با زائران معبد
دریای غریب آواره
این آبی بیساحل
سراب جوشنده از تنور سرخسوز التهاب
در این جزیره راهی
با زائران معبد آب
صحرا مجمعالجزایر زیبایی است
بوتههای خار
این شعلههای منجمد
در برزخ ابر و آفتاب
حباب عطش را مزمزه میکنند
آسیابانکی تنها
در گودنای گردابی شنزار
تن به موج ماسههای داغ میسپارد
اما برای بادیه
باد
همیشه پیغمبر خوبی بوده است
*
روزی چلچلهای
که یک جنوب
هوای گریه در سر داشت
و آشیان در باد
از غروبگاه زرد شمال میگذشت
سهمی از رطوبت چشمش را
به تاول قلبی سپرد
که تفتیده در کویر میتپید
هرچند
خورشید با هزار خرطوم مکنده
رگهای سترون خاک را جستوجو میکند
تبخیزههای عطش
پیمانههای خالی را
دوباره پر میکنند
و داغ از نگاه زائران معبد آب برمیگیرند
این دریای آواره
این بیساحل
سراب...
با قطرههای خشک
پرهوده
کباب
بغض ناکام دریای دیرینه است
که هفتاد گریه دورتر
در استوانهای از رنج زمین میزیست
آه
اگر البرز پیر شورمند
در ضیافت نفرین خدایان
پیمانهای از رگ مردابی ناهید
الههی چشمههای زلال
نمیزد
داغی به وسعت دشت کویر
بر تهیگاه خویش
درنمییافت
و حتی هنوز
شبها که البرز مست
اوراد قدیمی خود را
در گوش ستارههای کویر
زمزمه میکند
ماهیان دریاهای دور نیز
میشنوند
که هوا
هرگز
اینگونه بیتخمه و پوک
نبوده است
اگرچه باد
برای بادیه
پیغمبر خوبی بوده است
آن روزها که
البرز زادهی آتش
با قامت سنگین
سایه بر خزر نمیافکند
و آب را از شمال
و دشت را از جنوب
نمیآکند
با این همه
کاکتوس
نوعروس قبیلهی خار
هر سال
با نخستین بهانه
راز سرخ بوسههای باد را
بر دهان آتشین خود بر ملا میکند
و آرام در گوش شفیره های نحیف میخواند
که برای بادیه
پیغمبر خوبی است
و زائران معبد آب میبینند
که دریای ناآشنای آواره
این آبی بیساحل سراب
همپایهی همزاد باستانی خود
چیچست
آنگونه که زرتشت میگفت
غمگینترین زیباست
و کویر
زیباترین غمگین
پرویز قوامزاده