ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وبلاگ چوپونون هفته اول اسفند 1391
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،
منبع: چوپانان؛ زادبوم من
فاطمه بلوچی فرزند حجی جعفر ونرگس خانم وهمسر مرحوم مهدی قاسم جلالپور متولدخرداد 1292 شمسی یکی ازمسن ترینهای چوپانان میباشد البته بعداز ربابه خانم جلالپور همسر مرحوم حاج حسین نصراله جلالپور که خداوندطول عمر بابرکت به هردوی این مادران چوپانان بدهد.
فاطمه خانم که هم اکنون درچوپانان درمنزل شخصی خودش زندگی میکند وتوسط فرزندان مواظبت میشود بیشترسالهای عمرش را درکنارهمسر درقریه حجت آباد به کارکشاورزی مشغول بوده ویکی از دلایل طول عمر بابرکتش شاید همین کار کشاورزی دوشادوش همسرش درجوانی باشد که مسلما همین خواهدبود.
وی در سن 20 سالگی با مرحوم مهدی قاسم ازدواج کرد وحاصل این ازدواج تعداد 4پسر و5 دختر میباشد که تا این تاریخ از این فرزندان تعداد 49 نوه وتعداد 83 نتیجه و8تا نبیره را بهمراه داشته است.
فاطمه خانم درطول عمرش دوران حکومت رضاخان را بخوبی بیاد دارد ویکی از خاطرات این دوران مطلبی است که از زبان خودش درذیل میآورم:
دریکی از روزهایی که تازه با مهدی ازدواج کرده بودم در خیابان چوپانان در کنار آسیاب آبی (که در کنار چشمه بالایی ودرجوار خانه مالکی بود وخرابش کردند) براه خود ادامه میدادم که ناگاه ژاندارمها جلویم راگرفتند و روسری از سرم کشیدند ومن نیز همانطور ناراحت از این بودم که چکارکنم که شوهرم متوجه نشود وگرنه با این اوضاع مرا ببیند کتکم میزند خوب ازیک طرف نوعروس بودم واز طرفی شوهرم دراین موارد بد اخلاقی میکرد که در همین مابین مرحوم میرزا(پدر خانم عبدالرحیم زاهدی وپدر حاج علی آقا نجفیان) ازراه رسید وگفت چرا گریه میکنی ؟ ازچه ناراحتی؟ چرا روسرس نداری؟ قضیه را تعریف کردم ناگهان مرحوم میرزا نجفیان گفت الان میرم از ژاندارمها روسری راپس میگیرم وبواسطه گری میرزا روسری از ژاندارم گرفته شد وبه خانه بازگشتم.
خدای مهربان راشاکریم که هنوز چنین سرما یه هایی را در چوپانان داریم که جوانان امروز ما وهمه ما بتوانیم زندگی ایشان را الگو وسرلوحه کار خوبش قرار دهیم.الهی سالهای سال شما را زیارت کنیم انشااله.
درپایان از نوه ایشان فاطمه جلالپور فرزند مرحوم ابوالقاسم که در تهیه گزارش وتصویر وتحقیق مرا یاری کرد کمال سپاسگزاری را مینمایم.
بزودی بیوگرافی پیرترین مادر چوپانان...ربابه خانم جلالپور نیز در همین سایت درج خواهدشد.
امروز حدوداً ساعت یک بعدازظهر بارون گرفت و تا ساعت 5جاله بارون اومد.الانم داره نزم میاد.
خلاصه بارون خوب وبه موقعی بود.
جای همه خالی.
3 میلیمتر بارون؛ روز یشنبه ( منبع: وبلاگ هواشناسی چوپونون)
با شروع ساختمان سازی بعد از سیل ویران کننده در چوپانان که سبب شذ بافت قدیمی چوپانان یعنی قلعه کاملاً از بین برودشغلی به نام نجاری در چوپانان وجود نداشت و فقط امور ابتدایی توسط خود مردم انجام می گرفت .بعد از سیل ابتدا مالکان چوپانان و سپس بقیه مردم اقدام به خانه سازی کردند که بافت خانه های گلی نماینده این تحول در چوپانان است و اوج این کار در دهه های 30 و 40 و پنجاه انجام پذیرفته است در بخش ساختمان تقریبا در آن زمان تمام مصالح بومی بوده است . یعنی خاک از گودالهای خاک کنی به وسیله الاغ حمل می شده و در محل ساختمان به خشت خام تبدیل می شده و شپس تبدیل به ساختمان می گردیده است خاک گودال خاک کنی خاکی قرمز همراه با مقداری سنگریزه بوده که خشت های محکم و مرغوب حاصل آن بوده است . و معمولا از کاهگل برای نازک کاری و عایق بندی پشت بام ساختمان استفاده می شده که کاه گندم از مزارع چوپانان تحصیل می شده است و خاک رس هم از دق های اطراف چوپانان بدست می آمده ،در بعضی منازل پی ساختمان را با لاشه سنگ برای حفظ رطوبت و محکمی می ساختند که سنگ آن از کوه لختی و مقداری نیز از سنگهای قرمز نزدیک چوپانان تامین می شده است .
کوره هایی نیز در سمت جاده خور بوده است که در این کوره ها آجر و آهک و گچ تولید می شده است . ودر بعضی از منازل و ساختمان های عمومی از آن استفاده می شده است .معمولا از این آجر ها برای فرش کردن کف منازل استفاده می شده است .
البته گچ هم در چوپانان تولید می شده ولی نوع گچ چوپانان مرغوب نبوده و سنگ های گچ با مقداری خاک رس همراه بوده است. این گچ در سفید کردن اتاق ها بکار می رفته ولی این گچ خیلی سفید نبوده است.بعد از ورود ماشین معمولاً گچ از چاه ملک به چوپانان وارد می شد که این گچ مرغوب و سفید بود .
اما مشکل عمده در ساختمان سازی تهیه درب برای منازل و اتاق ها بود که به علت نبودن تخته ،کار مشکلی بوده است در اوائل درب از جاهای دیگر مثل جندق و انارک تهیه می شده و این درها با شتر حمل می گردید نمونه این درهای وارداتی ولی از نوع مرغوب آن در چوپانان دیده می شود برای نمونه درب منزل مرحوم خانم سعیدی در خیابان اصلی تقریبا کمی بالاتر از روبروی کوچه مسجد ، مشاهده می شود که فکر می کنم جنس آن از چوب گردو است و این درها از جندق و به احتمال زیاد از شاهرود وارد شده است.
به علّت نیار شدید به ساخت در، استاد رمضان از اهالی فرخی به چوپانان مهاجرت می کند و مغازه نجاریی را برپا می نماید او در چوپانان داماد می شود و فامیل همسر خو د، یعنی ضییایی را برای خود انتخاب می نماید .
اوسا رمضون با ارّه دوسری که داشت تقریبا تمام چوب های تولیدی در چوپانان و حجت آباد و آشتیان را به تخته تبدیل می کرد و اکثر درهای لنگه ای را به وسیله همین تخته ها می ساخت . او از نیروی کار فرزندش اوسا غضنفر و نوه هایش عباس جلالپور و محمد آقا و حسن آقا نیز خیلی بهره می برد اوسا رمضون به غیر از نجاری چند کار دیگر را انجام می داد .او به عنوان سلمانی به اصلاح سر وصورت مردان و پسرها هم می پرداخت شغل دیگر او کشیدن دندان بود که بسیاری از دندان های دردناک به وسیله اوسا رمضون با وسایل خیلی ابتدایی کنده می شد .
در اواخر او اقدام به ختنه کودکان نیز می کرد.
امّا دومین نجار چوپانان عباس جلالپور بود که بعد از شاگردی نزد پدر بزرگ خودش اقدام به باز کردن یک مغازه نجاری روبروی خانه حمزه کرد او نجار قابلی بود ولی هنگامیکه جوانان چوپانانی به سوی شغل کامیونداری روی آوردند عباس نیز حرفه نجاری را رها کرد و رانندگی را انتخاب کرد.
سومین مغازه نجاری توسط اوسا غضنفر برپا شد البته اوسا غضنفر چون به استخدام معدن نخلک درآمده بود و به عنوان نجار معدن فعالیت می کرد تا سالها، روز های جمعه به پدرش کمک می کرد ولی بعد ها خودش در کنار منزلش مغازه ای برپا نمود و در ان ،روزهای تعطیل فعالیت می کرد تا اینکه رحمان فرزند بزرگتر او در مغازه به پدرش کمک می کرد و تا حدودی مغازه را می چرخاند.اوسا غضنفر به مانند پدر اوسای دندان کش هم بود و برای این کار آمپول بیهوشی تزریق می کرد و دندان ها را می کشید
اما با ورود ماشین و آسان شدن حمل در به چوپانان تقریباً از دهه 60 به بعد این شغل در چوپانان تعطیل گردید.
منبع عکس ها :http://www.myheritage.ir با تشکر از جمع آوری عکس های با ارزش
منبع: چوپانان آباد - نسل سومی
ما آخرین نسلی هستیم که با ته خودکار و جلد کتابمونم فوتبال میزدیم
ما آخرین نسلی هستیم که تلویزیونمون فقط کانال 1 داشت؛ فقط
ما آخرین نسلی هستیم که یه هفته منتظر میموندیم جمعه ساعت 4 فیلم سینمایی ببینیم
ما آخرین نسلی هستیم که پدرامون همش دنبال دوتا قطّی شیرخشک دربدر داروخونه ها بود
ما آخرین نسلی هستیم که با جستجوی مو تو کف دستامون خودمونا لو میدادیم
ما آخرین نسلی هستیم که همیشه سر زانووامون و کان انگلومون پینه خورده بود
ما آخرین نسلی هستیم که کیف مدرسمون یه کش قرمز شلواری بود که دور کتابامون میپیچیدیم
ما آخرین نسلی هستیم که وقتی خونه خالی گیرمون میومد دنبال یه ویدیو با فیلم آمریکایی میگشتیم
ما آخرین نسلی هستیم که مدرسه هامون از کله سحر تا دم غروب ادامه داشت
ما آخرین نسلی هستیم که نمازای جماعت مدرسمونا با گوشها و پس گردنهای قرمز میخوندیم
ما آخرین نسلی هستیم که برا دیدن یه فیلم هندی، ویدیو را لا یه روسری میپیچیدیم و شبونه با هزارتا پلیس بازی میبردیم خونه
ما آخرین نسلی هستیم که تو جاده وقتی به پلیس میرسیدیم نوارای ترانه را تو جیب کاپشنمون قایم میکردیم
ما آخرین نسلی هستیم که هرروز صدای غلتوندن کپسول و بشکه های 200 لیتری تو گوشمون بود
ما آخرین نسلی هستیم که هم خودکار تو دستمون و هم خودکار لای انگشتامونا تجربه کردیم
ما آخرین نسلی هستیم که همکلاسیمونا با دمپایی لاستیکی یه ربع رو بخاری مدرسه میدیدیم
ما آخرین نسلی هستیم که بین دونیمه فوتبال وقتی تیممون عقب بود کفشامونا درمیوردیم و پالختی تو زمین خاکی میدویدیم
محمد: ما آخرین هستیم که تو مشک آب که وسط حیاط آویزون بود و لیوان نیکلی تو دلش بود آب موخوردم
جابر: ما آخرین نسلی هستم که تو کتابخونه برامون فیلم سینمایی مزاشتن..
جواب: وشاید اخرین نسلی باشیم که با خوندن این مصیبت نامه گریه مون می گیره.
ساغر: ما آخرین نسلی هستیم که به خاطر نمره انضباط نماز جماعت می رفتیم.
کیان: افسوس ...ای کاش ما آخر این نسل نبودیم...
ع/ف: ما اخرین نسلی هستیم که عیدها همه فامیل دور هم جمع میشدن.
حسین.خ: ما آخرین نسلی هستیم که تو کوچه ها بازی تفنگی مکردم.
یادش به خیر چه خاطره های خوبی از بازیهای گروهی دارم بر عکس بچه های امروز که فکر نکنم هیچ خاطره ای برا آینده داشته باشن چون اصلا غیر از بازیهای کامپیوتری هیچ بازی دگه ای بلد نیسن
صمیمی: جالب بود.......بقول استاد راهی نسل امروز نسل بی خاطره است..حالا باز نسل ما همینطور که می بینید خیلی خاطره است حالا یا تلخ یا شیرین
حسین.خ: ما آخرین نسلی هستیم که با تخته های صندوقای میوه و یه تکه کش و یه قاشق پلاستیکی که تو قوطیای شیر خشک بود مسلسل درست مکردم
خودم: اقامن یه چیزبگم اگه نگم تودلم ممونه من فکرکنم جزاخرین نسلایی بودم که پنجشنبه هابایدمدرسه مرفتن بعدما پنجشنبه هاتعطیل شد اولش دلم خیلی سوخت ولی بعدش گفتم ولش کن اهای اونایی که پنجشنبه هامدرسه نمیریدنمیدونیدچه حالی داشت پنجشنبه هامعلم نداشتیم باایتکه بایدتومدرسه میمئندیم ولی بازم خوب بودحداقل سرکلاس درسایه اختصاصی نبودیم شایدمنم یه روزرفتم اموزش پرورش پول پنجشنبه هایی که رفتم مدرسه روبگیرم....
دلیله: ما آخرین نسلی هستیم که بچه هامون از ما بزرگترند.
شراره2: ما آخرین نسلی هستیم که بجای اسباب بازی از سیب زمینی وچوب کبریت گاو و گوسفند درست میکردیم.
شقایق: ما آخرین نسلی هستیم که خیلی تنها و تو غربت زندگی میکنیم و دوست نداریم همدیگه را تحمل کنیم.
روشنک: ما آخرین نسلی هستیم که تو خیابونها بدون ترس از ماشین و غیره با یه تکه میله و یه حلق گرد قره قره بازی میکردیم و مسابقه هم داشتیم.
قوقولی: ما آخرین نسلی هستیم که منتظر میموندیم تا روز ترانه های درخواستی از رادیو زود تر بیاد.
م.ع: مااخرین نسلی هستیم که تمام اسباب بازی های خودمان را می ساختیم و سر گرمییمان با امکانات طبیعی بود
م/ع: شاید ما اخرین نسلی باشیم که وقتی مدیر یامعلم رادر خیابان مید یدیم ازترس فرار میکردیم
هادی: ما اخرین نسلی هستیم که منتظر ماشین آرد و ماشین شیر(معدن نخلک) می موندیم
غلام: ما آخرین نسلی بودیم که سر راه نائین باید منتظر ماشین می بودیم و از صبح جمعه تا غروب دنبال کامیون می گشتیم تا بریم نائین درس بخونیم یک نظر نقل قول های چوپونونی را مثل آهن باشه چوب باشه ،میزنم عینکاتا خورد میکنم ،دارم ونمیدم و..... را هم بنویس
حسن: ما نسلی هستیم که تو خیابون اصلی رو دیوار پرده میزدن برامون فیلم سینمایی جنگی میزاشتن همشم جنگ ایران و عراق بود چقدر خوشحال میشدیم وقتی یه ایرانی یه عراقی رو میکشت
: ما آخرین نسلی هستیم که از بی حالی داریم میمیریم.
علی: ما اخرین نسلی هستیم که روی دیوارای خونه هامون نوشته بود د.د.ت.زرکش.
زینب: ما اخرین نسلی هستیم که دمپایی می پوشیدیم وبا زیر شلوارهای سیاه ووصله دار تو ی کوچه ها میرفتیم وبازی می کردیم و حتی پای لخت همه جا سر می زدیم.
حمید: ما آخرین نسلی هستیم که از دست بچه هامون گیج و دیوانه و حسابی خل شدیم.
جوانتر از جوان: ما آخرین نسلی هستیم که از شهر میومدن و همه خونه هارا سمپاشی میکردن و فیلم سینمایی اش را با پروژکتور نزدیک خونه مرحوم آقابیکی نشان میدانند. ما هم مثل ندید پدید ها روی زمین تلپ میشدیم و کیف هم میکردیم
دانشمند: ما آخرین نسلی هستیم که موقع خرمن کوبی خرمن بره خودمون را میگرفتیم و بدو بدو میرفتیم دکان مرحوم رادیو و قلم شیرینی و عروسک تخم مرغی میخریدیم.
مندلی: ماآخرین نسلی هستیم که عصرها از نشستن دم در خونه لذت میبردیم و تا دلت بخواد غیبت همیگه را میکردیم . و بعدش هم شب نشینیها شروع میشد. خلاصه روزی 10 بار همدیگه را میدیدم و سلام میکردیم. گاهی هم اگر شک داشتیم بر می گشتیم و دو باره سلام میکردیم. ما دیگه کی بودیم؟
علی: وما اخرین نسلی هستیم که این خوبیها را داشتیم والان نداریم و اخرین نسلی هستیم که اینهارا برای نسل های بعد از خودمون به یادگار می گذاریم شاید درس عبرتی باشد برایشان.
دلبر: ب نسل های بعد بگویید نسل ما نه سره پیاز بود نه ته پیاز نسل ما خوده پیاز بود که هر کس مارو دید اشکش در اومد
غ ر: وماآخرین نسلی هستیم که فقط کلاس سوم راهنمایی چهل وسه نفردانش آموز بودیم
غ ر: ماآخرین نسلی هستیم که همه تابستونا یه زیرپوش نخی آسین دارآبی سوراخ سوراخ میپوشیدیم و فقط وقتی دکترهندی مرفتم از برادرمون زیرپوش سالمتری مکرفتیم و برمکردم
غ ر: ماآخرین نسلی هستیم که سرفلکه نایین پنج تاشش ساعت لاستیک مسوزندم تا فقط چشمامون پیدا باشه آخرشم بامینی بوس حسین آخوندی بیامم چوپونون
زینب:مااخرین نسلی هستیم که بازی اله میکردیم
؟؟؟؟؟