چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

وبلاگ چوپونون هفته اول تیر 1391

وبلاگ چوپونون هفته اول تیر 1391  

چنتا عکس از اهالی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

حاج اسمال نقوی


دلاور مرتضوی (اصغر سرکویری)


مجید جلالپور


چهارشنبه 7 تیر 1391

عاشقانه دریا و کوه

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :اشعار چوپونونی ،



پیش از مشی

و مشیانه

هکر بود و

فراخکرت

و آخرین نرینه سنگی

از نسل جاودانان آریاویچ

البرز

هنوز تا صلب هکر

هزاران بهار

و صدها تبار

فاصله داشت

و جفت آسمانی او

چیچست

یک جهان حادثه می‌خواست

تا به زهدان سپندارمذ پاک

مام زیبای زمین

راه جوید

و این گونه شد که دختران

همه دریا شدند و خلیج

هانون شدند و خزر

بختگان و پریشان شدند و تو...

و بعد از آن

پسران

همه تفتان شدند و هزار

الوند و

دنا شدند و

دماوند

سبلان شدند و سهند

بیستون شدند و ... من

و نخستین کافر قوم هکر بود

البرز گران‌سر

که جفت آسمانی خویش

پاره عاشقانه آب

چیچست مقدس را

در چاربست قلعه سنگی

بر بامی حقیر

دور از فرشته بی‌نخوت باران

به پاسبان هیبت خشکی

اپوش دیوزاده سپرد

تا شبی در ضیافت نفرین

زهدان دوشیزه همسایه

خزر

به صلب پرصولت خویش وعده بگیرد

(حال آن که همان دم

بغدخت دیگر آب

خلیج آبی همیشه فارس

آویخته به سینه‌های رگ فروخفته دایه‌ای سنگی

ننه زاگرس

طعم پوک میل پدر را

در مویرگ‌های اثیری خود

مزمزه می‌کرد)

و اکنون آریاویچ

از خزر

تا خلیج آسمانی فارس

پر از صخره‌های من

و ماسه‌های تو

باقی است

با زبانه نفرینی

که بانو خدای اب

اردویسور آناهیتا

در اولین چین پیشانی البرز

روان کرد

تا نشان آلایش آب‌های زمین

و داغی بر دل رختران هکر باشد

امروز

در اتفاق تازه آب و آسمان و سنگ

دوباره ایزد خوب نسیم

نبض بیقرار نخل‌ها را

به دامن بانو خلیج فارس

عروس آب‌های زمین

می‌پاشد

و موج‌ها

حروف نام تو را

بر آبگینه لرزان کبود

دوباره نقش می‌کنند

حروف نام تو را

پری دلربای دریاها

و فردا... که بادهای جزیره

در گیسوان تو می‌پیچند

آسمان، آبی تند درونش را

به دل امواج گرم بانو خلیج فارس می‌سپارد

و بانوخدا

آناهیتا

با ردای نیلی خود

گیسو به گیسوی تو

در زورق ارغوانی صبح می‌نشیند

تا نشان تیره نفرین را

از دل پاک ترین سلاله شت اشو هکر

و فراخکرت سپند

بزداید

و دیگر

من می‌مانم و

نخل‌های بیقراری که

به بدرود

شاخه به شاخه

برگ به برگ

بوسه بر آب می‌زنند


از : پرویز قوام‌زاده


منبع: دولنده


چهارشنبه 7 تیر 1391

دوسه روز کمرنگی...

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،

دوسه روزه که از آبادی زدم بیرون تا هوایی تازه کنم. یخورده کمرنگم و بیخبر از آبادی دلیلش اینه. مطالب دگه هم وقت و حوصلش نیس بذارم. لذا راهی نممونه جز اینکه به بزرگواری خود ببخشاید. اگر از احوالات اینجانب جویا باشید ملالی نیست جز دوری از وطن؛ البته بیحوصلگیا و سردرد ول نمکنه!
این دوسه روز چنتا عکس مذارم براتون و ایشالا از شنبه پرانرژی ادامه میدیم


سه شنبه 6 تیر 1391

سیل چوپانان

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

سیل چوپانان

 نقل از وبلاگ تاریخچه چوپانان

 

 ب : قلعه در سیل 1317 ه . ش

قاجار ها رفتند و رضا خان روی کار آمد . او به فرمان ارباب استعماریش انگلستان حکومت مقتدر مرکزی بنیان نهاد . در این دوران کدخدا که قبلا دهبان نامیده می شد نماینده حکومت در روستا بود . میرزا که از هر نظر شایسته این مقام بود برای احراز این پست در نظر گرفته شده بود .

پسین یک روز بهاری بود ، آسمان را ابری سیاه فرا گرفت ، خورشید پشت تپه های رنگ باخته فرو می رفت ، رعد جامه بر خود می درید و در غرش پر هیاهو ی آن ، ابر های باران ریز شروع به باریدن کرد . بوی مطبوع کاهگل در فضا پراکنده شد . صدای دلنواز باران که با شرشر ناودانها هم نوا شده بود به همراه صدای بال پرندگان که وحشت زده به آشیانه هاشان باز می گشتند ، سمفونی گوشنوازی را به وجود آورده بود . که صدایی این موسیقی فرح بخش را قطع کرد و گفت : پایه به کوه عباس آباد گرفت . این صدا در غرش رعد گم شد و هیچکس آن را نشنید ، که این یک نشانه بود ، نشان از سیل.

گله از چرا آمد گوسفندان وارد قلعه شدند . بعضیهایشان که باران تازه قلقلکشان داده بود با لرزش مخصوصی بر بدن خود ذرات آب را به اطراف می پراکندند .هر کسی گوسفندش را بغل گرفت و به داخل اتاقش برد ، بجز محمد رضا سلطان ( کبودانی ) که به دنبال بزش می گشت ، که نیامده بود . سراسیمه و دوان دوان با نگرانی در مسیر بازگشت گله از تل های ریگ سر راهش بالا و پایین می رفت که ناگهان صدایی شنید . او که مرد با تجربه ای بود صدا را شناخت ، از خیر بزش گذشت و به طرف قلعه دوید و به میرزا که در حال پیاده شدن از اسبش در وسط صحن قلعه بود گفت : سیل

میرزا نگاهی به محمدرضا انداخت و در قیافه اش خیره شد . او که روی شانه هایش خیس شده بود و قطره های آب باران از نوک موهای جلوی سرش که روی پیشانی اش ریخته بود به صورتش میچکید ، در حالی که باد دودستی به بدنش چسبیده بود نفس تازه کرد و گفت : من صدایش را شنیدم خیلی نزدیکه . از آنجا که در این ده رسم بر این بود که هیچ کس دروغ نگوید ، صداقت محمدرضا سلطان که زبانزد بود .

هیچ کلمات و لغاتی نمی توانست حال میرزا را در آن لحظه توصیف کند ، چرا که عمق فاجعه را می دید ، در حالی که با چشمانش هر کنج و زاویه ای را در می نوردید فریاد کشید : سیل آمد فرار کنید ، از قلعه بیرون بروید ، معطل هیچ چیز نشوید ...........

دقایقی بعد سیل به پشت دیوار قلعه افتاد و این دژ مستحکم در اندک زمانی فرو ریخت . همه ی ساکنان به جز یک نفر که پیرزنی افلیج بود نجات یافتند .

این قلعه غریب به چهل سال عمر داشت و در طی این سالها سیلهای فراوانی را تجربه کرده بود ، ولی این سیل .......................... سیل نبود ، شاید بلا بود . قهر طبیعت بود ، خدا می داند .

آقای عباس نجفیان گفت : عرض سیل از قلعه بود تا جایی که در حال حاضر مزرعه حاج سلطان ( نمونه ) قرار دارد . باور کنید نیم فرسخ آب بود که پهنامال پایین میرفت .و نتیجه گرفت : لابد این بیچاره ها ( موسسین قلعه ) هم تقصیری نداشتند .

پاسی از شب گذشت . باران قطع شد و آسمان صاف ، فانوس ستارگان یکی پس از دیگری روشن می شد . ماه در قلب آسمان آرمیده بود . سیل در زیر نور ماه می تابید . قلعه در میان بهت و حیرت ساکنانش می تنبید و به همراه آن قلب آنها نیز فرو می ریخت . آنها میدیدند زمین را که زیر پای قلعه میلغزید و با هر بار لغزیدن دیوار یا سقفی فرو می ریخت و آه از نهادشان بر می خاست . میدیدند احشامشان را که آب با خود می برد و کاری نمی توانستند انجام دهند . احشامی که چند قطره شیرشان چاشتی برایشان تدارک می دید . دیدند که کاشانه اشان ویران می شود . آشیانه ای که قریب به چهل سال سخاوتمندانه آنها را در خود جای داده بود . هیجان عجیبی قلبشان را می فشرد چرا که فاجعه در قله بود و مصیبت بسیار بزرگ.

خارج از قلعه علاوه بر آه هنگ ها که توسط دوست عزیزم جناب آقای ابوالقاسم مستقیمی به طور کامل شرح داده شد . منازل دیگری هم وجود داشت که در این مورد روایات گوناگونی شنیده ام . ماحصل آنها : حاج محمد ها ، حاج مهدی ، شیخ حاج محمدعلی ، رحمت علی ، محمد حاج عبد الله ، باقر حاج محمد ، میرزا ، استاد محمد حسین ، آقا محمد استاد علی و حیدر استاد علی .  این خانه ها را در فرصتی که رضا خان یاغیان و راهزنان را سرکوب کرده و به زور سر نیزه امنیتی نسبی در مملکت ایجاد شده بود ، بنا کرده بودند .به هر حال بی خانمانها شب را به این خانه ها پناه بردند.

