چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت اول


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان 
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم. امید که مورد پسندتان واقع شود.

« منزل استیجاری »  
   در دی ماه سرد کویر سال 1338 در چوپانان متولد شدم پدرم کارگر معدن نخلک بود و مادرم خانه دار. به قول مردم چوپانان خوش نشین بودیم. آن زمان چوپانان در بین روستاها و بخش های اطراف از جمله: جندق و خور و... . برو بیای خاص خود را داشت امکاناتی همچون: برق، دبیرستان، بهداری و... . سال پنجم ابتدایی را که پشت سر گذاشتم نظام آموزشی وقت تغییر کرد و دوره راهنمایی جایگزین سیکل اول شد. 

   من 11 ساله بودم و چون چوپانان مدرسه راهنمایی نداشت برای ادامه تحصیل به خور مهاجرت نمودم. زیرا مرحوم پدرم اصرار زیادی داشت که فرزندانش حتماً ادامه تحصیل بدهند. همزمان سه نفر از ما (من و دو برادر دیگرم) در بیرون از روستا مشغول ادامه تحصیل بودیم و منزل استیجاری داشتیم در حالی که جمعیت ما در آن خانه به 10 نفر می رسید. 
   پایان هر ماه کیسه ای خوار و بار شام کمی حبوبات،کمی ارزن کوبیده و مقداری ناچیز خاکه برنج و نان خشک به همراه دو سه تومانی پول برایم می فرستادند که بایستی با این مواد غذایی یک ماه را بگذرانیم. غذای ایده آل ما شیر برنج بود. چون برنج کمتری نیاز داشت. کله جوش،آب دوغ با نان خشک و ارزن پخته شده از جمله غذاهای دیگرمان بود.

   یادم می آید شبها به دلیل کم سن و سال بودن هم می ترسیدم و هم به شدت احساس دلتنگی می کردم و در حالی که سر به زیر رختخواب داشتم از فرط دلتنگی گریه می کردم.


«شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید»
(3) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 11:35 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد