ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وبلاگ چوپونون هفته دوم اسفند 1391
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،
ریگ جن – زیبای خفته
چند روز پیش ضمن یک گردش فضایی در گوگل ناگهان متوجه شدم که ریگ جن از فضا درست مثل یک زیبای خفته است. از ابتدا تا انتهای آن ، زیبایی که با یک حالت عشوهگرانه خفته است در حالی که یک روانداز تور برخود انداخته و موها و ریشههای روانداز از تخت آویزان است . به عکسها با افکتهای مختلف نگاه کنید و نقاط شمارهگذاری شده را در عکس دوم به دقت ببینید:
ا- سر زیبای خفته در قسمت پیشانی که در قسمت علم در جنوب غربی نخلک است.
2- نوک پای زیبای خفته که در ابتدای ریگزار نزدیک زرومند است.
3- باسن زیبای خفته، حدود اللهآباد(مزرعه جواد) یا بالاتر و گرگرآباد و شاید کمی بالاتر.
4- زانوی زیبای خفته حدود کوچه زرومند نزدیک همتآباد و نصرتآباد.
5- ناف زیبای خفته ، پیرامون باتلاقهای آبریزهای رودخانه نهو و کوه هزار دره.
6- گردن زیبای خفته در همان حدود علم.
7- چوپانان که در پاشنه پای زیبای خفته است.
و این زیبای خفته که به یقین زیبای خفته است، زیبایی که مردم سرتاسر جهان تشنه دیدار او هستند و آرزو میکنند شبی را در آغوش او بخسبند و این بزرگترین جاذبه است برای یک استفاده صحیح از جهنمی که روزی انسانهای پیرامونش از آن میترسیدند و امروز میتواند بهشتی شود برای همان همسایگان که دیروز از وحشت گذر از آن «ریگ جن» نامیدندش و من امروز آن را «زیبای خفته» مینامم چون زیباترین است و خفته است زیرا اگر روزی بیدار شود فرزندانش را در آغوش پر محبت و پر برکتش خواهد فشرد و سرافراز خواهد کرد.
چند سال پیش یکی از دوستان که کارشناس ارزندهایست فارغالتحصیل از بزرگترین دانشگاه صنعتی کشور آن هم در سالها پیش که ورود به این دانشگاه رؤیایی بود دست نیافتنی ـ هرچند هنوز هم چنین است – طرحی را با من در میان گذاشت و قرار و مدارهایی که به علل مختلف نشد که نشد اما طرح هنوز مرا و لابد او را قلقلک میدهد که یک سرمایهگذار میخواهد و یک فرهنگسازی و پس از آن یک معرفی جهانی تا آنچه در رؤیای همهی ما فرزندان «ریگ جن» است به حقیقت بپیوندد و این «زیبای خفته» بیدار شود.
حالا عکسها ببینید و داوری کنید و بعد هم بگویید: تنها یک تخیل شاعرانه است که اگر باشد باز هم عملی است.
محمد مستقیمی - راهی اسفند 91
ا- سر
2- نوک پا
3- باسن
4- زانو
5- ناف
6- گردن
7- چوپانان
منبع: دولنده
مراسم بزرگداشت شادروان محمد نجفیان فرزند مهدی حسین فر ج روز پنجشنبه 91/12/17 از ساعت 4 الی 6 پسین واقع در یزد خیابان مهدی مسجد صاحب الزمان برگزار میگردد.
حضور سروزان ارجمند دراین مراسم موجب شادی روح آنمرحوم وتسلای خاطر بازماندگان خواهد بود.
روحش شاد ویادش گرامی باد.
منبع: سایت سینا
دکتر مشتاقی را ظهر عاشورا در آرامستان چوپانان دیدم. دوستی گفت: اورا می شناسی؟ به او نگاه کردم و اندیشیدم و مستاصل گفتم : متاسفانه بجا نمی آورم . گفت:دکتر مشتاقی . هرچه نگاه کردم ، هیچ خط و نقشی از چهل سال پیش در چهره اش نیافتم. یاران قدیم بخصوص اگر همشهری باشند و با شمیم ولایت معطر بسیار دلپذیرند. از آنجا تا خانه مان درمعییتش بودم در حالیکه یکی از پسرانش ما را همراهی می کرد. از هر دری برایم سخن گفت و در حالیکه اعماق گذشته را جستجو می کرد از خاطراتش که در هر کنج و زاویه این ده نهفته است نقل کرد، از آرزوها و نقشه هایی که برای چوپانان در سر داشت واز عشقی که به این آب و خاک دارد و اینکه این علاقه به فرزندانش نیز سرایت کرده است گفت. گفتم این علاقمندی همگانیست و ناشی از عشقی است که نسل اول به این سرزمین داشته اند و چون عشقشان خالصانه و مهرشان صادقانه بوده است ملکوتی و فنا نا پذبر است. گفتیم و شنیدیم تا به خانه رسیدیم، در خانه یک جلد کتاب چوپانان تقدیمش کردم،بوسید وروی پیشانی گذاشت.متاسفانه دست تقدیر چند ماهی بیشتر به اوفرصت نداد و چه سخت است باورش.مراسم سوم این بزرگوار صبح امروز در مسجدالمهدی مرداویج اصفهان بر پا شد.صدای شیون همسر ، دختر وخواهرانش لاینقطع به گوش میرسید، تنها کسی که مرا شناخت همان پسری بود که در چوپانان همراه پدر بود. در آغوش من مثل ابر بهار گریست،در میان هق هق گریه اش به علاقه پدرش به چوپانان و نقشه هاییکه برای زادگاهش در سر داشت اشاره کرد و گفت:آقای افضل پدرم کتابت را دو شبه تموم کرد. مردم بسیاری آمده بودند که کمترشان را می شناختم ،مداح از جوانمردی،مهربانی ونیکو کاری دکتر می گفت و شیون زنان بود که مهلتش نمیداد. در دقایق پایانی، پسر بزرگش سروده ای که زبان حال خود و دیگر فرزندان پدر بود قرائت کرد و آنچنان که، بغض همه را ترکاند و نگاهشان را خیس کرد. ولی من نخواستم با این نوشته چشم دوستان را تر کنم که اگر نه این بود پوزشم را بپذیرید خواستم دوستان و آشنایانیکه به هر دلیل نتوانستند در مراسم ختم یک رفیق شرکت کنند شریکشان سازم.... مهدی افضل
نوشته شده توسط: هیچکس نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
آقای محمد مهدی فاضلی فرزند محمود ومادر چوپانانی (صمیمی) درمسابقات قهرمانی استان یزد به مناسبت سی وچهارمین سال پیروزی انقلاب در رشته کیک بوکسینگ فول کنتاکت در رده سنی نوجوانان دروزن 44 کیلوگرم درتاریخ 91/12/4 شرکت نمود ومقام اول استان را احراز نموده وبه یک قطعه مدال طلا مفتخر گردید.وهمچنین در مسابقات کشوری مقام سوم راازآن خود کرد.
کسب این قهرمانی شایسته را به مهدی عزیز وخانواده وبه اهالی محترم چوپانان تبریک عرض مینماییم.
دوران کودکی دکتر مشتاقی از دیدگاه همکلاسی
به خاطر می آورم که درسال1340 خانواده جدیدی به چوپانان کوچ کردندو پدر این خانواده جدید کبلا سبحان بود که شغل مغازه داری در چوپانان را برای خود انتخاب کرده بود . کبلا سبحان قبل از انتقال خانواده اش به چوپانان خودش به صورت مجرد چند ماهی بود که حرفه خودش را شروع کرده بود . کبلا سبحان یک اتاق از منزل باقر مطلب اجاره کرده بود و وسایل مورد نیاز مردم را به این مغازه منتقل کرده بود . وبعداً منزل کوچکی را در پشت مسجد و روبروی خانه مرحوم عبدالرحیم زاهدی اجاره کردو خانواده خود را از عروسان نزدیک بیاضه به چوپانان منتقل کرد هنگام مهاجرت آنها کبلا سبحان چندین بچه بزرگ و کوچک داشت که علی اکبر 6سال بیشتر نداشت و با من همسن و سال بود پس به احتمال زیاد او متولد عروسان بود و تقریباً در نزدیکی ما نیز خانه اشان بود . ولی کودکی بسیار دیر آشنا بود و ارتباط با او کاملا مشکل بود . در اولین برخوردهای من با او ،او یکی از دستهایش را به من نشان داد که به تازگی به زمین خورده بود و دشتش شکسته بود و و شکسته بندی در عروسان دستهای او را بسته بود و این دست شکسته کمی کج جوش خورده بود که وقتی او دستش را به من نشان داد عمیقاً به من احساس ترس از شکستگی استخوان دست داد .
سالهای دبستان دکتر مشتاقی
من با او در کلاس اول دبستان همکلاس شدم از همکلاسی های کلاس اولمان مجید بقایی ، محمدتقی جلالپور ،محمود حلوانی، محمدعلی طاهر، محمد حسین کلانتری ، یزدانبخش مستقیمی ،حسین بشیر ،بمانعلی رفیع را بیشتر به خاطر نمی آورم در همان روزهای اول مجید بقایی گوی سبقت را از همه ما ربود و به عنوان مبصر کلاس انتخاب شدو بعداً به عنوان شاگرد اول کلاس هم معرفی گردید اما من و مشتاقی و محمدتقی نیز او را در درس تعقیب می کردیم.مجید تا کلاس چهارم در چوپانان بود و کلاس پنجم به انارک رهسپار شد حالا رقیب سرسخت ما از دور خارج شده بود اما به علت مردودی، بسیاری از دانش آموزانی که به عللی مردود شده بودند با ما همکلاسی شدند این بزرگواران عبارتند از : سید محمود موسوی ، سلیمان سعادت ،حسن سعادت، فیروز زاهدی ، نوروز براتی ، حسنعلی عارف ، حسین ضییایی ةقلی کلانتری ، محمد جعفر یزدانی ، حسن اطهری، منوچهر مستقیمی ، حسن آقا جلالپورو بزرگوارانی که از حجت آّباد به چوپانان آمده بودند مثل محمدعلی سرحدی و سعید صبوحی واحمد نجفیان ، علی عظیمی ،علی اصغر رفیع اما آموزگار کلاس پنجم ما آقای علیدخت ترجیح داد که ریاست کلاس پنجم را به مبصر کلاس یعنی جناب نوروز خان براتی بسپارد و ضمناً برای تنبیه بچه ها نیز شلاق را به دست نوروز و جناب پهلوان عارف داد که خاطرات آن زمان، خود بسیار مفصل است . به هر حال من نفهمیدم که در کلاس پنجم چه کسی اول بود .
قاریان قرآن دبستان ستوده
اما لازم به ذکر است که درس قرآن در دبستان از کلاس سوم شروع می شد و ما بچه های چوپانان در خواندن قر آن اکثراّ نا توان بودیم علت آن هم روش بد تدریس معلم ها بود ولی کبلا سبحان در قرائت قرآن مهارت داشت و بخشی از قر آن را به فرزندش اکبر آموزش می داد به همین علّت اکبر به عنوان قاری قرآن در مراسم صبحگاه برگزیده شد و همین امر سبب شد که کم کم اکبر در بین دانش آموزان و معلمان مطرح شود.البته جناب سرحدی نیز در قرائت قرآن صبحگاهی همیشه مطرح بود.
موفق ترین دانش آموزان سال ششم ابتدایی
سال ششم تحصیل ما سال پر حادثه ای بود در ابتدای سال معلمی برای ما انتخاب شد به نام آقای بافرانی (فروزانفر)که معلمی با سواد بود و روشهای آموزشی او بسیار کار ساز بود اما متاسفانه قبل از امتحانات ثلث اول بین معلمین دبستان و دکتر بیمارستان یعنی دکتر جزایری درگیری و کتک کاری سختی در گرفت و کارشان به دادگاه کشیده شد و تمام معلم های دبستان چوپانان به روستاهای اطراف خور تبعید شدند و بعد از چند روز معلمی دیگر از جندق به کلاس ما آمد که ما دانش آموزان تا پایان سال نتوانستیم ارتباط خوبی با او برقرار کنیم وبه یاد دارم که کبلا سبحان برای بر گرداندن آقی بافرانی نامه نگاری هم کرد اما فایده ای نداشت و نتیچه این بود که در سال ششم از کلاس ما درامتحانات نهایی خرداد فقط 2نفر قبول شدند نفر اول علی اکبر مشتاقی بود که بامعدل 14/5 قبول شد و من که با معدل 14/25قبول شدم
جدایی بین همکلاسی ها
کلاس هفتم هنگام ترک تحصیل بسیاری از همکلاسی ها شد و فقط چند نفری برای ادامه تحصیل به جاهای دیگر رفتیم چند نفر به خور و چند نفر به انارک و من به یزد و علی اکبر مشتاقی هم روانه اصفهان شد و بعداً شنیدم که با راهنمایی معلمانش رهسپار دبیرستان ادب می شود . به هر حال ما دیگر بسیار کم همدیگر را می دیدیم فقط تابستانها در چوپانان ارتباطهایی با هم داشتیم تا اینکه در سال 1352 ما دیپلم گرفتیم در آن سال فقط علی اکبر مشتاقی در رشته کشاورزی ومرحوم فضل الله افضل در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران قبول شدند.
ورود به دانشگاه اصفهان
سال 1353 من با تغییر رشته از ریاضی به علوم انسانی در دانشگاه اصفهان در رشته علوم تربیتی پذیرفته شدم و ترم اول در دانشگاه اصفهان همشهری های من افراد زیر بودند سعید عسکری که رشته زیست شناسی می خواند و ما خیلی با هم ایاق بودیم ، سید محمود موسوی که رشته ادبیات می خواندو باز هم از دوستان نزدیک من در دانشگاه بود. اما خانم دکتر نسرین مستقیمی نیز در رشته داروسازی مشغول تحصیل بود و خانم نسرین بقایی نیز در رشته علوم آزمایشگاهی تحصیل می کرد که من چون با آنها فامیل بودم از دور سلام و علیکی با هم داشتیم . در ترم دوم، دانشگاه اصفهان به صورت آزمایشی اعلام کرد که می خواهد برای ترم دوم از روی معدل کتبی دانشجو گزینش کندکه در این مرحله آقای علی اکبر مشتاقی در رشته پزشکی و آقای حسین ضیایی در رشته زیست شناسی پذیرفته شدند و حالا جمع ما چوپانانی ها در دانشگاه جمع بود .
حادثه اخراج از دانشگاه اصفهان
در ترم دوم که هنوز چند روزی از ورود مشتاقی به دانشگاه نگذشته بود، روز 6 بهمن یعنی روز انقلاب سفید ،جو دانشگاه متشنج بود و پلیس همه جا را قرق کرده بود و این صحنه ها برای من خیلی تازگی داشت موقع نهار اتفاقاً من با مشتاقی همراه شدم و با هم غذا گرفته بودیم و سر میزی مشغول خوردن غذا بودیم و مشتاقی از خاطرات تظاهرات در دانشگاه تهران برایم نقل می کرد در همین موقع دیدیم که در یک حرکت همآهنگ قاشق ها با حرکتی اعتراضی بر روی میز ها می خورد و ناگهان بشقاب های غذا به هوا پرتاب شد که ما فرار به بیرون را ترجیح دادیم هنوز از در، چند قدمی نرفته بودیم که گاردی ها با باتوم و سپر به سلف سرویس حمله کردند و عده ای کتک خوردند و دستگیر شدند. امّا ما جان سالم بدر بردیم
بعد من و علی اکبر به خاطر کنجکاوی وارد دانشکده علوم شدیم در راهرو دانشگاه عده ای رژه اعتراضی می رفتند و سرود بنی آدم اعضا یکدیگرند را می خواندند ما نیز به آنها پیوستیم اما پلیس از جلو و از عقب ما را محاصره کردند و ما در اینجا چند باتوم نوش جان کردیم ولی یکی از استادها درب اتاقش را گشود و ما چند نفر را بداخل اتاق کشید و کسانیکه زخمی شده بودند را پانسمان کردیم نیم ساعتی در اتاق استاد بودیم که استاد گفت آبها از آسیاب افتاده و نیروهای گاردی رفته اند و شما هم بروید من و مشتاقی از آن اتاق بیرون آمدیم و به سمت بیرون روانه شدیم که ناگهان پلیسی از پشت سر ما را خواند و کارت های دانشجویی ما را گرفت و ما را رها ساخت . تا دو روز خبری نبود و به ما اعلام می شد که وضعیت شما در دست بررسی است بعد ا ز 2 روز ما را از دانشگاه برای دو ترم اخراج کردند .
اما من نتوانستم کاری بکنم فقط کبلا سبحان موفق شد علی اکبر را با نفوذی که داشت دوباره به دانشگاه بر گرداند . و من سال بعد در کنکور پذیرفته شدم و با همکاری دکتر شریعتمداری که آن زمان رئیس دانشکده علو تربیتی بود انصرافی بدون ذکر اخراجی گرفتم و به دانشگاه تهران رفتم .
یک پارتی بازی برای همکلاسی
من دیگر سالها از دکتر مشتاقی خبر نداشتم فقط می دانستم که ایشان در دانشگاه علوم پزشکی همدان مشغول به کار است .روزی دختر یکی از همسایگان ما که رشته پزشکی قبول شده بود و تلاش می کرد که خودش را به مشهد منتقل کند با من صحبت می کرد از او پر سیدم که در کدام دانشگاه درس می خوانی ایشان گفت که در همدان و من گفتم من یک دوست همکلاسی دارم که احتمالا ایشان در همدان باشند و قتی که اسم دکتر مشتاقی را بردم برق از چشمان او درخشید و توضیح داد که او رئیس گروه ماست و کلی تعرف و تمجید و از من خواست که سفارشش را بکنم تا ایشان به انتقال او کمک کند. او گفت که دکتر تخصصش را در اطفال گرفته و من که نمی خواستم دکتر مشتاقی را در معذوریت قرار دهم از تلفن و نوشتن نامه خودداری کردم و گفتم به ایشان سلام مرا برسان و بگو فلانی سفارش مرا کرده ، وقتی دکتر مشتاقی اسم مرا می شنود با تعجب از دانشجویش سبب آشنایی ما را می پرسدو بعداً هم به دانشجو خیلی کمک می کند تا منتقل شود اما گویا تیغ او نیز نمی برد .