آن شب هیچ کس نخوابید ، که شب سیل بود و ویرانی ، پریشان حال و درمانده بودند . دلشان پر درد بود و چشمانشان پر از اشک ، جز بغض در سخن نداشتند و جز آه بر لب

صبح شد و چه دیر ، که یلدایی می نمود . آفتاب می تابید با تمامی نور و نیرو و خنکای صبح را میمکید . مردم رخ شسته از اشکهای شبی که تا صبح بیدار بودند . در این پگاه با حسرتی توصیف نا پذیر قلعه را که به تلی از گل تبدیل شده بود می نگریستند . مأمنی که سالها برایشان دژی مستحکم می نمود به طرفه العینی ویران و از حیز انتفاع خارج شده بود .               ظهر آن  روز بز محمدرضا سلطان پیدا شد .

سه روز بعد از نخلک و انارک و روز هفتم از استانداری اصفهان کمک رسید .

با این سخن که عمق مصیبت را به تصویر می کشد این گفتار را به پایان می برم ، شنیدم که زیدی به میرزا راپورت داد که امر را دیدم که از دشت یونجه می دزدید ، میرزا با چشمانی خون گرفته و خشمی که وجودش را تسخیر کرده بود به جای امر زید را تنبیه کرد ، چرا که دانست امر دسته ای یونجه چیده تا بپزد و شکم فرزندان گرسنه اش را سیر کند ( شاید علف مورچه از آن موقع خوردنی شد )

مهدی افضل     آبان 89   

منبع: دولنده


سه شنبه 6 تیر 1391

صفای چوپانان

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :اشعار چوپونونی ،

      صفای چوپانان


دل در گرو صفای چوپانان                 مجنون شده ام برای چوپانان

هرلحظه که گیرد این دل تنگم                راهی شوم از برای چوپانان

کوههای قشنگ و چشمه سارانش          در وصف شنیده های چوپانان

در مزرع گلبهار آن پیداست                خندان همه پسته های چوپانان

انگور و انار، خربزه، انجیر                  خرما همه میوه های چوپانان

بادمجون و کشک و گوجه اش باشد        یکوعده به سفره های چوپانان

در پاکی و خوشدلی مثل باشند              این مردم باصفای چوپانان

دستی سوی حق ستاره ها برچین           از بام ستاره های چوپانان

در سال یکی دوبار می آیند                 مردم سوی روستای چوپانان

در عید یکی، یکی به عاشورا               در شادی و در عزای چوپانان

خاموش "نسیم" مشک می بوید            خود در حال و هوای چوپانان




                                                   غلامعلی صمیمی
                                                          بهار 88


سه شنبه 6 تیر 1391

اینجا کجاهه؟5

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

اینجا کجاهه و جریانش چیه؟
نظرات فردا صبح نمایش داده مشه. مدونم خیلیا مدونت چیه و پیشاپیش تبریک مگم بتون


دوشنبه 5 تیر 1391

دمتون گرم

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،



امروز و دیروز و پریروز جوونای ولایی چوپونون بیکار نبودن و هر سه روزا تو خیابون به اهالی و رهگذرا شربت و شیرینی مدادن. وقتی مسافرا میومدن این پذیرایی جلوۀ قشنگتریم داشت. لازمه اینجا از تک تکشون تشکر کنم که بدون هیچ حمایتی و کاملاً خودجوش هرساله این حرکت فرهنگیا انجام مدن.       دمتون گرم


دوشنبه 5 تیر 1391

بخشش خداوند

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :اشعار چوپونونی ،

 بخشش خداوند

 

 یک طفل هویدا شده با اذن خدا
در کودکی اش گشت گرفتار بلا


از جمله گرفتار به صحرایی شد
بالغ نشده دچار تنهایی شد

می خورد در آن بادیه آبی و علف
در فکر خودش هر دو جهان داشت به کف

او بالغ شد فارغ هر بحث و نظر
دور از علما بود و نه امکان سفر

او بی خبر از موعظه ی واعظ شهر
ایام چنین گذشت و شد عمر به سر

او غافل بود نماز ستون دین است
روزه واجب است و مایه تسکین است

از خمس خبر نداشت از حج غافل
کس را خبری نبود از این جاهل 

آخر عمرش در این جهان فانی شد
عازم به سوی عالَم ربٌانی شد

گفتند به او نماز دانی گفت لا
من روزه و خمس هم ندانم به خدا 

گفتند به او ز چند زیارتگاهی
آیا تو برفته ای به عمرت گاهی ؟

گفتا یا رب ! هیچ ندانم به خدا
از روضه و موعظه حتی ز دعا

گفتند به او چه کرده ای پس آنجا ؟
از روز تولدت الی تا به فنا

گفتا که گهی آب و علف می خوردم
بعد از سیری بود زمان چُرتم

چون این بنده، سوال ها داد جواب
شد نوبت تصمیم ز ارباب حساب

هر کس به طریقی به قضاوت بنشت
دعوا شد و سرها که در این بحث شکست

در ختم بر این قول توافق کردند
بعضی به تقیٌه حرف خود را خوردند

گفتند همه نماز ستون دین است
بار گنه اش بدین سبب سنگین است

این بنده بی نماز با این اوصاف
اسلام نیاورده و هم بی دین است

در باغ بهشت جای بی دینان نیست
نادانی و سادگی ز بی ایمانی است

آنگاه خدا وارد میدان شد
نوبت به خود آفریده یزدان شد

این عالِم مطلق و رب بنده نواز
بی صبرانه داد به آنها آواز

گفتا که ربٌی و آفریننده منم
جان بخش سفیه و باز دارنده منم

حالا که سبب ساز شدم من او را
اگه بودم چو حال و قال او را

از چشمه بیکران به او نوشیدم
در منزل رحمت خودم بخشیدم 

این بنده الی الابد بریدش به بهشت 
آنگاه به بندگان خود گفت و نوشت:

یه دوست


دوشنبه 5 تیر 1391

وبلاگ پناهگاه حیات وحش عباس آباد

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


پناهگاه عباس آباد چوپانان منبعد یه وبلاگ مختص خودش داره. وبلاگا مهدی جلالپور (مهدی حجت) اداره موکنه و دوستداران چوپونون و پناهگاه حیات وحش عباس آباد چوپانان و محیط زیست متونن از مطالبش استفاده کنن.

http://www.catheaven.blogfa.com


دوشنبه 5 تیر 1391

ای زینت عابدان میلادت مبارک

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

فانوسهای روشن بشارت! طلوع کدامین ستاره چنین شتابانت ساخته؟ ای خورشید که باشکوهتر از همه گاه در بلوغ خویش می تابی در مدینه چه خبر؟
خانۀ کاهگلی اهلبیت میهمان چه مولودی ست که اینسان بی دریغ از پس کوههای بلند سر میکشی تماشایش را؟
مولود مبارک پنجم شعبان کیست که فرشتگان به دست افشانی تولدش، کنگره های آسمان را می لرزاند؟ با من نمی گویی ای خورشید؟ نمی گویی از پس روزنه های دیوار خانۀ که میگذری؟ چه میبینی؟
نمیگویی اینکه سالهاست مشتاق است، بی خبر مانده؟ نمیگویی گهوارۀ کیست که بر دستهای رسول می چرخد و فاطمه در حجابی از نو، مادرش را در آغوش گرفته؟ خورشید! این عطر نگاه کیست که می وزد؟ 
بگوئید فانوسهای روشن بشارت، روشنتر از همه وقت بدرخشند. بگوئید بلندترین درختان جهان به احترام تولد برخاک افتاده ترین بندۀ خدا سر خم کنند. خشتها را مژده دهید که به شبنم اشک پیشوای ساجدان، خشکی بر خود نخواهد دید و مگر نه اینکه سجاد بشارت خداوند بود بر عابدان؟ بخوانید "فرزدق" را تا با کلام شعر به تفسیر این کلمه وحی بنشیند. بگوئید شنهای اطراف حرم و کوهها به احترام تولدش به شوقناکی ترانه بخوانند. بگوئید تا در وصف اوغانی، فرزدق را بخوانید تا با طلیعۀ خورشید قصیده بخواند که کوچه های مکه و مدینه چشم انتظاریشان به انجام رسیده است و حسین به مبارکباد. این فرخنده مولود بر آستان شکر سر می ساید، فرزدق را بخوانید. پرده های کعبه تکان می خورد و ستارگان فروزانتر از همه گاه میدرخشد. خورشید به هرولۀ کوههای مدینه راه می پیماید و ستاره ای در خانۀ وحی به درخشش در می آید.
ای پیشوای چهارمین! تو تفسیر ناب دیوان سرخ عاشورای حسینی. ای امام روشنی! ای شکوفۀ سسیب اگر تو نبودی چراغ کربلا خاموش میشد و رسالت روشن حسین فراموش. دین به تو مدیون است، به تو. به تو که اسلام از حنجره ات بر دل خاموشان نازل شد. صحیفۀ تو رواق چشم بیداری است که ترنّم عاشقانۀ کلمات آن روح بخش دلهای بیجان است و سرمشق زیستن و ماندن. ای زیستپپنت عابدان! هنوز کوچه های کوفه  و شام فریاد خطبه های ترا سرود میکنند و حزن نامۀ کربلائی ترا به تفکر نشسته اند. تو یادگار نینوای حسینی. تو ماندی تا انقلاب گل محمدی بماند. تو ماندی تا انسانیت گمشده را با فانوس روشن اندیشه ات بر جهانیان بنمایانی.
ما شیدایان هر سپیده الفبای نام ترا زمزمه می کنیم و در طراوت دعاهای صحیفه ات دل و جان را صفا می بخشیم. ای پاسبان اندیشه! خنجر تو پنجرۀ هدایت و بیداری است و طنین خروش عاشورائی ات بر رواق ابدیت ماندگار خواهد بود. 
ای آنکه کربلا بدون تو بی معناست و ای پیشوای اهل راز! دستان نیاز ما را کوتاه مگردان که به جرعۀ التفات تو مشتاقیم.
ای زینت عابدان! پاسبان اندیشه! میلادت گرامی باد


یکشنبه 4 تیر 1391

دوک ریسی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

مرحوم حسین فرج و مرحوم دادالله


یکشنبه 4 تیر 1391

وبلاگ تنهایی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

یه سری به وبلاگ تنهایی بزنید بدکی نی. احتمالاً جوونا خوششون بیاد.
دلبر خودمون (سجاد) مدیر وبلاگه

http://imalsoalone.blogfa.com

ایشالا که وبلاگ فعالی باشه و دلبر زود خسته نشه


یکشنبه 4 تیر 1391

آسفالت جاده حجت آباد و آشتیان

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


خب به سلامتی بعد سالها چونه زنی و شل کن سفت کن بالاخره جاده حجت آباد و آشتیانا اسفالت کردن. البته به جزئیات فنّیش وارد نیستم. ولی گویا آسفالت سطحی کردن. گویا اول قیرپاشی کردن و بعدش شنریزی و بتدریج شنها فرو مره و محکم مشه. (ببخشت اگه خیلی بیسوادی گفتم! واقعاً سررشته ندارم)
طولش 7 کیلومتر شده از اول تا آخر و منبعد هم مسیر حجت اباد و هم آشتیان برا گردش و برا رعیتاش بهتر مشه!


یکشنبه 4 تیر 1391

یا عباس! تشنۀ جرعه نگاه توئیم

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

امروز کربلا به خود می بالد که قهرمان حماسه آفرین و علمدار دشت پرهیاهویش قدم به عرصۀ هستی می گذارد.مردی از خون حیدر که صدای پایش چون طنین آهنگ ذکر یا مرتضی علی است. هزاران مرد جنگی بعد از علی آمده بودند. ولی نام هیچ یک در خاطرۀ تاریخ نمانده بود، جز همانهایی که در مقابل علی از پای افتاده بودند و مردمان در پرسش مبهم رجعت پهلوانی بودند که پیشانی اش بر خاک نیفتد، مگر در وقت سجده و نماز و کمر خم نکند جز به بهانۀ دستگیری از مستمندی از پای افتاده. و ام البنبن مادر پهلوان آرزوهای عشیرۀ خویش شد. و همین فرزانگی برای او بس بود که ندیمه وار به بیت نور راه پیدا کرد. اما دیگر این از فضای طیران خیالش فراتر بود که روزی پهلوان اساطیر عرب را که ادامۀ دلاورانۀ علی است بر دامان مادری خویش ببیند.
عباس، ابوالفضل شده بود، عباس سقا شده بود و حسین می دانست که دستهای عباس کارسازند و گره گشا، دستهای عباس مهربانند و مهرگستر.
حسین می دانست که عباس توان تماشای تشنگی کودکان را ندارند. حسین می دانست که کربلا تابلویی است که با دستهای عباس کشیده می شود. حسین می دانست که کربلا جاده ای است که با دستهای عباس بریده می شود. حسین می دانست که جز خیانت و خنجر هیچکس و هیچ چیز را توان ایستادگی در مقابل شکوه فزاینده و مواج عباس نیست. حسین می دانست که عباس تازه ترین تبسم تاریخ است سرشارترین شکفتن به یادماندنی. حسین می دانست که و عباس در خود نمی گنجید. حسین می دانست و عباس آغوشش را می گشود. آغوشی که بیقراری و بی تابی در آن موج میزد و شوق و التهاب سر به اوج.
آغوشش را گشود و در عطشی سیری ناپذیر خیمه زد تا فرات از سرانگشتان زلالش بنوشند و قامت رشید عباس سایه سار تنهایی حسین شد.
دستهایش گره گشای نیازمندان و مشک پر اب حیاتش تمنای همۀ عاشقان.
یا عباس! جرعه ای از اقیانوس عشق ولایتت بر ما بنوشان.

به قلم: محمود
1380


یکشنبه 4 تیر 1391

بازگشت عمره ای ها از مکه

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

عصر دیروز یه گروه کوچک از همشهریامون که جهت حج عمره به عربستان رفته بودن به یزد برگشتند.
حسین کلانتری(میرگل)،فخری سعادت(رضا)، منور سعادت(رضا)، کوثر همایون(ابراهیم)، محمد کلانتری(صغری)، زهرا آلداود(سیدقاسم)
ایشالا که زیارتاشون قبول درگاه حق واقع شده باشه.

دیروز قاضی بازم تو منطقه بود و از کمربندی رد شد و سری بهمون نزد.  انتظار نداریم هربار میاد چوپونونم سر بزنه. اما توقع هم نداریم که عادت کنه به بی توجهی! سه شنبه ای که گذشت هم طباطبایی تو منطقه بود و فرخی سخنرانی کرده بود و پا درد دلا مردم نشسته بود و چراغ خاموشی اومد و رفت. دیروز بازم همراه رئیس دانشگاه علوم پزشکی استان اصفهان از چوپونون رد شدن و بعد از بازدید از خور و فرخی رئیس دانشگاه برمیگرده اصفهان. پارسال همین موقعا بود که دکتر شیرانی رئیس دانشگاه اومد چوپونون و منِ قلم شکسته رفتم پیشش و یه تقاضا کردم که با انتقالیم از خور به چوپونون موافقت کنن. متاسفانه علیرغم قولی که داده بود بعد از یه سال این کار عملی نشده. 
خلاصــــــــــه! از صب ما را کاشتنمون که داره رئیس میاد. اما اومد و رفت و اصلاً نگاهیم بمون نکرد.
البته گویا قاضی هنو تو منطقهه و شاید امروز تو راه برگشت به نایین یه توقفی بکنه چوپونون ؛ ایشالا!
من که نیسم! ولی توصیۀ من به شما جوانان این است که با وی به احترام برخورد نمایید و شتری! گاوی! خروسی! یه چیزی پیش اقدام مبارکش ذبح نمایید! چرا که ما ایرانیها عقلمان در چشمانمان است! پیگیر خواسته هایمان شوید! قول داده بودند رابطی معرفی کند! آن رابط کیست و کجاست؟! برای شهرشدن قول پیگیری داده بودند! بفرمایید که چه اقدامی کرده اند!
بقول مرحوم عموعلی اصغر "برا منِ پیرمردِ زحمتکشِ اورژانسیم؛ مخای بگو، مخای نگو" 


شنبه 3 تیر 1391

طلوع ثارالله

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

در کوچه های تنگ بنی هاشم شور و نشاطی به وسعت آسمان و زمین برپاست. کوچه ها مست حضور پور علی هستند، سرشار از غرور که همگام استوارترین گامها خواهد شد.

پنجره ها چشم به در دوخته اند و شکوفۀ خوشبوی امامت را منتظرند و حضور سومین خورشیدرا چشم به راهند تا چشمان بی فروغشان در تلألؤ نور چشمانش منوّر و افق نگاهش را از دریچۀ چشم او به عالم هستی گسترش دهند. خاک به خود می بالد که بوسه زن پای دوست می شود و به افتخار سجده گاهی بهترین مخلوق خدا نائل خواهد شد. ایثار، ردا از دوش افکنده تا خود را در زیر ردای او بیفکند و عدالت، خبرش را از صبح صادق می گیرد و معرفت، سایه سارش را می طلبد تا خود را از عطر صفا و صداقتش خوشبو کند و فرشتگان، بر زورق نور نشسته اند و فوج فوج به سوی خانۀ گلینِ فاطمه رهسپارند.

جبرئیل پیشاپیش فرشتگان بر آستانۀ خانۀ رسول فرود می آید و سلام و تهنیت خداوند را به رسولش عرضه می دارد و تولد تداوم بخش نسل نبوی را مژده می دهد و مژدگانی می طلبد.

چشمه های امید، جوشان و آبشاران عشق، سرازیر می شود. گل لبخند بر لبان پیامبر شکفته می شود و در حالی که عاشقانه به حسن می نگرد، حضور مبارک حسین را انتظار می کشد.

نسل پیامبر ادامه می یابد و فاطمه سلسلۀ دوّار نبوی و آئینه دار ولایت علوی می شود.

ای حسین! تو آمدی تا جمال بی زوال آیات خدا، در پرده های سیاه تحریف پپوشیده نشود و هر معاویه و عمروعاصی به خود اجازۀ سوءاستفاده ندهد و با جهل سیاه یزید راه سفید ولایت مسدود نشود و بزرگراه «اطیعوالله و اطیعواالرسول و اولی الامر» به بن بست نرسد. پیامبر قنداقۀ پرنور دیده اش را در آغوش گرفته است و نگاه از ماه رخسارش برنمی دارد.

برازندۀ نام این طفل چیست؟!

جبرئیل خواهد آمد. منتظر بود. منتظر ارادۀ خداوند... و حسین انتخاب مخصوص پروردگار است. مدینه برای مبارکباد امده است اجازۀ ورود می خواهد. تمام ساکنان ملکوت هم برای عرض تهنیت اجازۀ حضور در زمین یافتند. فرشتگان مدام میان زمین و آسمان در رفت و آمدند. به یُمن حضور حسین درهای رحمت خداوند گشوده می شود، وجود حسین معجزه می کند. آخر حسین فقط دارالشفای خاکیان نیست. طبیب افلاکیان هم هست.

سلام بر حسین برگزیدۀ خداوند در زمین. سلام بر خلاصۀ خلقت. سلام بر او که با حضورش آیندۀ زمین روشنتر رقم می خورد. سلام بر زینت بخش نشانه های رسول. هنوز در گوش تاریخ می پیچد طنین صدای روح بخش پیامبر که می فرمود:

«حسین از من است و من از حسینم»

ای آفتاب هستی بخش شیعه، ای چراغ هدایت و ای کشتی نجات خوش آمدی.

آغازین روزهای شعبان است و دلم در اوج لحظه های سبز است. با یادت پر می گیرد تا آنسوی پروازهای آبی عشق، تا آن سوی تبسّم های سپید یاس. تا سبزترین کوچه در نگاه مشتاق مدینه. تا آبی ترین آستانۀ احساس. باز هم کربلا. باز هم در اوج لحظه های سبز با فراوانی یادت همراه می شوم. مدینه و قنداقه ای که فرشتگان برای تماشایش از روح القدس نوبت می گیرند. مدینه و هیجان، تولد نیمۀ دوم سیب مدینه و تبسم های تازه شکفتۀ پیامبر. مدینه و صدای دلنشین پروردگار که خود را برای این خلقت خویش می ستاید.


به قلم: محمود

1380 


شنبه 3 تیر 1391

وای به روزی که بگندد نمک

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

هرچه گیر کند در ریگ  با ترکتل درش کشند.... وای به روزی که گیر کند ترکتل

ترکتلم اومد نتونست درش بکشه و پشت اورژانس ولش کردن الان
یا باید جرثقیل بیاد یا بارون بفرسته خدا و زمینا را نم کنه!!


شنبه 3 تیر 1391

نبش یک قبر تو مزار

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


کل قضیه از این فراره که عصر پنجشنبه بعد از اینکه مزار خلوت مشه چندنفر میان و یه قبرا را میکنن و جسدا برمیدارن و میرن. سر شب یکی از بچها میبینه قبر کنده شده و به پاسگاه میگه و بتدریج اهالی هم جمع شدن.قبرا کامل کنده بودن و مجدد تا نصفه پرش کرده بودن. ولی خشتا بیرون بود که نشون مده با جسد کار داشتن. 
قدیمیا موگقتن که قبر مادرِ خدیجه حیدری معروف به خیری بوده. خذیج خیری هم که شما بهتر از من مدونت جندقی بوده و ساکن اینجا بوده. چون نیش قبر و انتقال جسد تو جندق زیاد اتفاق میفته (جهت خاکسپاری در اماکن مقدس) احتمالا همۀ حدسیات درست باشه. پاسگاهیا هم بیخیال قضیه شدن و سریع نصفۀ دوم قبرا پرکردن و شتر دیدی ندیدی!
ایشالا که خدا رحمتش کنه هرجایی که خاکش موکنن و ایشالا که تو چوپونون باب نشه این رسم و رسوم!


شنبه 3 تیر 1391

اعیاد شعبانیه مبارک

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :دلـنوشته های چوپونونی ،


این مطلب تا سه روز تیتر وبلاگه و مطالب جدید زیرش مره


اسمسا و شعرا و جملات قشنگتونا بنویست

:سه گل بشکفته با عطر گل یاس 
خوشا ریزم به پاشون دروالماس 
یکی شاهدیکی عابدیکی عشق 
حسین وهمرهش سجادوعباس
عیدتان مبارک 

الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییی 
رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم الهیییییییییییییییییییییییییییییییییی تو از ما بگذر سلام بر شعبان و اعیادش 
سلام بر حسین و عباسش
سلام بر سجادو سجودش
سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش 
آغاز ماه شادی آل الله مبارک

RD: سلام:تبریک میگم این اعیاد را به ذبیح وهمه افرادی که این نوشته را میخونن.

حسین سلطان عشق
عباس ساقی عشق
زینب شاهد عشق
سجاد راوی عشق
علی اکبر زاده عشق
کاروان عشق در راه است و خود عشق نیمه ی شعبان خواهد آمد..................

دلیله: خواستم یک یاس تقدیمت کنم 
با نگاه لاله ترسمیت کنم
از شقایق های قلبم شاخه ای
از صمیم قلب تقدیمت کنم

شراره2: گویند حریم کعبه در داشته است از سیزده رجب خبر داشته است از شدت اشتیاق دیدار علی دیوار کعبه شکاف بر داشته است.

شقایق: دریاست نبی و گوهرش فاطمه است
یکتاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه پناه همه خلق است حسین
او هم به پناه مادرش فاطمه است

نازلی: زندگی دفتری از خاطره ها ست / یک نفر در دل شب / یک نفر در دل خاک / یک نفر همدم خوشبختی هاست/ یک نفر همسفر سختی هاست / چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد ...../ ما همه همسفر و رهگذریم. آنچه باقیست فقط .... فقط خوبی هاست .

لیلی: باز باران بارید / خیس شد خاطره ها/ مرحبا بر دل ابری هوا / هر کجا هستی باش / تا آسمانت آبی و تمام دلت از غصه دنیا خالی .......

حمید: سلام به اون اهل دلی که بی ریا و باصفاست / قلب پر از محبتش همیشه با یاد خداست / دور باشه از وجودتون هر چی غم و هر چی بلاست / گفتم سلامی عرض کنم نگید فلانی بی وفاست .

میخک: در گاهنامه پاک ایران زمین/ جایی برای غصه / گریه / کینه و دشمنی نیست. هر چه هست رویش عشق / شادی و روشنی است . همیشه زندگیتان پر از عشق و شادی باشد .



؟؟؟؟


شنبه 3 تیر 1391

فقط تا پنجم وقت دارت!!

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای دگه ،

داوطلب گرامی، جهت ثبت نام در آزمون لطفاً به نکات ذیل توجه فرمایید:
- از Internet Explorer نسخه 7 به بالا استفاده نمایید. 
- تذکر مهم : ثبت نام این دوره صرفاً مختص برادران می‌باشد.
- قبل از اقدام به ثبت نام، اطلاعات مورد نیاز از قبیل عکس، کد ملی، کد پستی، آدرس محل سکونت، معدل تحصیلی ، ایمیل و . . . را آماده نمایید .
- جهت تکمیل ثبت نام، لازم است فایل اسکن شده یک قطعه عکس پرسنلی 4 × 3 با فرمت استاندارد JPG که حجم آن کمتر از 100 کیلوبایت باشد آماده نمایید. 
- از قبل اسکن صفحه اول شناسنامه - کارت ملی – مدرک تحصیلی – کارت پایان خدمت یا معافیت را آماده کنید.
- اسکن فیش بانکی به مبلغ 150.000 ریال به شماره حساب 2001128380 نزد بانک تجارت شعبه میدان شهید بهشتی یزد به نام جهاد دانشگاهی استان یزد - قابل پرداخت در کلیه شعب بانک تجارت درسراسرکشور. (مبلغ پرداختی در صورت انصراف و شرکت نکردن در جلسه امتحان مسترد نخواهد شد.)
- در صورت تکمیل ثبت نام بطور کامل و ذخیره اطلاعات در سیستم، به شما یک کد دوازده کاراکتری بعنوان کد رهگیری ارائه خواهد شد. 
- منابع آزمون: دروس عمومی( ادبیات فارسی، زبان انگلیسی، معارف اسلامی، اطلاعات عمومی)،دروس تخصصی (مباحث مرتبط با کمک های اولیه و امداد و نجات)

بازه زمانی ثبت نام از تاریخ 27 / 3 / 1391 الی 5 / 4 /1391 است.
- زمان دریافت کارت ورود به جلسه داوطلبین، مورخ 7 / 4 / 1391 می باشد.
- زمان برگزاری آزمون 9 / 4 / 1391 می‌باشد. همراه داشتن اصل فیش بانکی به همراه کارت ورود به جلسه در روز امتحان الزامی می باشد


سن زیر 30 سال مخاد..... گواهینامه B2مخاد..... اونا که متولد یزد و شهرستاناهن یا دو مقطع را یزد خوندن بومی حساب مشن و تو اولویتن!
مشاهده فرم ثبت نام


شنبه 3 تیر 1391

تولدت مبارک

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،


خوشا به حال همه اونایی که بچۀ خوبی برا مادراشون بودن.

امسال برا اولین بار برا مادر جشن تولد گرفتیم.
دیروز، جمعه جشن داشتیم
چقدر زود دیر مشه ...
مادرم؛ تولّدت مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد