خروجی وبلاگ دولنده تا25 دی 1392
نگاهی گذرا بر مجموعه داستان «افسانه ریگ جن» نوشته: مهدی افضل
چند روز پیش کتاب کوچولویی به دستم رسید که به خانه نرسیده در یک وعده تمامش را خوردم به جای این که بخوانم و آنقدر مرا در خود فرو برد که ناگهان متوجه شدم همه را خواندهام در حالی که ابتدا تنها قصد تورقی گذرا داشتم اما نمیدانم چه سری در این افسانه بود که مرا جادو کرد و چنان در ناخودآگاه غرق کرد که نه به گذر زمان توجه داشتم و نه به خطر مکان، آن قدر زیبا ، لطیف و باید بگویم به نوعی فریبنده ؛ نه از آن نوع فریبهایی که انسان احساس میکند گول خورده است نه از نوغ مفتون شدن از نوع درگیر یک فتنه شدن و شاید از نوع عاشق شدن که کور و کر میشوی . نمیدانم چه سحری در این قلم است نه قصد مداهنه دارم و نه قصد تشویق و ترغیب و نه قصد بازاریابی که اهل هیچ کدام جز دومی نیستم اهل تشویق هستم اما خدا را به شهادت میگیرم که نه تنها نمیخواهم تشویق کنم بلکه نوعی حسادت در خود احساس میکردم شاید حسادت قشنگ نباشد ، شاید هم غبطه بله احساس غبطه میکردم که چرا این نوشته از من نیست خب مسلم است با چنین احساسی خنده دار است اگر بگویم قصد تشویق نویسنده را دارم و علاوه بر آن این نویسنده دیگر در جایگاه یک تازه قلم نیست که نیازی به تشویق چون منی داشته باشد. خیر فقط حیرت من مرا برانگیخت تا این چند سطر را بنویسم و شکیبایی آن را هم نداشته باشم که تا روز رونمایی از این فریبای فتنهانگیز صبر کنم نه نمیتوانم باید احساسم را هرچه زودتر بیان کنم.
این کتاب کوچولوی دوست داشتنی که گمان من بر آن است هر خوانندهای که آن را بردارد به مرض من دجار میشود چون یک چیزی در آن است که آدم را بیمار خود میکند و عشق درد بیدرمان است؛مجموعه داستانی است مشتمل بر پنج داستان و فصلی کوتاه از اطلاعات جغرافیاییی و زیست محیطی از بومی که نقش یکی از پنج داستان بر آن نگاشته است.
افسانه ریگ جن، نوشتهی مهدی افضل.
در بینابین خواندن گاهی به گمان میافتادم که با «جلال» روبرو هستم گاهی با «جمالزاده» و گاهی با «هدایت» ولی هیچ کدام نبود خودش بود خودش «افضل»، با تیزبینی خاص خودش و نازک اندیشی خودش که از هر واژه اش احساسی خاص تراوش میکند، خودش بود نه کسی دیگر گرچه تمام آن تجربهها را پشت سر داشت اما آنها نبود این قلم را هر جا که باشد بی هیچ امضایی میشناسم و اما این کتاب کوچولو:
1- داستان اول «چاه غیب» نام دارد که نامی واقعی است اما در جغرافیای داستان و در گیر و دار وقایع و دیالوگ ها تنها یک نام نیست بلکه یک زاویه دید است که نیمی از هیجان داستان اول را که 22 صفحه است در بر دارد و نیم دیگر آن نیز فریاد نویسنده نیست که تردیدی گنگ و مبهم است از توصیف یک شخصیت که خواننده را همراه یک ترس گنگ مثل انتظار انفجار یک بمب به دست تروریستی انتحاری میکند و این احساس تنها در توصیف شخصیت است که کاملاً طبیعی توصیف شده بی هیچ واژگان ارزشی و این انتظار کشنده تا آخر همراه خواننده میماند بی آن که اتفاق بیفتد و غافلگیری عدم این اتفاق آن قدر شیرین است که تمام تلخی آن تردید و انتظار را میزداید:
«... نُه نفر بودیم و یک مشک کوچک، برای رفتن مهیّا میشدیم که مرد بلوچی از گرد راه رسید. ساربان بود و به دنبال شتر گمشده اش به صحرا زده بود. مرد رشیدی بود با چشمانی سیاه و درشت و ابروهای پرپشت با سبیلی نسبتاً قطور که از دو طرف تابیده بود. کلاهی نمدی بر سر داشت که انبوه موهایش از زیر آن بیرون زده بود. صورت آفتابسوختهاش دم به سیاهی میزد. روی پیراهن کرباس سفید و چرکمردهاش، جلیقهای سیاه بر تن داشت. شلوار گشاد کرباس سیاهش کوتاه به نظر می رسید و پاپیچ هایش تا نزدیک زانو رسیده بود...»
این توصیفش و اولین پیشنهادش که : « چرا چفت؟ چرا نرویم چاه غیب؟» تردید تازه شکل گرفته را با یک دیالوگ پر رنگ میکند.
هیجان زاویه دید نام داستان در میانه از بین میرود اما هیجان همراهی این مرد بلوچ ناگهان در پایان به فراموشی سپرده میشود با غیبت مادری که همه جا با راوی است و در صحنه پایانی جایش خالی است و این تعلیقی است که با خواننده میماند تا خود آن را ادامه دهد بسیار زیبا و عظیم که رنج راه و هیجان آن وهم شدید را میرباید.
2- دومین داستان «افسانهی ریگ جن» نام دارد که با فصلی مستند در پایان که جغرافیای این افسانه را معرفی میکند بیشترین فضا را در این کتاب تسخیر کرده است حدود 70 صفحه. افسانه ریگ جن افسانهایست مشهور که احتمالاً همهی کویرنشینان آن را شنیدهاند و من هم شنیده بودم با تغییراتی که به راویان مربوط است من خودم حتی خیلی پیش از این آن را در یک داستان کوتاه بازآفرینی کرده بودم داستانی با عنوان: «اروونه که به آب بزنه ...»:
http://doolende.mihanblog.com/post/27
اما کار «افضل» بازآفرینی نیست بلکه بازگویی یا بازنویسی است ظاهراً هیچ تصرفی یا برداشتی از افسانه ندارد و جز مواردی که نیاز دیده است شاید شاخو برگهایی بر آن افزوده تا رفتار شخصیتها منطقیتر باشد و این برمیگردد به ساختار روایت. با این حساب اگر تنها یک بازنویسی است باید ارزش آن در حد ثبت یا نو شدن باشد که اگر تنها همین هم بود ارزشی والا داشت اما به گمان من کاری هنرمندانه در زاویه دید و راوی در کار نویسنده است که اگر به آن اشاره نکنم حق مطلب را ادا نکردهام و شاید بعضی از خوانندگان خبره را به این تردید بیندازد که ایرادی در ساختار روایت آن است همان تردید که ابتدا در من هم ایجاد شد.
از آن جا که داستان در جاهای گوناگون اتفاق میافتد و یک راوی نمیتواند روایت کند و در نگاه اول منطقیترین راوی دانای کل نامحدود است اما در روایت این داستان چنین نیست ما با چند راوی روبرو هستیم درست مثل این که راوی دانای کل است اما هر جا که با ذهن و رفتار شخصیتی سر و کار داریم درست همانند آن که در ذهن او برویم خیلی استادانه به روایت او میپیوندیم ساختار مثل سیال ذهن با این تفاوت که راویان گونهگون هستند و به جای آن که ذهن سیلان کند راوی تغییر میکند و چرا که این نقص نیست/ من هم ابتد به نقص اندیشیدهام اما این نویسنده در گزینش این ساختار برای روایت آگاهانه عمل کرده است و این یک اشتباه نیست چرا که با کمی دقت درمییابیم که باید روایتها از نگاه همان راوی دانای جزء باشد که این مهم را نمیتوان تنها با رفتن به ذهن او دریافت و دیگر این که نویسنده نمیخواهد بازآفرینی کند بلکه تنها هدفش بازنویسی و امروزی کردن روایت است که به خوبی از پس آن برآمده است. روایات راویان مختلف ساختار روایت ندارد بلکه نوعی منولوگ است انگار دارد برای کسی روایت میکند و یا این که حدیث نفس است شاید بعضی بر این ساختار ایراد بگیرند اما من نیازهایی را دیدم که با این ساختار برآورده شده بود که در روایت دانای کل جای نداشت حتی در ساختار سیال ذهن. شروع داستان راوی دانای کل را به ذهن خواننده میآورد اما بلافاصله با جدایی شخصیتها روای به چند دانای جزء تبدیل میشود انگار چند داستان به موازات هم و تنیده در هم در جریان است و این ویژگی را در زاویه دید پسندیدم و حاضرم از آن دفاع کنم زیرا اطمینان دارم که گزینش نویسنده آگاهانه است چرا که این نوشته را پیش از چاپ هم دیده بودم و در مورد زاویه دید آن با نویسنده گپی زده بودم و اصرار او را در این انتخاب پذیرفتهام و به آن احترام میگذارم و تنها با کمی دقت در موقع خوانش به تأثیر آن پی بردم البته انکار نمیکنم که این افسانه استعداد یک بازافرینی در رآلیسم جادویی را هم دارد اما نویسنده چنین قصدی نداشته است نیت او تنها یک بازنویسی نو است و بس و در این کار بیش از انتظار مؤفق
3- و داستان سوم «اطلسیهای سفید» که به نوعی دیگر با خواننده همراه میشود راوی کودکی تیزبین، بااحساس و جستجوگر است که هیچ رفتاری از نگاهش دور نمیماند کودکی که شاهد یک قصابی است و توصیف قصاب که انگار با تمام قساوت قلب و زنندگی عمل او برای کودک دوستداشتنی است. قصابی که در ابتدای برخورد کام کودک را با لقمهای نان و شیره شیرین میکند و بعد با همان دندانهای شیرهخورده پیوره بسته کارد قصابی را نگه میدارد که اشمئزاز را در روایت لطیف کودک حس میکنی با یک این همانی زییا و با گریزی رندانه از صحنه قصابی با تداعی لمبر برداشتن آب حوض به سرچشمه میرود تا ماهی شنیدهای را در قنات ببیند و ناگهان با اندام نیمه برهنه مقنی نابینا روبرو میشود که از مظهر قنات به جای ماهی ظاهر میگردد و در این حیرت که با نابینایی چگونه او را دیده است و چگونه بیعصا به راه خود میرود. پرش ذهنی بجای کودک و نابودی اطلسیهای باغچه از زبان مادر و پناه بردن که کلهی تقلی قصابی شده و همصدا شدن با او که از رفتارها سر درنمیآورد.
4- داستان «مندل» یک شب زنده داری رانندهای با شاگرد شوفر خوابآلودش با منولوگها و دیالوگهای پراکنده از زندگی از بیخوابی از قسط و بدهکاری و نمیدانم بار هندوانه جیرفت کامیونهای قراضه و جادهها و گردنههای پر پیچ و خم و خطرناک، همه و همه در ساختاری بسیار ملموس و آشنا با یک پایان بندی استعاری که: «نگاهش به فنرها میافتد، چهار لایش شکسته که یکیش شاه است.»
5- و آخرین و کوتاهترین داستان «زادبوم» است. راوی در فضایی قرار میگیرد که نه راه پیش دارد و نه راه پس از یک طرف عرق و عشق زادبوم و از سوی دیگر نگاه منتقدانی از خود راضی که عبادتشان آنها را مغرور کرده است و همراه کردن هر خوانندهای با خود که کاسه چه کنم را شاید ناخواسته به دست خواننده هم میدهد و بالاخره با یک ایثار و با تعلیقی هنرمندانه فداکاری میکند و خود به دنبال مغروران میرود و خواننده با جریان آبی که با بیل علیاکبر حسن به جوی سمت چپ جاری میگردد همراه میکند و میگذارد او خود با آن آب به هر کجا که میخواهد برود.
این داستان علاوه بر آنچه گفته شد یک حس نوستالژی عمیق در من زنده کرد که اشارهای هر چند گذرا به پدرم داشت که تصویرش را با پیراهن سپید همیشگی در گرگ و میش صبحگاهی بر لب جوی آب دیدم که با عصایش پل بسته و وضو میگیرد و مخصوصاً با کاربرد تکیه کلامش که نویسنده در متن نوشته رندانه گنجانده بود اشکم را دراورد :
«... شیخ حاج مندلی را دیدم که با پای چپش، همانی که خم نمیشد روی جوی در خانهاش پل بسته بود و وضو میگرفت. پیراهن سفیدش برق میزد.برایش دست بالا کردم اما آن چنان به خود مشغول بود که ملتفت نشد...» تکیه کلام پدرم « ملتفتی!» بود.
گفته باشم هر کس این کتاب را نخواهد از لذتی وافر که من در دومین بار بیشتر بردم محروم خواهد بود. خود دانید!
محمد مستقیمی (راهی)
دی 1392 اصفهان
بازگشت همه به سوی اوست
با نهایت تأسف و تألم خبر درگذشت مادری مهربان و دلسوز بانوفردوس رحیمی فرزند مرحوم عبدالرحیم رحیمی و همسر مرحوم جواد پورحیدری را به اطلاع خویشاوندان، دوستان، آشنایان و همشهریان عزیز میرسانم شادی روان ان عزیز و شکیبایی داغداران به ویژه دوستان عزیزم مهندس ابوالقاسم و مهندس حسن پورحیدری را از درگاه ایزد بزرگ خواهانم. مراسم تشییع آن شادروان را متعاقباً به اطلاع عزیزان میرسانم
با عرض تسلیت مجدد به خانوادههای رحیمی ، پورحیدری، عمادی بویژه دوستان عزیزم مهندس ابوالقاسم و حسن پورحیدری برنامه مراسم شادروان فردوس رحیمی فرزند مرحوم عبدالرحیم رحیمی و همسر مرحوم جواد پورحیدری را به اطلاع دوستان میرسانم
روز جمعه 13/10/90 از ساعت 9:30 الی 11:30 صبح مسجدالمهدی اصفهان خیابان مردآویج
نمایه: شادروان فردوس رحیمی
انّا لله و انّا الیه راجعون
یک سال پر از غم گذشت
روانش شاد و یادش جاودان باد
دردو دریغ مادر خوب ما با کوچ خویش خاطر ما آزرد
شمع فروغ زندگیش افسوس از تندباد سرد زمان افسرد
گنج بزرگ مهر و محبّت رفت تندیس پاک عصمت و ایمان مرد
سالگرد کوچ غمبار مادر عزیزمان بانوعصمت هاشمیه را بر سر مزارش به سوگ مینشینیم و این مراسم را به این وسیله به اطلاع خویشان، دوستان، همسایگان و همشهریان عزیز میرسانیم. حضور پرفیض شما تسلای دل ما داغداران است
پنجشنبه 1392/7/25 ساعت 3 الی 4/5 بعد از ظهر
اصفهان، باغ رضوان، قطعه 59، بلوک 1، ردیف 10
همسر ، فرزندان و دامادهای مرحوم عصمت هاشمیه
نمایه شادروان عصمت هاشمیه
اطلاعیه گردهمآیی مالکین قناتهای چوپانان، حجتآباد و آشتیان
سوم و جهارم فروردینماه 1393
چوپانان
همتباران، خویشاوندان و شرکای عزیز و محترم
با درود و سپاس بیکران بر شما در هر کجای این کرهی خاکی هستید؛ شاد و سربلند باشید
و اما غرض از تصدیع شما عزیزان این بود که چندی است دغدغهای در ما چند تن که شاید بیشتر از شما به چوپانان سفر میکنیم به وجود آمده است و انگار شایسته است با همهی شما بزرگواران در میان بگذاریم:
نیاکان ما حدود یک قرن و اندی پیش با موقع و موقعیتشناسی چشمگیری دست از چوپانی و ساربانی که احساس کرده بودند دورهی آن به پایان رسیده است؛ برداشته طرح قلعهنشینی و کشاورزی را درانداختند و در این راستا در دل کویر سوزان بهترین موقعیت جغرافیایی را برگزیدند و قناتی احداث کردند(چوپانان) و فرزندانشان هم به تبع آنان در همان موقعیت دو قنات دیگر از درآمد همان قنات اولیه پایه احداث کردند(حجتآباد و آشتیان) که امروز ثابت شده است که این سه رشته قنات به گونهایست که خشکسالی نیم قرن گذشته تأثیر چندانی بر آنها نداشته است و در حال حاضر با آن که با سوء مدیریت همراه است و از کشاورزی مکانیزه هم در آن خبری نیست و دچار خردهمالکی آزاردهندهایست با این حال قطب کشاورزی و انبار غله شهرستان نایین است و شهرستان بدانها میبالد و اگر آفات اشاره شده در آنها نبود چه بسا عناوین شایستهتری در استان و کشور احراز میکردند.
این گنجینه ارزشمند و افتخارآمیز امروز در دست ما نسل سوم و چهارم است که متأسفانه از آن دور افتادهایم و از آن جا که منافع مادی آن به دلیل خردهمالکی چندان برایمان اهمیت ندارد؛ از ارزشهای معنوی آن هم غافل ماندهایم در حالی که تقریباً تمام قناتهای منطقهی کویری و حتی مناطق دیگر سرزمین خشکمان نابود شدهاند این سه رشته قنات همچنان میجوشد و میخروشد و از آن جا که این همه آب ارزشمند با روشهای سنتی به هدر میرود این غفلت را در ما میراثداران آن بزرگمردان اندیشمند و آگاه به وجود آورده است.
ما امضاکنندگان این اطلاعیه افتخار داریم که در چوپانان روزهای سوم و چهارم فرودینماه 1393 میزبان شما عزیزان بزرگوار باشیم و پذیرای شما بزرگواران که شاید غربت مانع شده است نتوانید سری به زادگاه خویش یا پدرانتان بزنید. ما بر آنیم این غم غربت را از چهرهی شاد و خندان شما عزیزان بزداییم و یکی دو روز همراه با دیدار شما در فضایی نوستالژیک، از درایت و تدبیر همهی شما اندیشمندان بهره گیریم و با هماندیشی چارهای بر درد سالیان این میراث ارزشمند بجوییم تا شرمنده نیاکان تلاشگر خویش نباشیم.
سیاههی اسامی مالکین فعلی این سه رشته قنات در ذیل همین اطلاعیه آمده است و ما میزبانان شما انتظار داریم همهی کسانی که در چوپانان نیستند در این گردهمآیی احیاکننده حضور به هم رسانند و از آن جا که گستردگی پراکندکی شما عزیزان را در روی این کرهی خاکی اطلاع داریم حدّ اقل انتظارمان این است که از نوادگان هر مالک نسل دوم یک نماینده در این جمع باشد بنا بر این چنانچه مقدور است همه با هم و چنانچه نیست نمایندهای از هر فامیل تشریففرما شوند چرا که هرچه عدد ما بیشتر، تدابیر ما ارزشمندتر و قویتر برای اجرای بهتر! از امروز تا اول اسفندماه سال جاری حضور یا عدم حضور یا معرفی نمایندهی خویش را به یکی از تلفنها یا ایمیلهای زیر اطلاع دهید.
شرکای جدید ما اغلب یا در چوپانان حضور دارند یا سالی چند بار به آن جا میآیند اما بعضی از شرکای قدیمی که نوادگان دوستان پدرانمان هستند شاید چوپانان را ندیده باشند و این سفر میتواند سفری پرخاطره برای آنان و پربار برای چوپانان و حجتاباد و آشتیان باشد با ما هماهنگی و همراهی کنید تا نوروزی زیبا و خوش همراه با دستآوردی بزرگ داشته باشیم!
میزبانان شما:
عباس زاهدی(فرزند مرحوم عبدالرحیم زاهدی) تلفن 989133515538+ ایمیل r.zahedi63@gmail.com بهروز زاهدی( فرزند مرحوم عبدالرحیم زاهدی) تلفن 989131518616+ | محمد مستقیمی(فرزند مرحوم شیخ مستقیمی) تلفن 989133081671+ ایمیل rahi0098@yahoo.com ابوالقاسم مستقیمی(فرزند مرحوم شیخ مستقیمی) تلفن 989155323410+ ایمیل mostaghimi.25@gmail.com |
مالکین چوپانان:
مالکین حجتاباد:
مالکین آشتیان:
هیس
مدتهاست که آقای کیخسرو فاتح( خسرو نظر) با خانواده خود خانم زاهدی با علاقمندی که به زادگاه خود و توریسم وگردشگری داشتند با بازسازی خانه قدیمی خود (خانه مرحومه کوچک)درنظر دارند اقامتگاه کویری را برای جذب گردشگر وتوریست راه اندازی کنند وبا پیگیری های زیادی که خانم زاهد در تهران واصفهان داشتند بالاخره توانستند در این زمینه به موفقیت دست یابند و انشااله از زمستان سال جاری آماده پذیرای گردشگران خواهد شد.
