات چوپونون


راهی چوپانانی

اسفند ۹۰         
(23) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 07:06 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

بیا به دیدن من، باز هم بیا ای دوست


در باب سپاس از الطاف و مراحم خوبان چـوپانان و عاشقان کـــویر به ویــژه گرامی سراینده‌ی صاحبدلشان (راهی)، چیزی که عرضه کنم ندارم جز آنکه بگویم:

عید قربان است و قربان کرد باید جان خویش
در ره آنان که می دانند چـوپانان کجاست

و چه فرقی می کند چوپانان باشد یا نارُسینه. هر دو در دل کویرند و کویر در دل هر دو جای گرفته است. کویری که زیباست، دوست داشتنی است علیرغم خشکی‌ها، کاستی‌ها و خالی شدنش. گاه سبز است و گاه پژمرده، گاه عبوس است و گاه متبسم با تپه ماهورهایی که قرار ندارند. در گوشه و کنارش کویریان دل به صبوری سپرده‌اند و زیباترین مظهر حیات را با الهام از معماری کویری به وجود آورده‌اند با چینه های گلین و کوچه های پهن و باریک که به بن بست نمی رسند و گندم زارهای سرسبز که خاطره آمیزند. کالبد زنده‌ی آبادی با نگاه، تنها با نگاه با ما سخن می گوید و چه با معناست این گویش و واگویی‌ها که حرف دل است و حدیث درد وقتی که می‌گوید: «تو در من و من در تو زندگی می کنم. ما در یکدیگر متولد شده‌ایم و در یکدیگر می‌میریم. اگر به سراغم نیایید، اگر به خاطرم نیاورید فراموش می شوم. بود و نبودم هر دو در تخیلات و اذهان شما شکل می گیرد» از اینروست که می‌گــویم:

دلم گرفته تو را می زند صدا ای دوست
صدای قلب مرا بشنو و بیا ای دوست

بیا که از غم نادیدنت سه تار دلم
به شور می رود و می‌زند نوا ای دوست

بریده‌ام دل خویش از جهان و هر چه در اوست
به این امید که دارم فقط تو را ای دوست

دلم گرفته تو دانی که من چه می گویم
بیا به دیدن من، باز هم بیا ای دوست

محمد علی ابراهیمی انارکی
عید قربان - آبان ۱۳۹۰   

(6) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 06:26 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

سپاس «راهی» از «کویر» به خاطر سرودن شعر چوپانان


سپاس «راهی» از «کویر» به خاطر سرودن شعر چوپانان

به گمان من در این برهه از زمان بهترین کاری که می‌توان کرد ایجاد اتحادی ناگسستنی بین انارکی‌ها و چوپانانی‌هاست که خوشبختانه قدم بسیار بزرگ و مثبتی را آقای ابراهیمی با سرودن شعری زیبا برای چوپانان برداشته است و من بر خود واجب دانستم با زبان شعر، هم از او قدردانی کنم و هم این حرکت زیبا را ادامه دهم. لذا این قصیده را به آقای ابراهیمی و مردم فرهیخته چوپانان و انارک تقدیم می‌کنم.

اکنون مردم چوپانان با همبستگی خود اراده کرده‌اند تا با شرکت فعال در سرشماری آبان ۱۳۹۰، نشان دهند که چوپانان، شایسته پیشرفت است و از سوی دیگر آقای ابراهیمی را که من خوب می‌شناسم و به توانش و حس ناسیونالیستی‌اش هم آگاهم، خوب میداند که انارک مرکز بخش است و بخش اگر دو شهر داشته باشد بهتر است تا یک شهر. او با این شعرش همبستگی و اراده مردم برای آبادانی منطقه را تقویت کرده است. این حرکت بسیار ستوده و پسندیده است و باید آن را حمایت کنیم و در راه استحکام آن بکوشیم. این اتحاد است که عامل پیشرفت است نه تفرقه.

این شعر را همان روزی که شعرش را دیدم سرودم تا هم تقدیر از این بزرگوار به نحو احسن به عمل آید و هم گامی باشد در تداوم این حرکت. کار ما کار فرهنگی است اگرچه زودبازده نیست اما عمیق و جاودانه است.

محمد مستقیمی (راهی)
آبان ۱۳۹۰ – اصفهان  


(8) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ شنبه 14 آبان 1390 ساعت 12:56 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

شعر «شمارش معکوس»

شعر «شمارش معکوس»
دوشنبه 2 آبان 1390

  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 03:33 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی