چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت پنجم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم.امید که مورد پسندتان واقع شود.

« ختنه سوران قدیم چوپانان »

   در زمان های قدیم در چوپانان، ختنه سوران مراسم و سنت های خاص خود را داشت. سالی یک بار مرحوم استاد پلنگ و بعدها هم مرحوم زمانی در تابستان های داغ به چوپانان می آمدند و این مراسم را در خانه ها برگزار می کردند.
   در این هنگام، بچه های بین 6 تا 14 سال را در یک خانه جمع می کردند و آنها را بر اساس نام خانوادگی ختنه می کردند. 
   از دیگر رسوم این بود که در خلال انجام مراسم ختنه سوران، بزرگانی چون : (مرحوم علی اصغر کلانتری) دایره می زدند و خانواده هایی که بچه هایشان ختنه شده بودند هم با پخش نقل و خرما شادی و پایکوبی می کردند.
   مرحوم زمانی پنبه سوخته را در اطراف زخم می گذاشت تا خونریزی نکند. در این هنگام، لنگ جای شلوار را می گرفت. و آن هایی که شرایط بهتری داشتند، دامن می پوشیدند.
هر سال که می گفتند زمانی آمده، من از ترس فرار می کردم و ته دشت قایم می شدم. بالاخره کلاس چهارم بودم که گیر افتادم. من و پسر خاله ام (پسر مرحوم علی اصغر کلانتری) را در یک خانه گیر انداختند و زمانی با تیغ و قیچی خودش آمد و خلاصه کار را تمام کرد. آن روز بیش از 27 کودک ختنه شدند. و تعداد آن ها هم بایستی حتما تاق (فرد) می بود.
   ما هم از بابت اینکه چند روزی مورد توجه قرار می گرفتیم خوشحال بودیم. اما اجازه بیرون رفتن و بازی کردن به ما نمی دادند و می گفتند "سیم" می کند. این اصطلاح رایج بین مردم چوپانان بود. خلاصه چند روزی از بازی (قرقره، تالنگه، و... .) محروم بودیم. اما به آن می ارزید چون نقل و خرما و غذاهای مغذی گیرمان می آمد.
جشن و پایکوبی با دایره زدن های مرحوم علی اصغر و دوبیتی های محلی و آینه قرآن و تجمع اقوام و همسایه ها در خانه ای که پسرش را ختنه کرده اند، و همچنین مهر و محبت و روابط نیکو و حسنه ای که بین اهالی روستای چوپانان وجود داشت، از رسومی بود که امروزه بسیار کمرنگ شده است.

قسمت اول   قسمت دوم   قسمت سوم   قسمت چهارم


»شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید«

(3) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 08:34 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد