ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وبلاگ چوپونون هفته سوم اردیبهشت 1392
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،
به فرمودۀ نماینده و فرموندار و بخشدار و همه و همه ...
چوپونون تا شهرشدن یه چکشو دگه بیشتر کار نداره
همتون حسابی همت کردت و تو جریانات فرهنگی اخیر سنگ تموم گذاشتت. دگه زشته صفت بی همتیا به چوپونونیا نسبت بدیم. دم همگی گرم. از همایش 88 که استارت همۀ برنامه ها بود و فکر آبادانی چوپونونا بعد از سالها بیتفاوتی تو کله مون انداخت گرفته تا برنامه های فرهنگی نوروز و هیئت و سرشماری و ... انتخاب دهیار کاربلد و مثبت اندیش هم مزید بر علت شد که روند رو به رشدمون از قالب فرهنگی بسمت عملی پیش بره و الان هممون امیدوار به آیندۀ روستا هستیم.
دگه کمتر میشنویم که چوپونون چندسال دگه مث آشتیان و حجت آباد مشه. یا اینکه آب چوپونون سربالا بره یا اینکه به چوپونونی بودنمون نبالیم...
و اما یه چکشو...
انتخابات 24 خرداد 92 در پیشه. هم شوراها و هم ریاست جمهوری.
جمعیت چوپونون به استناد سرشماری 90 دقیقا 2301 نفره. چیزی که تو آمارها بهش توجه مشه اینه که از هر شهر و روستا چنددرصد در صحنه حضور دارن و چنددرصد بیتفاوتن. شک نکنت انتخابات 92 متونه یه سکوی پرتاب برا چوپونون باشه. اگه یه آمار دهن پر کن برا دولتیا دربیاریم پسفردا دهیار و شورا زبونشون برا مسئولین درازتر خواهد شد. الان نامه نگاریاشونا کردن و بعضی از بزرگامون دارن زمینه های شهر شدنا فراهم موکنن. الان بیشتر تمرکزشون روی جمعیت 2300 نفری، قطب کشاورزی و بعد مسافته. بی شک درصد بالای حضور چوپونونیا تو انتخابات متونه یه اهرم فشار دگهی برا مسئولین محسوب بشه. حضور کم زیرسبیلی رد مشه. حضور نرمال که نرماله. ولی یه حضور چشمگیر موتونه دهن پرکن باشه و همۀ نگاهها را رو چوپونون متمرکز کنه...
و اما خواهش منِ کوچیکتر...
پنجشنبه 23 خرداد همه و همه بیایت آبادی و رأیتونا تو چوپونون تو صندوق بندازت.
شوراهای یزد و اصفهان و نایین اصلا برا ما اهمیتی نداره. پس هممون بیاییم تو چوپونون رأی بدیم. انتخابات ریاست جمهوریم که فرقی بین چوپونون و اطرافش نداره. خواهشی که از همه دارم اینه که یبار دگه حضور چشمگیری داشته باشت تا به قول حاج عباس مشت محکمی به دهن شرق و غرب بزنیم...
فرقی نموکنه رأیتون برا کی باشه. هرکسیا که مخاهت انتخابش کنت. حتی اگه افراد ذیصلاح تو گردونۀ رقابت نبودن بازم صندوقای چوپونونا تحریم نکنت. اگه رأیتون سفیدم باشه طوری نیست. فقط و فقط آمار آرای چوپونونا بکشت بالا بلکن بازم قدم بعدی بسمت شهرشدنا محکم برداریم.
سپاس و درود به همۀ چوپونونیا و چوپونون دوستا
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :خبرای چوپونون ،
نوشته شده توسط: علی نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،
با توجه به فراخوان دهیاری؛ به نظر شما بهترین نماد برای چوپونون که قراره تو میدون بالای خیابون اصلی ساخته بشه کدوم مورده؟ | ||
---|---|---|
بیست و هشتم فروردین 92 ساعت 19:52:01 | ||
برجکهای قدیمی | 85.32 درصد | (250 رای) |
بادگیر | 7.51 درصد | (22 رای) |
نخل | 1.71 درصد | (5 رای) |
کامیون | 1.71 درصد | (5 رای) |
چوپان و نی | 3.75 درصد | (11 رای) |
شرکت کنندگان | 286 نفر |
هان ؟ ساکت شدی؟ پس چه شد آن چهار ریشتر مغرورانه ات؟
اول که خوب بد مستی می کردی و شیش و هشت می رقصیدی؟ نکند چشم هایش را دیدی که حالا در دستگاه اصفهان آواز حزین سر می دهی؟
چه نا آرام به من می خندیدی ، باورت نمی شد که چون من رام و آرام شوی؟
حالا تو بگو که زیر آوار نگاهش ماندن ، چه حسی دارد؟
احسان . 31/1/92 بعد از زلزله
سحر گاه امروز مشغول سیر و سلوک و عرفان و راز و نیاز با خداوندگار خویش بودیم که به ناگاه حالت عجیبی پیدا کردیم . لرزیدیم . در همین حال بودیم که این تک بیت بر ما وحی شد.
دوش می گفت با دلبران ، باد صبا
....... انقده عشوه چرا ؟ لامصبا
دو دلنوشتۀ زیبا از: احسان طباطبائی
نوشته شده توسط: ذبیح نوع مطلب :اشعار چوپونونی ،
مختصر یادی از دوران طلایی چوپانان
دورانیکه دهه ی چهل و کمی از پنجاه را در بر می گیرد.
نسل اولیها،آنها که در قید حیاط بودند و دوران کهنسالی را طی می کردند حاصل تلاشهای بی وقفه ی خود و فرزندان برو مندشان را می دیدند. نسل دوم در اوج جوانی بود وثمر می داد و خستگی ناپذیر به پیش می رفت. نسل سومیها ،ابتدایی را تمام کرده، گروهی برای ادامه تحصیل ودسته یی برای کسب و کار راهی شهرهای اطراف می شدند. دبستان ستوده و ایراندخت مملو از دانش آموز بود و صف مسجد،همانکه دانش آموزان را برای اقامه نماز به مسجد می برد ومی آورد،از مدرسه ستوده بود تا کمی مانده به چشمه بالا. با گذر زمان که سالها از پس هم تند و کند آهسته و سریع می گذشتند مدارس راهنمایی و پایه ای از دبیرستان ایجاد شدند و تنگ دل دبستانها جا باز کردند و دوران غربت فرزندان دانش اندوز این دیار را از شش سال به سه سال و کمتر تقلیل دادند.
خرمنهای گندم و جو که دسترنج کشاورزان زحمتکش این سرزمین بود هر سال بزرگ وبزرگتر می شد و حاصل پر برکت آن به اطراف صادر می گردید. زنبیلهای پر از انار و دولنده های پر از انگور که به اطاق کمپرسی حامل نخلکیها آویزان بود نشان از باغهای مصفا و باغبانان پر تلاش این اقلیم داشت.بوی خصیلهای گندم همراه با شمیم شکوفه های سیب،زردآلوو بادام، هر شامه ای را می نواخت. درختان میوه سر از باغ در آورده و سخاوتمندانه به جغله های سنگ اندازی که نه از روی عناد که از سر نیاز دست به این کار می زدند دامنی پر از میوه هدیه می داد. غروبها که گله از چرا باز می گشت و بیشتر سفید بودند و کمتر سیاه ،همه ی خیابان را پر میکردند و صدای بع بعشان همراه با آهنگ موذون زنگو له ها سمفو نی گو ش نوازی را پخش می کرد. آهسته آهسته سر و کله کا میونهای جوانانیکه ادامه تحصیل نداده و شغل رانندگی را انتخاب کرده بودند پیدا شد و طولی نکشید که در هر خانه ای کامیونی پارک شد.
روزی یکی از همین بزرگواران که همکلاسی قدیمی بود و کلاس ششم را نا تمام گذاشت و رفت از من پرسید؟ شما که اینقدر درس خوندی آخرش فهمیدی اشکانیان و ساسانیان چه کردند، کی اومدند و کی رفتند و بی آنکه به من فرصت پاسخ بدهد گفت:حالا تو رفتی معلم شدی، معلمی نه، میگی حقوقش کمه، سرهنگ تمام، الان چقدر حقوق میگیره؟ دست پرش ماهی سه هزار تومن، این ماشینا می بینی، برای من ماهی پنچ هزار تومن در آمد داره، تازه اگر دست تو جیبم بکنم و راست راست تو خیابون چوپنون راه برم، اگر خودم کار بکنم که بیشتر، البته کس غیری نیستی زحمتم پر کشیدم گرمای بندر عباس و سرمای چغندر کشی پدر آدما در میاره. رفتم بگم خدا وکیلی منم اشکم در اومد تا اشکانیان را پاس کردم، خدا پدر بیامرزا پانصد سال حکومتا با ده بیست تا اشک وپنج شش تا فرهاد و همینقدر ارد واردوان گذروندند ، ولی نگفتم ، چرا؟ چون رفته بود، گرد و خاکش تو پیچ مزار پیدا بود .
معذرت می خواهم اگر از بحث خارج شدم. از دوران زرین چوپانان که بسیار با شکوه بود هر چه بگویم کم است چرا که از کسی نشنیده ام خود با چشم دیده ام. آنها که در سن وسال من هستند کمی بیشتر یا کمتر حرفهای مرا خوب می فهمند چون با رک وپی احساس کرده اند و اگر هم اکنون مختصر علا قه ای به این سرزمین دارند متعلق به یادگارهاییست که از آن زمان دارند. بهتر است تا اشک خودم و شما را در نیاورده ام به این بحث پایان بدهم فقط در یک کلام باید بگویم که هر چه بود مهربانی بود و عطوفت، دوستی و مودت. اگر خاری بپایی می نشست همه را نگران می کرد. به جرات می توانم بگویم که مصداق شعر بنی آدم سعدی علیه الرحمه بودند. مردم بسیار با نشاط بودند، ایام نوروز و سیزده بدرش خاطره انگیز بود. شادی و سرور از در و دیوار می بارید بنظر می رسید که همه چیز لبخند می زند.غزل خواتاتیکه گاه و بی گاه، شاد و دلنشین می خواندند به مردم فرصت تفال میدادند نشاط مردم در عروسیها به اوج می رسید از خنچه برون گرفته تا حنا بندون ،رخت گردون و کاسه بشکن. همه شاد و خوشبخت بودند گویی مرگ و میر هم کمتر بود خلاصه روزگار خوبی بود. معذورم اگر به درازا کشید و از بضاعت مجلس خارج شدم می دانم که در محفل شاعران پر گویی خطاست . ایام به کام و ظل عالیتان مستدام. متشکرم.
چوپانان
دوم فروردین 92 شب شعر
مهدی افضل