وبلاگ چوپونون هفته چهارم خرداد 1392
صدق الله العلی العظیم 1
نوشته شده توسط: ذبیح
ارسال به
لایکلف الله نفسا الا وسعها
خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند
به نام خدایی که ایوب آفریدم ولی تاب و توانش را از من دریغ کرد
خدمت همۀ همولایتیای خوب عرض سلام دارم. گفتم این دم آخری یه پایه خنده برا بدخواهام بوجود بیارم. چرا که هر چند ماه یبار ذبیح قهر موکنه و مره و یماه بعدش خودش برمگرده. شایدم برگشتناشا بدلیل عشق به کدخدایی چوپونون یا خودنمایی مدونن. بذار بدونن. بذار بدونن تا نفسشون دربیاد.
شاید این سومین باره که دارم رنجنامه منویسم. هربار آستانه تحملم تموم شد و هربار قصدم رفتن و کسب آرامش بود.
اما چی شد که برگشتم؟!
چوپونون دلسوزای زیادی داشته و هنووم داره. خیلی دلم مخاس خودما بهشون بچسبونم و منم تو زمرۀ خوبان و پاکان قرار بگیرم. تا حدودی موفق هم بودم و یجوری خودما نشون دادم که تونستم راضیشون کنم که لااقل مشاورم باشن. شاید تو جزئیات خودسر عمل کردم و کاری که دلم خواستا انجام دادم. ولی هرگز کارهای کلان و بزرگا به تنهایی حتی فکر هم نکردم بش و تمام و کمال با مشورت بزرگای چوپونون بوده. حتی تو کارهای کوچیک اگه اشتباهی داشتم بم تذکر دادن و سریع اصلاحش کردم. برا همینم پیش خودم و وجدانم و خدای خودم روم سفیده و راضیم از خودم. هربار که عرصه بم تنگ مشد همین بزرگای چوپونون پشتیبانم بودن و کمکم کردن که تعادل روحیما بدست بیارم و با نگاه دور به هدف والامون -چوپونون- از مسائل عبور کنم. حرفی که همیشه تو سایت نگهم مداشت این بود که سایت یه کار فرهنگی بزرگا شروع کرده و واقعا هم توش موفق بوده.
عشق به چوپونون
عشق خفته ای که تو دلای چوپونونیا بیدار شد. با افتخار مگم و به خودم مبالم که با کمک بزرگای آبادی تو این مهم سهیم بودم و تونستیم عشق خفتۀ چوپونونیا به میهنشونا زنده کنیم. با یه مقایسۀ کوچیک بین الان و 5 سال قبل مشه تفاوتا را حس کرد. بیخیال. قصدم تعریف از خود نیست. خواستم عامل برگشتنما بگم. بزرگا همش مگفتن تو خودتم نمفهمی چقدر کار بزرگی داری موکنی. و الان با افتخار خوشحالم که دوستان و حامیام بزرگامون بودن. نه افراد حقیری که برا منافع خودشون از هیچ حرفی و کاری دریغ نکردند. چوپونونیا الحمدالله مردم بزرگی هسن و همه کس برا خودش کسیه. برا همینم زیر بار بزرگی کسی نمرن. همین شاید یکی از علل زمین خوردن چوپونون باشه. مرحوم زاهدی تو وصیتش به بچهاش مگه : اگه مخاهت مردم شما را بزرگ خودشون بدونن شما باید خودتونا نوکر مردم بدونت". اما فکر غالب چوپونونیا این نیست. همه خودشونا بزرگ دیگران میبینند. بجز بزرگا که واقعا دغدغه ای جز خدمت ندارن. برا همینم الان خیلیا خوششون نمیاد چرا من هی بزرگ بزرگ موکنم. دگه مهم نیست. چون تو این چند سال همه را شناختم. چه کسایی که اندازه دوتا خر وزنشونه ولی حقیرند و زبون . و چه بزرگایی که اسمی هیچ جا ازشون نیست. ولی دارن دورادور خدمت موکنن به خاکشون...