آمرزش همکلاسی
من بعد از دوران دانشجویی دیگر هرگز دکتر مشتاقی را ندیدم تا اینکه در سایت های چوپانان خبر وفات او را خواندم او فقط 15 تا 20 سال مردم چوپانان بود به همین علت دیدم نسل جدید اصلاّ شناخته از او ندارند و او را نمی شناسند اما دانش آموزان دهه چهل دبستان ستوده همگی او را بخوبی می شناسند هر چند که بسیاری از آنها نیز جان به جان آفرین تسلیم کرده اند خداوند روح همه آنها خصوصاّروح دکتر مشتاقی را شاد نموده و رحمت خود را بر آنها ببارد
تر بت حیدریه- ابوالقاسم مستقیمی
منبع: چوپانان آباد
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
بله، حتماً | 40.34 درصد | (94 رای) |
---|---|---|
نه. نمرم | 46.78 درصد | (109 رای) |
شاید، نمیدونم | 9.44 درصد | (22 رای) |
اگه میتونستم میرفتم | 3.43 درصد | (8 رای) |
شرکت کنندگان | 233 نفر |
دکتر مشتاقی را ظهر عاشورا در آرامستان چوپانان دیدم. دوستی گفت: اورا می شناسی؟ به او نگاهکردم و اندیشیدم و مستاصل گفتم : متاسفانه بجا نمی آورم . گفت:دکتر مشتاقی . هرچه نگاه کردم ، هیچ خط و نقشی از چهل سال پیش در چهره اش نیافتم. یاران قدیم بخصوص اگر همشهری باشند و با شمیم ولایت معطر بسیار دلپذیرند.
از آنجا تا خانه مان درمعییتش بودم در حالیکه یکی از پسرانش ما را همراهی می کرد. از هر دری برایم سخن گفت و در حالیکه اعماق گذشته را جستجو می کرد از خاطراتش که در هر کنج و زاویه این ده نهفته است نقل کرد، از آرزوها و نقشه هایی که برای چوپانان در سر داشت واز عشقی که به این آب و خاک دارد و اینکه این علاقه به فرزندانش نیز سرایت کرده است گفت. گفتم این علاقمندی همگانیست و ناشی از عشقی است که نسل اول به این سرزمین داشته اند و چون عشقشان خالصانه و مهرشان صادقانه بوده است ملکوتی و فنا نا پذبر است. گفتیم و شنیدیم تا به خانه رسیدیم، در خانه یک جلد کتاب چوپانان تقدیمش کردم،بوسید وروی پیشانی گذاشت.متاسفانه دست تقدیر چند ماهی بیشتر به اوفرصت نداد و چه سخت است باورش.مراسم سوم این بزرگوار صبح امروز در مسجدالمهدی مرداویج اصفهان بر پا شد.صدای شیون همسر ، دختر وخواهرانش لاینقطع به گوش میرسید، تنها کسی که مرا شناخت همان پسری بود که در چوپانان همراه پدر بود. در آغوش من مثل ابر بهار گریست،در میان هق هق گریه اش به علاقه پدرش به چوپانان و نقشه هاییکه برای زادگاهش در سر داشت اشاره کرد و گفت:آقای افضل پدرم کتابت را دو شبه تموم کرد.
مردم بسیاری آمده بودند که کمترشان را می شناختم ،مداح از جوانمردی،مهربانی ونیکو کاری دکتر می گفت و شیون زنان بود که مهلتش نمیداد. در دقایق پایانی، پسر بزرگش سروده ای که زبان حال خود و دیگر فرزندان پدر بود قرائت کرد و آنچنان که، بغض همه را ترکاند و نگاهشان را خیس کرد. ولی من نخواستم با این نوشته چشم دوستان را تر کنم که اگر نه این بود پوزشم را بپذیرید خواستم دوستان و آشنایانیکه به هر دلیل نتوانستند در مراسم ختم یک رفیق شرکت کنند شریکشان سازم.
مهدی افضل
منبع: خبرگزاری چوپانان
عکس: نجفیان
امروز با نظر یک خواننده احتمالاً نائینی در کامنتی در خبرگزاری چوپانان روبرو شدم که لب مطلب او چنین است:
با سلام. متوجه شدم برخی چوپانانی های بزرگوار گرفتار تعصب و کوتاه نظری شده اند و در مواردی مانند مسئله ی منطقه عباس آباد از در احساس وارد شده و ایجاد تنش می کنند. پر واضح است که منطقه عباس آباد بایست با پسوند نایین بیاید چراکه این منطقه زیر مجموعه ی شهر نایین و شهرستان نایین است. قاعدا نام نایین اینطور که دوستان ادعا میکنند به دلیل دزدیدین!!!! منطقه توسط نایینی ها نیست.
ابتداً به این همشهری عزیزم عرض می کنم همین تنگ نظزی ها بود که بالاخره سبب شد مردم خور و بیابانک تلاش نمایند و منطقه خود را از زیر بار نائین خلاص کنند . زیرا تنگ نظزیهای مسئولین و شهروندان نائینی که همیشه خود را یک سرو گردن از اهالی منطقه ماورای محمدیه بالاتر می دانستند و اکثر اوقات نیز بودجه اختصاص یافته به این مردم را صرف شهر نائین و چند روستای اطراف آن که در مالکیت خودشان بود صرف می کردند . و الا اگر عباس آباد چوپانان باشد باعث شهرت جهانی چوپانان می شود و این باعث عظمت بیشتر نائین می گردد . پس این تنگ نظری دامان نائینی ها و همچنین دوستان دیگرمان یعنی انارکی ها را می گیرد . بله ما می دانیم که چوپانان دهستانی از بخش انارک از شهرستان نائین از استان اصفهان از کشور ایران است و به این جغرافیا نیز می بالیم بارها شده که از ما پرسیده اند شما اهل کجایید و ما پاسخ داده ایم که نائینی هستیم صرفاً به این خاطر که شنونده ما فقط نائین را می شناخته و به بعضی از پرسش کنندگان گفته ایم که ما اصفهانی هستیم زیرا حوصله نداشته ایم که توضیح دهیم که نائین در کجای ایران قرار دارد . آیا اگر پدری فرزندش به شهرت برسد و همه فرزند آن پدر را بشناسند از ابهت و عظمت پدر کاسته می شود یا به اعتبار او افزوده می گردد؟
آری همشهری عزیز نائینی من، اگر شما با اهداف تنگ نظرانه نام چوپانان را از کنار عباس آباد حذف می کنی و اگر ای برادر انارکی من، شما نام چوپانان را از کنار ریگ جن حذف می کنی و آنرا به نام خودت مصادره می نمایی چیزی بر عظمت موطن تو نمی افزاید زیرا ابهت نائین و انارک وابستگی تام به منطقه چوپانان دارد چوپانان سرزمینی است که هر مسافری بدان پای می گذارد محو زیبایی های بکر و تصویرهای نادر خلقت الهی می شود پس بگذارید عباس آباد و ریگ جن با نام چوپانان همراه شود تا برعظمت شهرستان نائین و بخش انارک افزوده گردد.حقوقا که 20% میره روش؛ یارانه ها هم که اینجور که مگن نهایتا 100 تومن مشه! ولی از اونطرف: بنزین 450% افزایش، گازوئیل 1200% افزایش، نفت 2000% افزایش، برق 470% افزایش، آب 165% افزایش و ... و ... و ....
بقول شاعر: همه چی آرومه ما چقد خوشبختیم...
آمار روزانه سه شنبه1391/12/08
حداکثر دما 24 ساعت گذ شته 09.8
حداقل دما 24ساعت گذشته 06.0
بارندگی 24ساعت گذشته 05.5
بارندکی سال زراعی 43.9
حداکثرسمت وسرعت باد 31005
متاسفانه از سال تولد و وفات باقر بی اطلاع هستم و این را هم نمی دانم که باقر خودش به چوپانان مهاجرت کرده یا اینکه پدرش آمده و او نیز به تبعیت از پدر آمده؟ چه خوب بود فرزندان این بزرگوار نواقص کار مرا بر طرف می کردند و اطلاعات ایچنینی را به صورت کامنت در اختیار همگان می گذاشتند.
اما باقر شاید یکی از مهمانوازترین ساکنین در چوپانان بود .شغل اصلی او کافه داری بود آن هم در مکانی که فقط هفته ای دوبار کامیون دوکابینت پست خور و جندق از خور راه می افتاد و مسافران خور و فرخی و چاه ملک را سوار برکامیون می کرد و در دوراهی جندق یعنی حوض حاج علی آنها را پیاده می کرد و 3 تا 4 ساعت مسافران در انتظار بودند تا به جندق می رفت و مسافران جندق را سوار می کرد و سپس به چوپانان می آمد و در چوپانان در کافه مش باقر اتراق می نمود و استراحت می کرد و بعد از سوار کردن مسافران چوپانان راهی نخلک می شد و سپس به انارک می رفت و پایان راهش نائین بود که پیمودن این مسیر با آن جاده های خاکی خراب 15 تا 20 ساعت طول می کشید .و در برگشت نیز چندین بشکه بنزین و نفت بار می زد و مسافران را سوار می کرد و مسیر رفته را برمی گشت و باز در کافه مش باقر اتراق میکرد و این باقر بود که در کافه خودش ،با نان تازه و ماست گوسفند و گاو وکشک و تخم مرغ و چای از میهمانان پذیرایی می کرد. کافه مش باقر یکی از" آه هنگ" هایی بود که از یکی از مالکان اجاره کرده شاید هم مجانی در اختیار او گذاشته بودند . دیوارهای این" آه هنگ" کاهگلی بود و در دو طرف دیوارها تخت هایی گلی برای استراحت درست شده بود و روی تخت ها گلیم های جلی مفروش بود و در گوشه جلو کافه روی تختی اجاقی بود و سماور آتشی و کتری برای دم کردن چای و تعدادی بشقاب نیکلی و کاسه نیکلی و چندین استکان و نعلبیکی و فانوسی و لمپاپی که در شب ها، اگر مسافری بود روشن می شد.در محوطه بیرون کافه که فضای بازی بود اما جلو آن دیوار داشت دو سه مشک آب در سایه آویزان بود که یک لیوان نیکلی در دل یکی از مشک آبها قرار داشت و مسافران از این مشک ها، آب سرد می نوشیدند.
البته گاه گداری اتفاق می افتاد که مسافری از جایی می رسید و مجبور بود یکی دو روزی در چوپانان متوقف شود کافه باقر به روی او باز بود و چون هتلی از مسافران پذیرایی می کرد اگر زمستان بود مسافر شب روی تخت های داخل کافه می خوابید و اگر تابستان بود مسافر می توانست یا روی پشت بام کافه بخوابد یا در پیاده رو کناره کافه زیر درخت توت جلو کافه بخوابد . اما اگر مسافری زن و بچه با او همراه بود باقر اورا به منزل خود می برد و در منزل از او پذیرایی می کرد.
یکی دیگر از خدمات باقر پمپ بنزین داری بود که بدینوسیله باقر خدمت رسانی می کرد همیشه ماشین پست برای باقر از نائین حلب های بنزین یا بشکه بنزین یا بشکه نفت می آورد و باقر این مواد سوختی را در انباری کنار کافه قرار می داد اگر ماشینی به بنزین نیاز داشت باقر با تلمبه ای بنزین از بشکه می کشید و به او می فروخت . البته در آن زمان مردم از نفت برای روشنایی استفاده می کردند و مصرف نفت آنها بسیار کم بود یک خانواده هر دوماهی 20 لیتر نفت مصرف داشت و باقر این نفت را تامین می کرد.
خدمت دیگری که باقر انجام می داد این بود که باقر مسئول مسجد چوپانان بود و بدون هیچ چشمداشتی وظایف زیادی را انجام می داد . بعضی اوقات با کمک افراد خانواده اش مسجد را آب و جارو می کرد .
در بالای ایوان مسجد چوبی 4 متری نصب بود که به وسیله قرقره ای با طنابی فانوسی به آن آویزان بود و باقر هر روز غروب فانوس را نفت می کرد و آنرا روشن می نمود و با طناب فانوس را به بالای تیر می کشید و اسم آن بیدق مسجد بود .علت اینکار این بود که در آن زمان چراغ برق نبود و بیشتر مسافران در شب ممکن بود گم شوند خصوصاً اینکه در تابستان شبها هوا خنک بود و مسافران شتری شبها برای رفت و آمد، راحت تر بودند یا بارهایی که از حجت آباد و آشتیان به چوپانان با شتر حمل می شد در شبها هم برای انسان و هم برای حیوان راحت تر بود و این بیدق چراغانی راهنمای خوبی برای از راه افتادگان بود.
یکی دیگر از وظایف باقر در ایام محرم و صفر به پا داشتن سور و سات عزاداری بود هرکس بانی مسجد بود سوخت و قند و چای را تحویل باقر می داد و باقر در غروب آفتاب سماور ذغالی بزرگ مسجد را روشن می کرد و چای را در موقع خودش دم می نمود . او هر شب مشک آبی را بدوش می گرفت و به عزاداران اماحسین آب سرد تعارف می کرد . ضمناً در بقیه مراسم هم با چوبی که در دست داشت مواظب بود بچه ها در مسجد شلوغ بازی نکنند و او روز عاشورا لگنی را پر از آب می کرد و در حیاط مسچد قرار می داد تا هر کس دوست دارد اجرتی به او بپردازد در داخل لنگ بیندازد معمولا این کمک ها با سکه انجام می گرفت
خلاصه اگر باقر نبود بسیاری از کارها روی زمین می ماند و به همین علت مالکان چوپانان قدر اورا داشتند و به او احترام می گذاشتند
باقر در طول عمرش 3 ازدواج رسمی و تعداد زیادی فرزند داشت همسر اول او آسیه بو د که از او یک فرزند پسر به نام مجمد باقر و چندین دختر داشت . همسر دوم او گوهر بود که از او هم یک فرزند پسر به نام یدالله باقر سیاه داشت و چندین دختر نیز از او داشت . و از همسر سوم که گوهر حلوونی بو دفقط یک پسر داشت که علی باقر سیاه می باشدبه علت عیالوار بودن باقر نوه ها و نتیجه های باقر بسیار زیاد هستند و به همین علت تعداد زیادی از اهالی چوپانان اصل و نسبشان به باقر سیاه می رسد.
باقر از یکی از نوه های خودش که از مادر یتیم شده بود و معلول می باشد چون فرزندی، پرستاری و مواظبت می کرد به طوریکه اکثراً فکر می کردند که او فرزند خود باقر است و او کسی نیست جز نصرت ضیایی که بعد از فوت باقر به باقرو شهرت یافته بود و مدتها مردم او را باقرو خطاب می کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اوضاع آب یزد که حسابی بهم رخته. جریان اینه که کشاورزای شرق اصفهان حسابی با مشکل آب مواجه مشن. آب زاینده رودا که بستن روشون مدتیه و محصولاتشون در شرف خشک شدن بود. تو یه ماهه اخیر چندسری تجمع و اعتراض کردن و کسی محلشون نذاشت. خلاصه صبرشون تموم شد و جمعه با بیل و لودر و ترکتل افتادن به جون لولۀ اصلی انتقال آب به یزد. (تو منطقۀ زیار)
فعلا که یزدیا آب چاههای خودشونا انداختن تو لوله. ولی ملتی که به آب کوهرنگ عادت کردن دگه این آبا خوبشون نی. "به در روی" و "قسیون" بویژه تو بچها خیلی زیاد شده. تو میادین بزرگ تانکرای آبا گذاشتن که مردم آب بردارن. خدا پدر آب معدنیم که بیامرزه اینجور وقتا. اصن ی وضی...
طبق طومار شیخ بهایی آب زاینده رود حق کشاورزاهه. اما بتدریج مشتریایی مث فولاد مبارکه و ذوب آهن و استانای قم و یزد پیدا شدن و خشکسالی و بحران آبم مزید علت شده تا زاینده رود خشک بشه و کشاورزا بیدربلا...
پریروز که مرفتم اصفهان حدود 200 نفرا دیدیم که نرسیده به کارخونه قند (روبرو میدون تره بار اصفهان) تحصن کرده بودند. پارچه نوشته زده بودن و دادخواهی از رهبری و مخاسن مسئولین فکری به حال آبشون بکنن. زن و بچه و پیر و جوون... هرچی ماشینیم بود جمع بودن. ترکتل و نیسان و ...
نمدونم برنامه چی مشه. ولی هردوطرف گناهن و مسئولین باید یه فکر اساسی براشون بکنن.
فعلا که با سکوت مسئولین مواجهیم. البته سکوتشون آرامش قبل طوفان متونه باشه. مث بهابادیا که یه مدتی جولون مدادن. آخرش سران فتنه شناسایی شدن و تو یه عملیات ضربتی با موتور و شتر و اسب و ... ریختن تو بهاباد و اخلالگرا را دستگیر کردن و بردن. بنظر میاد رمان "آب بهاباد و چادرملو" هم به پایان زسید و دگه چادرملوییا یه نفسی مکشن.
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،
آمار روزانه دوشنبه1391/12/07
حداکثر دما 24 ساعت گذ شته 16.2
حداقل دما 24ساعت گذشته 08.2
بارندگی 24ساعت گذشته 04.4
بارندکی سال زراعی 38.8
حداکثرسمت وسرعت باد 31002
منبع: وبلاگ هواشناسی چوپونون