ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وبلاگ چوپونون هفته اول اسفند 1390
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،
به غربت آشنا گردید این دل
ای دریغ از این جدائی از وطن
افسوس!
در این غربت چه ها خواهم کشید
افسوس!
در این غربت که هرکس خویش می بیند
و کس هم نیست همدل اندر این غربت
هزار افسوس!
چه «خوش دور جوانی» زود بگذشت و به یغما رفت
از این درد و الم هایم
فغان و صدهزار افسوس!
پدر مانده ست و مادر رفت
بسوی جنّت عِلوی
برادرها و خواهرها
همه در کار و بی پروا
به کار و بار خود مشغول
به «غربت رفته» و تنها
کسی با کس ندارد کار
همه غمگین و ماتم بار
خدایا زین همه محنت که من دارم در این غربت
دریغ و صدهزار افسوس!
عجب این عمر با سرعت چنان رفت از کفم افسوس!
و دیگر برنمیگردد و پیری می رسد افسوس!
جوانی چون کبوتر پر زد از دستم
و رفت و رفت و ناپیدا شد از چشمم
از این رفتن هزار افسوس
زمانی در وطن اندر کنار مادر و بابا
برادرها و خواهرها
همه خوشحال و خندان در کنار هم
جوان و نوجوان بودیم
چو گنجشکی پران بودیم
زمین در زیر پا اما
روان در آسمان بودیم
زمینش سبز و زیبا و زیبا بود و ما هم در وطن در اوج رویاها روان بودیم
جوانی، بهترین دوران عمر خویش را «دادیم و بگذشتیم»
یکایک از وطن رفتیم و در «غربت»
به دام زرق و برق «غربت» افتادیم
کنون دیگر نه راه پیش داریم و نه راه پس
فشار کار و بدبختی
چنان سنگی که سنگین است
شده بر سینه ها آویز
دریغا! عمر رفته برنخواهد گشت
فغان و صدهزار افسوس!
فغان و صدهزار افسوس!
محمدحسین آزاد
Mhazad220@yahoo.com
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :بقیه شا تو بگو ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
چند ماهی میشد که زهرا باردار بود. بارداری لذتی است که تنها مادران قادر به درک آن هستند. سختیهای شیرینی که اکثر مادران آرزوی تکرار آنرا داشتند. حسن، شوهر زهرا رعیت بود. 3 حبّه ملک یکی از اربابان را برداشته و باید جوابگو می بود. لذا کمتر به کارهای خانه می رسید. کارهای خانه که پیشکش، زحمت گوسفندان (یونجه چیدن و دوشیدن و ...) هم به دوش زهرا افتاده بود. حتی در ایام بارداری دوسه بار زهرا را برای کاماهاش و زیره برده بود. در ایام درو هم زهرا دوشادوش حسن زحمت می کشید. هر از چند گاهی که زهرا ناله و گلایه ای می کرد خاتون، مادر حسن آرومش می کرد که \\\"اینکه چیزی نیست مادر، من توی بیابون خودم به تنهایی بچه ام را به دنیا اوردم، من با شکم بزرگ از نخلک تا چوپانان را با پای پیاده اومدم، من توی ماه نهم روزی 18 ساعت کار می کردم\\\" و از اینجور صحبتها ...
دیگه ماههای آخر داشت نزدیک میشد. زهرا و مادرش، بتول خانم، وسایل لازم را آماده کرده بودند. دوتا پارچه، دوتا قنداق، دودست لباس زیر، دودست لباس گرم و همگی هم پسرانه! پتو، بالین کوچک، روغن، نبات و ...
یکماه قبل بود که زهرا و خاتون به خانۀ کوکب رفته بودند. کوکب خانم ماماچۀ شماره یک روستا و بسیار باتجربه بود. حتی خود زهرا و حسن را هم کوکب گرفته بود. خانواده ای در چوپانان نبود که مدیون کوکب نباشد. با تجربه ای که کوکب داشت احتیاجی نبود دلیل آمدن زهرا و بتول را بپرسد. پس از احوالپرسی و پذیرایی ساده کوکب دست به کار شد. او باید تشخیص می داد که فرزند زهرا پسر است یا دختر. سونوگرافی کوکب حرف نداشت. راههای متعددی بلد بود. راههایی که تا آنزمان بسیار خوب جواب داده بود و کمتر میشد که کسی در تشخیص کوکب شک کند.
کوکب اعتقاد داشت اگر جنین پسر باشد شکم مادر گرد و بزرگ میشود. اما اگر دختر باشد شکم مادر پایین افتاده است. اگر جنین دختر باشد مادر بیحالتر و تنبلتر است. اگر با این ترفندها تشخیص نمیداد بدون اینکه مادر بفهمد مقداری نمک روی سرش میریخت. اگر مادر دست روی صورتش می کشید می گفت نوزاد پسر است و اگر دست به موهای خود می کشید می گفت نوزاد دختر میشود. بعضی مواقع از پشت به زن باردار نگاه می کرد. اگر شکم پیدا نبود می گفت جنین پسر است. در ترفندی دیگر یک مارمولک را گرفته و به زهرا میداد تا به آسمان پرت کند. از نحوۀ به زمین افتادن مارمولک تشخیص می داد که نوزادش پسر است یا دختر. اگر مارمولک با دست و پا و شکم روی زمین می افتاد می گفت فرزندتان دختر خواهد شد و اگر با پشت روی زمین می افتاد می گفت پسر میشود. کوکب می گفت پسرها در شکم مادر جنب و جوش بیشتری دارند و بیشتر سرِ دل هستند.
کوکب خانم تشخیص داده بود که فرزند زهرا پسر خواهد شد و زهرا و بتول بخاطر اعتمادی که به کوکب داشتند فقط لباسهای پسرانه تهیه کرده بودند...نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :رسوم و اطلاعات چوپونونی ،
امروز عصر دکتر کریمی مهمون چوپونونیا بود. از ساعت 14:30 دکتر کریمی و هیئت همراه اومدن چوپونون و تو دوتا جلسه جداگونه با اهالی دیدار کردند. اولیش جلسه ای بود که با حضور تعدادی از مردای روستا و دکتر کریمی در منزل امیرقلی ابنی برگزار شد. جلسه موازی هم با حضور همسر دکتر کریمی و تعدادی از خانمای روستا در منزل مرحوم محمدعلی فاتح برگزار شد. اینجور که مگن تو هر جلسه 50-40 نفر حضور داشتن و در خصوص انتخابات و مشکلات آبادی صحبتایی ردوبدل شده.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اخبار دقیقا وقتی بیام چوپونون منویسم براتون.
همایش تجلیل از اهل قلم شهرستان خوروبیابانک
به مناسبت فرا رسید بهار طبیعت و همزمان با سالروز ولادت پیام آور کربلا عرضه محصولات فرهنگی شمس الضحی برگزار می کند:
کنگره شعر آفتاب با حضور شاعر گرانقدر سعید بیابانکی
همراه با تجلیل از اهل قلم شهرستان خور و بیابانک
چهارشنبه ۹ فروردین ماه ۱۳۹۱
هیئت قمر بنی هاشم
علاقمندان محترم برای ارسال شعر، .......
متن ادبی و داستان کوتاه خود از طریق آدرس الکترونیکی
Farvi.aftab@gmail.com اقدام و یا آن را به دفتر خدمات چاپ و تکثیر در خور روبروی بانک ملی و در فرخی جنب نانوایی بربری تحویل دهند.
شرایط حضور:
۱- این کنگره متعلق به شهرستان خوروبیابانک بوده و افراد بومی منطقه و یا متعلقین سببی و نسبی آنان می توانند در در این کنگره حضور یابند.
۲- هر شرکت کننده می تواند ۳ قطعه شعر یا داستان یا متن ادبی ارسال نماید.
مهلت ارسال آثار پایان اسفند ماه ۱۳۹۰
منبع: وبلاگ شهر فرخی