نمایی از اقامتگاه کویری کیخسرو
خانم زاهد همسر کیخسرو از مدتهای مدیدی دنبال این مسئله بودند که بتوانند پای مسئولین ذیربط را به چوپانان باز کنند تا چوپانان را در زمره روستاهای مستعد گردشگری قلمداد بکنند واین مهم نیز انجام شد ومراحل نهایی خود را میگذراند مشروط بر اینکه اهالی ساکن روستا نیز با وی همکاری ومساعدت نمایند.
از خواسته های ایشان در چوپانان همکاری مردم بویژه جوانان با وی است وهمچنین کسانی که دارای خانه های قدیمی در بافت سنتی چوپانان هستند با بازسازی وترمیم خانه های خود میتوانند در آماده کردن این خانه ها برای استراحتگاه گردشگران تلاش بنمایند تا از این راه نیز همچون دیگر روستاهای منطقه بیابانک بتوانند سرمایه ای را برای خود اندوخته کنند.
خوشبختانه مسئولین ذیربط در این قضیه جذب گردشگر برای چوپانان بسیار خوشبین هستند ودر آینده نیز با اختصاص بودجه برای خانه سنتی در نظر گرفته شده در صدد برای ساخت یک هتل سنتی کویری هستند که انشااله با همکاری مسئولین چوپانان ومردم هر چه زودتر این هتل گردشگری مهیا شود .
در خصوص خرید موتورهای ریگ نوردی و ابزارهای دراین زمینه نیز صحبتهایی شده که خریداری شود.
از کلیه دوستداران میراث فرهنگی وگردشگری چوپانان درخواست میشود چنانچه مایل باشند در این زمینه سرمایه گذاری کنند ونیز همکاری داشته باشند میتوانند با هماهنگی با خانم زاهد برای خرید موتورهای ریگنوردی وماشین آلات مورد نیاز وهمچنین خرید یا واردکردن شترهای مخصوص سواری اقدام نمایند.
منتظر اطلاعیه های بعدی ما باشید.
باسپاس:غلامعلی صمیمی
برگرفته از: دهستان چوپانان
حسن یزدانی زاهدی خاموش و عارفی بی ادعادر چوپانان
نوشته: نسل سومی
در شهریور سال 92 در سفری که به چوپانان داشتم با خبری که از بلندگوی مسجد جامع پخش شد تصمیم گرفتم در چوپانان به تشییع جنازه یک همشهری خوب بروم همسر مرحوم حسن آسیابان "هاجر" دارفانی را وداع گفته بود و مردم مطابق سنت همیشگی جنازهی او را از جلو منزلش تا قبرستان تشییع میکردند جنازه در غسالخانه جدید غسل داده شد و مردم به امامت یزدانی بر جنازه نماز میّت خواندند. یزدانی عبایی را بر دوش انداخت و با متانت وابهت خاصی نماز را به پا داشت و در موقع تلقین نیز او با همان متانت این کار را انجام داد و من به رفتار و شخصیت یزدانی فکر میکردم و تصمیم گرفتم با او مصاحبهای کنم و شرح حالی از او بنویسم.
حسن در سال 1337 در چوپانان متولد میشود و تحصیلات ابتداییش را در دبستان ستوده و راهنمایی را در چوپانان میگذراند و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان عطار در نائین میرود و در رشتهی ادبیات دیپلم میگیرد لیسانس ادبیات را از دانشگاه تربیت معلم یزد میگیرد و به عنوان دبیر ادبیات به استخدام آموزش و پرورش در میآِید حسن به علت علائق شدید مذهبی چند ماهی در حوزه علمیه نائین دروس جامعالمقدمات را میخواند و از این به بعد مطالعات مذهبی خود را روی قرآن متمرکز میکند. و آثار استاد مطهری و استاد علامه طباطبایی و خصوصاً تفسیر المیزان را بارها مطالعه میکند او اغلب سخنرانیهای حجتالاسلام قرائتی را گوش میدهد و تفسیر نور ایشان را نیز با دقت مطالعه میکند
حسن در هر مراسمی که در چوپانان روحانی نیست وظایف یک روحانی را انجام میدهد بیشتر اوقات امام جماعت مسجد جامع است در خیلی از مراسم مذهبی سخنرانی میکند و در مراسم تدفین مردگان فعالانه شرکت میکند.
حسن فرزند نظرعلی فرزند سلطان یزدانی و برادر شهید یزدانی است. در هنگام شهادت برادرش داستان عجیبی در مورد عکسالعمل حسن نقل میشود که چون فراموش کردم نسبت به صحت آن ماجرا از استاد یزدانی سؤال کنم نقل این داستان را به زمانی دیگر محول میکنم.
نظرعلی پدر استاد
استاد یزدانی علاقه شدیدی به مطالعه قرآن دارد و در بیشتر ایام از مطالعه قرآن غافل نمیشود .در باره او کراماتی را نقل می کنند که نسبت به صحت و سقم آن از استاد یزدانی سوال کردم و از ایشان پرسیدم که داستانی را در باره اینکه شما طیالطریق میکنید شنیدهام، واقعیات چیست و ایشان در پاسخ گفتند که: آنچه خدا بخواهد همان میشود و پاسخ آشکاری ندادند. چندین داستان عجیب و غریب در مورد استاد یزدانی از افراد مختلف شنیدهام که به علّت پاسخهای کلی استاد یزدانی هنوز نفهمیدم که پاسخهای او مثبت بود یا منفی؟
از او در خیابان چوپانان در مکانی که صحبت میکردیم عکسی برای انتشار با موبایلم گرفتم اما بعد متوجه شد که تصویر سیاه شده است و به همین علت مترصد بودم که تصویری دیگر از او بگیرم و در مراسم ترحیم، استاد یزدانی را در مسجد ملاقات کردم و ناگهان چشمم به محراب مسجد افتاد و این که بهترین مکان برای گرفتن عکس از یزدانی است دو مرتبه از او خواستم که عکسی از او بگیرم و او با خوشرویی به من پاسخ مثبت داد من بعد از گرفتن عکس به یاد پاسخهای تکراری او در مقابل سؤالات چالش برانگیزم شدم که قبلاً از او پرسیده بودم و او برای اکثر آن سؤالات پاسخ داده بود که هرچه خداوند مصلحت بداند همان میشودو من در مورد عکس او در محراب نیز مصلحت خدا را حاکم دیدم
متأسفانه در سالهای اخیر فرزند برومند استاد در زمان انجام خدمت مقدس سربازی در سربازخانه به علت نامشخصی با تیر کشته میشود و علت اصلی این فاجعه مخفی میماند به طوری که جواب قانعکنندهای برای این حادثه ارائه نمیشود و به همین علت خاطر استاد مکدر است هرچند که این حادثه را هم تقدیر الهی میداند.
از استاد سؤال میکنم که بعد از 120 سال اگر جهان را بدرود کنند بهتر است مردم چوپانان ایشان را در چه نقطهای به خاک بسپارند استاد یزدانی بدون هیچ تأمّلی پاسخ میدهد که فرشتگان ما را به همان مکانی که شایسته است میبرند و به خاک میسپارند.
او انسانی وارسته زاهدی خدا ترس و عابدی ساکت است که هر گروهی در بارهی او با دیدگاه خودش قضاوت میکنند اما یزدانی را که از بچگی میشناسم فردی باهوش و بیآزار و پرحوصله و خداترس و خداجو یافتهام که مورد احترام زن و مرد و کوچک وجوان در چوپانان هستند او مورد احترام کلیه کسانی که او را به گونه دیگری میپندارند نیز هست و از همه مهمتر این که استاد یزدانی به تمام مردم با دیده احترام مینگرد و به همه احترام میگذارد .
امیدوارم زبان الکن من توانسته باشد به نحو مطلوب او را آنچنان که شایسته اوست معرفی کند .
برگرفته از: چوپانان آباد
کوتوله (7)
سایهاش
در دمدمای غروب
فریاد برآورد:
ما بلند قامتان جاودانهی تاریخـ....
هنوز پژواک صدایش نمرده بود
که خورشید غروب کرد
م - راهی
مرده ریگ
پارهسنگها
مردهریگ نیاکانم
از عهد پارینه سنگی
سهم خواهرانم را
به صورتشان پرتاب میکنم
م - راهی