ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،درد دلای چوپونونی ،
....مظفری و ایزدی رؤسای پاسگاه چوپونون و انارک و دونفر دیگه هم همراهیشون میکردند. جناب سرهنگ خدائیش کارش درسته و با نیت خیر اومده بود. ولی من که دلم از همه جا پر بود با توپ پر حرف زدم و همه گیله ها و عقده هام را سر اون بیچاره خالی کردم. سرهنگ هر سال یکی دوبار به خونواده شهدا سر میزنه و همین حال احوال خشک و خالیش دل بابا و ننه را شاد میکنه. باور کنید این پیرمرد پیرزن به همین چیزا هم راضی هستند.
اشتغال عباسعلی چی شد؟
دمش گرم یادش بود. اول از همه سراغ کار عباسعلی -عموی من و برادر شهید- را گرفت. 8-7 ماه پیش که اومده بود تنها خواستۀ ما رسیدگی به کار عباسعلی بود. اونروز ایزدی قول نخلک را داده بود و گفت درستش میکنم. بهرحال گفتیم که نخلک درست نشد. شکاربانی درست نشد. پست برق درست نشد. برای نیرو انتظامی هم که سنش بالاست. این وسط من درددلم گل کرد و یاد کار عموحمید افتادم و بهشون گیله کردم. آخه عموحمید را بعد 10 سال کارکردن در اداره گاز نائین به بهونۀ تعدیل نیرو عذرش را خواستند و نه بنیادشهید، نه فرمونداری، نه نماینده و نه هیچکس دیگه از این آقایونی که ادعاشون فلان خر نر را پاره میکنه نگفتند خرت به چند! جالبه از سه نفر یکی را بیرونش کردند اونم برادر شهید بود. سرهنگ از هیچی خبر نداشت و فقط سر تکون میداد. برای کار عباسعلی ایزدی گفت بیاد انارک پاکت سازی سر کارش میکنیم. پریدم وسط حرفش گفتم پارسال هم قول نخلک را آقای ایزدی دادی. بعد گفتند که ما معرفی میکنیم دیگه با اوناست. راستم میگفتن. ولی ایراد من به ادبیات ایزدی بود . اینکه بگن معرفی میکنیم تا اینکه به پیرمرد وعده بدن که سرکارش میکنیم و بعد نشه دو مقولۀ جدا بود. ولی به احترام سرهنگ بحثا ادامه ندادم.
سوتی بزرگ
در ادامه برا اینکه سرهنگ نگه اینا فقط در باغ گلایه شون بازه از خودمون هم ایراد گرفتم. بهش گفتم تقصیر اونام نیست همش. هرجایی تو این منطقه یا خصوصیتی دارن. ما چوپونونیا هم ویژگی بارزی که داریم اینه که خیلی "بی همت" هستیم. مثلا یه نامه مینویسیم به شما که ما فلان مشکل را داریم. ولی دیگه پیگیر نیستیم و انتظار داریم شما خودت پیگیری کنی و دوندگی کنی و بعد نتیجه کارو دودستی بیاری تقدیم کنی. مظفری هم در تائید حرفای من گفت: راست میگه و چوپانان توی این 4 سالی که من چوپانان هستم هیچ تغییری توش ایجاد نشده و همونی که بوده هست. پریدم وسط حرفش و گفتم 4 سال کجا بود؟ چوپانان از زمون "خــــدابیــــامــرز شـــآه" هیچ تغییری نکرده و همونجوری مونده!! البته بعد پشیمون شدم . درسته که قرار نیس سرهنگ به دل بگیره یا گله کنه، ولی بالاخره یه مقام دولتی بود و مهمون ما، از من نبود که اینجور بگم. خودم حس کردم که کمی تند رفتم و بهش بی احترامی کردم، با اینکه قصدم بی احترامی نبود و بخاطر دل پرم بود.
دیدار با خونوادۀ شهدا
در ادامۀ بی محبتی مسئولین به خونوادۀ شهدا، یه گلۀ سیاسی هم کردم. بهش گفتم اینی که میگم سیاسی نیست و اصلا تو این خطها نیستم. من طرفدار رضوی نبودم و هیچوقت بهش رأی ندادم. ولی یادش بخیر رضوی تا نماینده بود همه ساله به همۀ خونواده شهدا سر میزد. ولی باور کنید بنیاد شهید نائین بدترین بنیادشهید ایران را داره. من رئیس بنیادشهید را پریروز در افتتاحیه نشناختم و اصلا ندیده بودمش. بعد از مراسم گفتند فلانی رئیس بنیاد شهید نائین بود. رئیسای قبلیش هم بهتر نبودند.
در ادامه هم جریان افتتاحیه را گفتم و گفتم جناب سرهنگ نبودید ببینید که افتضاحیه بود، نه افتتاحیه! سرهنگ حسابی پکر شده بود . باورش نمیشد حتی به خونوادۀ شهدا نگفته بودند! بابا را که اصلا نگفته بودند. من را هم که 5 دقه به اومدنشون. اونم خود اهالی گفتند نه بنیادیها. گفتم که فرموندار اینا وایساده بودند و میزبانها داشتند پارچه میزدن و ... گفتم با این کارشون هم به خودشون بی احترامی کردن، هم به خونوادۀ شهدا و از همه مهمتر به شهدامون. چون در شأن شهدای چوپونون نبود که این مراسم افتضاح گرفته بشه. از مظفری پرسید و مظفری تایید کرد . سرهنگ حسابی دیگه بهم ریخته بود. کم مونده بود به حال زار ما زار زار گریه کنه. ولی گیله ها و دل خونیهای من تمومی نداشت. هر بحثی که رو میشد یه گلایه از مسئولین میکردم. بقول چوپونونیا هر میخی زدن من یه مشکی گلش انداختم. میدونم فایده ای نداره. ولی همینقدر بدونن که با مردم دهاتی و ساده -که چیزی حالیشون نی- طرف نیستن. خلاصه وقت تنگ بود و کوپن ما هم تموم شد. در پایان ازشون تشکر کردم که زحمت کشیدن و برخلاف خیلیای دیگه فقط اهل حرف نیستن و خداحافظی کردن و رفتند.
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،