ولی اینبار یه فرق اساسی کرده. اختلاف سلیقه همه جا بوده و هست. یکی فعالیت موکنه و یکی هم آرامش زندگیشا ترجیح داده. یکی مخاد تاثیر بذاره تا بعد از مرگش به نیکی یاد بشه ازش و دیگری به زندگی معمولی "بخور و بخاب تا بمیری" زندگیشا مگذرونه. هرکسی آزاده هرجور که مخاد زندگی کنه. ولی انتخاب من آرامش شخصی خودم نبود. بارها سر نظراتم و حرفام با آدمای کوچیک جر و بحث داشتم. جر و بحثایی که اکثریتش بخاطر حسادتها و نتونم ببینیهای دوروبریا بوده. بهرحال هرچی بوده تموم شده و یخورده تهمت و یخورده غیبت و سر و تهش هم اومده. ولی اینبار دگه واقعا شورشا در اوردن.
شاید این تکه را خیلیا مفهوم نباشه. ولی وقتی بخاطر عقایدت یه کوننشور بیاد دهنشا واکنه و هرچی از دهنش درمیادا بهت بگه خیلی زورت میاد. جالبه که تو هم مجبوری سکوت کنی چرا که باید تفاوت شعورها را به رخ بکشی. وقتی پریشب جلوی اورژانس باتفاق پسر خاله قلیون میکشیدم یه بچه که حتی کسر شأنمه روش برینم میاد همه حرفی بهم میزنه و ته حرفاشم اینه که "تو مخاهی تو چوپونون ریاست کنی و کسی نیسی و فلان حسابت نمکنیم و از این حرفا". (م.ر کارگر راهداری). و وقتی مث دیشب میان شیشه ماشین ذبیحا با چکشی که خیلیم محکم بوده میشکنن و وقتی امروز ظهر میان کلید خونمونا که رو در بوده میبرن. (البته بعد تو کوچه انداخته بودن- فقط با هدف دلجوشی بوده انگار)...
این چوپونون موندن داره؟ زحمت کشیدن داره؟ دلسوزی و خودجردادن داره؟
بذار هرکاری مخان بکنن. بالاخره یجوری مشه دگه...
چندسال پیش تو دو نوبت جناب سیداحمد موسوی بهم گفت ما هم زمانی مث تو کار میکردیم. با شور بیشتر. ولی مردم دلسردمون کردند. تو هم چندسال دگه مبری... همین حرفا به شکلی دگه از حاج آقا مراد شنیدم. و حالا به حرف این بزرگان رسیدم. تنگ نظری و کوته فکری داره بیداد موکنه.
از همون اول که اومدم چوپونون خیلیا مخاسن دلسردم کنن که تو تنها کاری نمتونی بکنی و خرابت موکنن و از این حرفا. ولی همه اعتقادم این بود که برا نگهداشتن آبادی تو هر برهه زمانی یه نفر باید بیاد و دین خودشا به وطنش ادا کنه. یه زمونی مالکین جلو افتادن. بعدش رعیتا از جون و دل مایه گذاشتن. مصطفی شیخ یکی از بزرگای این تفکر بود و من آرزو داشتم بتونم پاما جای پای این بزرگان بذارم. مخاسم تا متونم محکم بچسبم به آبادی و خود خدا شاهده که چقدر سعی کردم اسمم مطرح نباشه. تا راه اندازی سایت هم خیلی موفق بودم. ولی چکنم که سایت رید تو همه کاسه کوزه هام. ذبیح مطرح شد و دشمنای چوپونون و بخیلا و نتونم ببینا و حسودا یه نفرا پیدا کردن برا تاختن. و البته همیشه تابع اصول و عدل و حقیقت بودم...
من اصولگرا هستم...
خیالشون راحت بود. هرچی بیان بدوبیراه بم بگن قرار نبود رفتار خلاف عرفی ازم ببینن. برا همینم تا تونستن اذیتم کردن. چون معتقد بودم هدف وسیله را توجیه نمکنه. بذار اونا از ابزار تخریب استفاده کنن. ولی من اصولگرا هستم...
یه زمانی تو یه جلسه تو نایین رفتم نشستم پیش مهندس رضوی. تازه فهمیده بودم اصولگرا چیه و اصلاح طلب! بش گفتم جناب مهندس شما چرا تابع اصول نیستی؟ جوابی بم داد که واقعا الان بعد حدود14 سال دارم معنیشا درک موکنم.
مهندس گفت : ما اصلاح طلبا اصولگراتر هستیم. اونا اسمشا یدک مکشن. ولی برا مقاصدشون همه کاری مکنن. همه کاری. ولی ما دنبال اصلاح کردن طبق اصول هستیم.
الان وقتی میبینم یه عده هستن دارن همه غلطی مکنن و حتی کارشون به جایی مرسه که تهدید به زدن موکنن مفهمم که اصول فقط یه دستگیره شده برا بالابردن یه عده سودجو و ریا کار که با مهر پیشونی داغ مکنن و با اسم شهید اشک مریزن. ولی اصول اولیۀ اخلاقیا رعایت نمکنن. مث اب خوردن دروغ مگن و لابی موکنن و تهدید موکنن و خیلی کارا دگه که خودشون مدونن و خدای خودشون.
ببخشت حرفا پشت سرهم نمیاد. من عادت به چکنویس کردن ندارم. فقط حرف دلما منویسم.
قضیه هیئت انصار الشهدا را همه تا حدودی فهمیدند. غلام علی دهی یروز از محمود مختار دعوت مکنه مره خونشون و اونجا بهش مگه که من از هیئت محبین استعفا دادم و مخاهم بدستور بسیج نایین هیئت جدید بزنیم به نام انصار الشهدا. حالا چرا و دلیلشا نمخام واکنم. ولی اصرارهای غلام مبنی بر همزمانی جلسات هیئت و حسینیه و از طرفی مخالفت با شیخ حمید بعنوان مشاور مذهبی و چارۀ بن بستها و همین قضیه هیئت جدید متونه خیلی چیزا را ثابت کنه. محمود مختار با کبلامحمد رفیع صحبت مکنه و مرن یه دستگاه 10 میلیونی برا هیئت جدید مخرن و مراسم فاطمیه را برگزار موکنن. بمحض اطلاع با مذهبیهای چوپونون مطرح کردیم.
(یکی از دستاوردای همایش 88 بود. قرار بود منبعد هرکار پزشکی بخاهیم انجام بدیم با پزشکامون هماهنگ کنیم. کار فرهنگیا با فرهنگیامون. بالطبع کار مذهبی اگه بخاد بشه باید با مذهبی ها هماهنگ بشه)
مذهبیها و در رأس همشون شیخ حمید -و حتی خوشبخت که اومده بود- با هیئت جدید مخالفت کرد. دستور داد مسجد ضرار باعث نفاق و دودستگی مشه و باید خراب بشه. محمود مختار و کبلامحمد سریعا حرف شیخ حمیدا پذیرفتن. و یهو علی موند و حوضش... هیئت انصارالشهدا نسخش پیچیده شد و یه فتنه بزرگ برداشته شد. اما بیشترین نقشا تو این قضیه ذبیح داشت. چرا که هیچکدوم جلو نیومدند و من بعنوان رابط شیخ حمید همش داشتم با همه بحث مکردم و دونه دونه بچها را به هیئت محبین برشون گردوند. هیچکدوم از آقایون که ادعای محبینی دارن اصن جلو هم نیومدن. خیلی کار بزرگی بود که حل شد. شیخ حمید موگفت اگه تو یه کار مثبت تو این هیئت کرده باشی همینه و همین برا آخرتت بسه... من همین حرف بسم بود تا همه خستگی و دلجوشیاما پاک کنه. اما قضیه به همینجا ختم نشد.
اول از همه با خودم همقسم شدم که هیئت را بسازیم. ایراداتا با کمک هم حل کنیم و طبق اساسنامه جلو بریم. غلام نجفیان یه اساسنامه تنظیم کرد. با اهداف اولیه هیئت که ملی بود و برا چوپونون بود سنخیتی نداشت و فقط به بعد مذهبیش اشاره داشت. ولی بازم حسن نیتما نشون دادم و زیرشا امضا کردم. ذبیح یکی از اعضای هیئت امناست. ذبیح، غلام نجفیان، محمود خانلری، کبلامحمد رفیع، علی فاضلی، دکتر مهدی حلوانی و جواد طاهر 7 نفر اعضای هیئت امنا هستند...
با توجه به فتنه ای چاق شده بود خیلی امیدوار بودم اسباب همدلی و رفاقت بین بچها بوجود بیاد. اولین جلسه گرفته شد. غلام نجفیان اسمس داد که جلسه در منزل فاضلی فلان موقع... به محمود زنگ زدم و گفتم من شیفت خورم و رأی من رأی شماست. فقط نظر من برا ساختن دوبارۀ هیئت اینه که بچها را وارد بحثای هیئت نکنیم و بذاریم مث سالای قبل به عزاداریشون برسن. یکی از اشتباهات بزرگ هیئت این بود که جلسات پا بساط قلیون و با حضور همه بچها بود و بچها دگه تو عزاداری دنبال حاشیه ها بودن و عزاداری واقعا جایی نبود. این تنها نظر من بود. فرداش محمود زنگ زد که 6 تا مدیر تعیین شدند و قراره زیر نظر هیئت امنا کار کنن. ذبیح هم با 5 رأی موافق و دو رأی ممتنع (فاضلی و نجفیان) قرار شده بشه مسئول فرهنگی هیئت. قرار شد برنامه هاما بدم به هیئت امنا که خودمم یکیشونم. دوسه روز گذشت و جمع بندی کردم دیدم اوضام خیلی شلوغه و وقت نمکنم و تو دلم مخاسم جواب کنم. تا اینکه دکتر تماس گرفت و گفت باید قبول کنی و مدیریتش کن و بسپار به جوونترا. خلاصه مجابم کرد و قرار شد برنامه بدم. با کبلامحمد و مختار و دوسه نفر دگه صحبت کردم و قبول کردن کمک کنن .
ادامه در پست بعد
سه شنبه 21 خرداد 1392
صدق الله العلی العظیم 2
نوشته شده توسط: ذبیح
ارسال به
...
تا اینکه دوسه روز بعد خیلی ناگهانی متوجه شدم که جلسۀ فرهنگی هیئت محبین با ریاست سینا صمیمی برگزار شده. اصن عجیب جوش به سرم زد. قرار بود من برنامه بدم پس چی شد؟ یاد برخوردشون با مرتضی فخری افتادم. مرتضی و محمدعبدالحسین و حسن حیایی سه تا مسئول هیئت بودن. مرتضی شب اربعین مره آشتیان اونجا تو جلسه هیئت بش مگن که الان غلام نجفیان رفته پشت میکروفن ترا عزل کرده و یکی دگه را منصوب کرده جات. در حالیکه عضو علی البدل یکی دگه بوده. در حالیکه حتی یه اطلاع کوچیک بش ندادن . در حالیکه مابقی رؤسا و اعضای هیئت امنا هیچکدوم بجز یه نفر اطلاع نداشتند و فقط خودکامگی بود و تمام. همونروز به حسن و محمد گفتم چنین برخوردی با شما خواهد شد. حسن هم به همین شکل و بدون هیچ تقدیری به پاس دو سال زحماتش کنار زدند. و آخریشم خود من...
یخورده که به خودم مسلط شدم گفتم آخه چرا سینا. سینا بسیار پسر خوبیه . عالی. حرف نداره. اما باید قبول کنیم که مسئولیت فرهنگی یه هیئت که 300 جفت کفش شب عاشورا تو کفشکنش جفت مشه برا سینا سنگینه. کما اینکه تو اولین جلسات فرهنگی که گرفته شد بازوهای مناسبی هم انتخاب نشده بود. باید قبول کنیم که فرهنگ هیئتا باید جوری بسازیم که جذب کنه. واقعا هیئتی که پایه گذاری شده بود این بود اهدافش؟ یخورده باز به خودم مسلط شدم تا اینکه چندروز بعدش اومدم چوپونون. اول به محمود خانلری گفتم چی شد ما را کنار زدید؟ من بعنوان عضو هیئت امنا باید بدونم رأی بچها چی بوده. چون باید در اون جلسه مبودم. محمود گفت جلسه ای گرفته نشده و تلفنی به ما گفتند که همه با ذبیح مخالف هستند و فقط تو موندی تو چی میگی؟ و محمود تنها موافق رأی ذبیح بوده...
اومدم چوپونون به کبلامحمد رفیع گفتم کبلایی بزرگوار تو از یطرف به من قول همکاری میدی و از اونطرف رأیتا پس میگیری؟ رفیع گفت غلام نجفیان زنگ زده و گفته همه مخالف ذبیح هستن و فقط تو موندی و تاثیری نداری. چی میگی؟ و رفیع مگه حالا که همه مخالفن منم مخالفم. البته یه صحبتای دگهم بود که بنا به خواست کبلامحمد فعلا مطرح نمکنم. چندروز دگه بیایت همینجا اوناشم بخونت...
زنگ جواد کرم زدم گفتم جواد تو چه فکری کردی اینکارا کردی؟ جواد گفت غلام نجفیان زنگ زد که همه با ذبیح مخالفن و فقط تو موندی. (جوش به سرم زد. به همه همینا گفته بود). جواد مگه من در هرصورت رأیم با ذبیحه. غلام علی دهی که حربه اولا کارساز نمبینه مگه ذبیح با فاضلی قهره و تو جلسات نمیاد. جواد مگه اگه ذبیح تو جلسات نمیاد پس منم مخالفم. گفتم جواد جان یه کلمه از خودم مپرسیدی بعد عمل مکردی. جا من تصمیم مگیرن و حرف مزنن تو نباید یکلمه از من بپرسی؟ خلاصه اومدم یزد و رفتم سراغ دکتر حلوانی. گفتم دکتر بقیه را متونن فریب بدن تو که همیشه طرف مشورتم بودی آخه چرا؟ دکتر فقط مگفت چی؟ کی؟ کجا؟ کی؟ چرا؟ اصلا بنده خدا روحشم خبر نداشت. قضیه را مفصل براش گفتم. گفتم همه را زنگ زده غلام نجفیان به اون شکل و تو هم علی فاضلی زنگت زده و گفتی رأی من ممتنع! خلاصه زنگ زد به اونیکه این حرفا دراورده بود و بمدت یساعت قهوه ایش کرد. اصلا کسی زنگش نزده بود و به دروغ رأی داده بودن جاش.
یجورایی احساس پیروزی مکردم. چون رفقام مخالف من نبودن. بلکه اونا که پیشونیشون جای مهر داره با لابی و دروغ و دبنگ قصد کنار زدن مخالفاشونا دارن. در حالیکه من مخالفشون نبودم. فقط و فقط دغدغم هیئت بود و مخاسم تا حد توانم کمک کنم. ولی با ناجوانمردی ذبیح کنار زده شده. شیخ حمید مگفت جلسه مسجد برا غلام نجفیان گرون تموم شده . راست مگفت. ولی من ناراحتیم از اینه که کنار گذاشتن ذبیح فقط بخاطر حفظ هیئت بود. من چون با هیئت موازی مخالف بودم (به سفارش بزرگان بویژه شیخ حمید) و جلو غلام علی دهی دراومدم اونا چنین کاری کردند. کاش خطایی مکردم و کاش چیز بدی تو دلم بود. متاسفم برا این هیئت که چه راهیا داره مره.
دوسه روز بعد این جریان یه عوضی میاد تو سایت نظر مده که ذبیحا مث سگ از هیئت انداختنش بیرون. هنوز هم این شعورا کسب نکردن که اخبار جلساتشونا به خارج درز ندن. بچها را درگیر مسائل حاشیه ای کردن و همه از عزاداری دور شدن. دروغاشونا پخش موکنن و بازم بخاطر پابندی به اصول سکوت کردم.
منبعد مشینم تو خونمون و با سیدی مداحی حال موکنم. صداشون به قشنگی مرتضی فخری و علی فاضلی نیس از نظر من. اما اون دروغ و تزویرا هم توش نیست.
از همین مکان استعفاما از این هیئت امنا اعلام موکنم. ایشالا که یکی که بتونه دروغا را تحمل کنه گیرشون میاد و حرفا غلام علی دهیا به کرسی مشونه. و از همین مکان انصرافما از حضور تو این هیئت اعلام موکنم. چرا که دورو نیستم و نمتونم دوروییا را تحمل کنم و از دیدن خیلیا حالم بهم مخوره.
از همتون عذر مخام. زیادی به هیئت پرداختم.
قضیه ائتلافا تو دوسه تا مطلب قبل گفتم. برت این 5 بزرگوارا قسمشون بدت بگت ذبیح چه دخالتی داشت تو انتخاب این 5 نفر.
تو این قضیه هم کم دلم نجوشید. چرا که بعضی از اونا که با هم رفیقیم تا آخر رو عهدشون نموندن. قرارمون نبود ما ائتلاف مشخص کنیم. از اول قرار بود 5 نفر که خودشون بتونن کار کننا حمایتشون کنیم. اما بعضیا نتونستن رو عهدشون بمونن و فقط شعار داده بودن. چون یه نفر که مد نظرشون بود جزء این 5 نفر نشده. نمخام چیزی بگم دربارشون یا اسم ببرم. چرا که مختصر کار فرهنگی دارن مکنن. هرچند از ته قلبم معتقدم وقتی نیتها پاک نباشه قطعا شکست خواهند خورد و روزی میاد که همه بشناسنشون. واقعا معتقدم کار فرهنگی که هدفش فرهنگی نباشه و بخاهی کار اقتصادی دنبال کنی یا به فکر خودنمایی باشی یا بخاهی رییس گری کنی یا... یا... یا... به سرانجام نمرسه.
یه نفر که به اشتباه نام حاجی هم یدک مکشه زنگ مزنه به یکی از کاندیداها و سعی موکنه منا خراب کنه و نیومدنش تو ائتلافا، گردن من مخاد بندازه و بلافاصله اسمس رجب و شعبان بم مده. بابا مرد باشت. بنده با تمام وجود شاشیدم تو این اصولتون که چیزی جز دروغ و ریا نیست. تو که ادعای شهید و شهدات سر به فلک کشیده دگه تخریب خونواده شهدا را چرا؟ تو که با پهن کردن بساط ریاکاریت تونسی تموم منابع طبیعی چوپونونا به رانت بخوری چرا حرف از اصول مزنی؟
یکی از بزرگواران مگفت تو خودت اینا گنده کردی اینم آدم بیجنبه حالا داره برات شاخ مشه. راست مگفت. یادمه روزی که چه وجهه ای داشت تو چوپونون و تنفر از نگاههای مردم مبارید. اما با دعوتش تو جلسۀ همایش پاش وا شد تو چوپونون و تونست برا خودش با نام شهدا آبرویی جمع کنه.
یه رفیق داشتم یه روزی که خیلی خاطرشا مخاسم. اما گذشت. راه ضربه خوردنشا بش گفتم و گفتم که اشتباه نره. با تموم وجودم منتظرم از همون سوراخ گزیده بشه و به حرفم برسه. بش گفتم بعضی دوروبریات غرق تو کثافتن. هم خودشون هم ... بگذریم. گفتم روزی میاد که گریه وارت موکنن. جواب دادمن مخام بکشونمش تو راه. من مخام بیارمش جزء رفقا تا کمتر ضربه بزنه بهمون. ولی چند شب پیش مرن بیابون. همین آقای اصلاح کن نطق موکنه: من مدونم این ائتلاف کاراتره. ما مدونم مسیب و قدم و محمدخسرو برا چوپونون مفیدترن. ولی ما رأیمونا به فلانی میدیم...
این جمله ها مال کساییه که سالها ادعای عشق به چوپونون داشتن.
یه بابا هست حرف ائتلاف 7 نفره مزنه و سمجه یکی از کاندیداها را بیاره تو لیست ائتلاف. هرچیم میگیم این تکیه کلومش اینه که من فرخیی هستم و آب چوپونون سربالا بره. کسی که به ادعای رئیس شورای فعلی حساب کتابش با شورا مونده و ... واقعا موندم با این مردم چجوری باید زندگی کرد...
نمخام انالحق بگم یا مث شهید چمران طلبکار خدا باشم. ولی خیلی محکم مگم که شما مردم چوپونون منا از دست دادت. من چیزی از دست ندادم و تازه روما به زندگیم موکنم و خونه خودما آباد موکنم. اما شما چی؟ این شما و این یه تعداد دغلباز و دروغگو که هر از چند گاهی به بازیتون مگیرن. من هدفم خدمت بود نه دیده شدن. برا همینم ابدا ناراحت خودم نیستم.
در اولین فرصت بساطما کامل جمع موکنم. هرازچندگاهی سری به این پیرزن و پیرمرد مزنم و بعد 120 سال هم مث بچهای حاج حسین کر شب جمعه میام یه فاتحه مخونم و از همون پشت گدارو بر مگردم. از طرفی ناراحت نیسم که بگن ما درش کردیم از چوپونون یا ما حریفش شدیم. بذارت تو همین افکار کودکانه غرق باشن. من هدفم کونسوزی اونا نبود که حالا از خنک شدنش ناراحت باشم. به هدف خودم رسیدم و تا تونستم پا هرف و آرمانم موندم.
من دین خودما به آب و خاکم ادا کردم . حتی بیشتر از وسع خودم. بعد از اینم مشینم یه گوشه و زندگیما موکنم. خوشحالم که با نظر بزرگا اومدم تو گود و الانم که دارم مرم بازم با مشورت بزرگا بوده و تا آخر رو پیمان خودم موندم.
از خیلیا گله دارم. ولی دلم همچنان چوپونون و چوپونونیا دوس داره. ایشالا همتون هرجا باشت سرافراز باشت و مایه افتخار چوپونون