چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خروجی وبلاگ کویر انارک

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. کویر انارک http://kavireanarak.blogfa.com شعر و مقاله fa blogfa.com Tue, 03 Sep 2013 15:01:16 GMT مشاعره http://kavireanarak.blogfa.com/post-247.aspx

مشاعره گونه ای با استاد ابراهیمی ( کویر )  

4

کامنتهای دیروز با دو سروده ی استاد و پژوهشگر عزیز بر سر شوقم آورد. یکی را در قالب پست مستقل ارائه کردم و با دیگری که در قالب مخمس آمده بود ، معاشقه ، مغازله و در نهایت مشاعره کردم . استاد نوشته اند :

دوست گرانقدرم جناب شیبانی عزیز. مدتی می گذرد کز تو خبر نیست مرا .
پراکنده نویسی هایت مرا به پراکنده گویی کشاند.یگذار بی هیچ توضیحی دو سه خطی از آن را تقدیم کنم.

چند ماهی است که فکرم گل هم ور شده است صبرم از کاسه ی بشکسته فراتر شده است

دلم از کجروی چرخ مکدر شده است زور سرپنجه اش از قوت من سر شده است

چه توان کرد جهان گونه ی دیگر شده است

گاه گویم که پسینی ره بستان گیرم گاه گویم که دمی طرف گلستان گیرم

گاه گاهی که از این دورشوم آن گیرم می زنم دست به هر رشته که سامان گیرم

ندهد سود که سررشته ز هم در شده است

در فلان جا شود از سیل به پا ولوله ای می کند کن فیکون منطقه ای زلزله ای
شده این زلزله و سیل عجب مسئله ای مردمی را که ندارند دگر حوصله ای

تا بخوانند حدیثی که مکرر شده است

کوته از چاره بود دست بگو تا چه کنم می رسد کار به بن بست بگو تا چه کنم

باده ای نیست اگر هست بگو تا چه کنم که از این باده شوم مست بگو تا چه کنم

که دلم شیفته ی باده و ساغر شده است.

——————

من شاگردی کردم :

لطف استاد دگر باره مقدر شده ا ست صفحه ی صبح من از شعر ترش ، تر شده است

جوهر خامه اش از شیرو زشکر شده است باز هم موسم دل دادن دیگر شده است

رخصتی بزم طرب باز مقرر شده است

می برد دل زمن خسته صفای سخنش می تراود گهر مهر و وفا از دهنش

تا شود دور خدا غم ز دل و جان و تنش ” می سپارم به تو از چشم حسود چمنش “

که چمن خرم از این ساقی و ساغر شده است

جانم از لطف تو لبریز غزل شد استاد ماه شهریور من ماه عسل شد استاد

گهرت آمد و غیر تو بدل شد استاد آمد و لشگر اندوه فشل شد استاد

طبع من نیز زاشعار شما تر شده است

داد استاد به این مصرع خود بیست مرا : ” مدتی می گذرد کز تو خبر نیست مرا “

شادم از اینکه بیاورده به چک لیست مرا یاد ما کرد و در این یاد چه پندیست مرا

طبع شاگرد نوازیش مکرر شده است

Tue, 03 Sep 2013 15:01:16 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-247.aspx
مدرسه ی فرخی http://kavireanarak.blogfa.com/post-246.aspx
مدرسه ی فرخی - قسمت چهارم
نخستین سالهای درس
در ابتدای تأسیس مدرسه ، آخوند ملا ابوالحسن ، علاوه بر تدریس ، مدیریت آن را نیز به عهده داشت . او ،آخرین مکتب دار انارکی و فرزند آخوند ملا رضاست. در سال 1298 هجری در انارک دیده به جهان گشود. درکودکی ،در محضر پدر به کسب دانش پرداخت سپس برای کسب علو م دینی به نایین عزیمت کرد. درسن 14 سالگی پدرش را از دست داد . در 28 سالگی پس از ازدواج و اقامت در انارک و دایر کردن مکتب خانه به تعلیم کودکان پرداخت . این مکتب خانه در سال 1308 خورشیدی به دستور"میرزاصادق خان فاطمی " به مدرسه تبدیل شد. در این زمان تمام مدارس زیر نظر دولت بود و همه ی کارکنان دولت مکلف به پوشیدن لباس متحدالشکل و کلاه لبه دار پهلوی بودند. این تکلیف ،پس از چندی شامل حال دانش آموزان و معلمین مدارس نیز شد و کلاه پهلوی جای دستار شیر شکری را گرفت . این تغییر لباس برای ملاابوالحسن که در کسوت روحانیت می زیست غیر قابل تحمل بود . مرگ او در اثر سکته قلبی اتفاق افتاد و در آرامستان قدیم انارک در جوار پدر به خاک سپرده شد. متأسفانه ،مزار این دو روحانی و دیگر خفتگان وادی خاموشان در دوره ی سوم شورای اسلامی شهر جهت تیدیل قبرستان به پارک ویران شد.
ملا ابوالحسن ، دانش آموزان را که از نظر سواد در سطح یکسانی نبودند طبقه بندی کرده عده ای رادر کلاس دوم و جمعی را نیز درکلاس سوم جای داد. بچه های کم سن و سال در کلاس های تهیه آموزش می دیدند. برای سومی ها هنوز کتاب حساب و هندسه آماده نشده بود از اینرو یکی از معلمین به نام نکویی نایینی حساب سیاق تعلیم می داد. تخته سیاه در سال 1309 به کلاس ها اضافه شدکه به جای نصب بر سینه ی دیوار روی سه پایه ای چوبین قرار می گرفت. گچ مصرفی کلاس ها به شکل خام از معدن روسور آورده می شد که پس از پخته شدن و به عمل آمدن مورد استفاده قرار می گرفت. تعدادی از شاگردان مدرسه که از نظر سن بر دیگران برتری داشتند عبارت بودند از میرباقر طباطبایی ، ولی الله فیضی فرزند میرزا فیض الله روحانی انارک،برادران بقایی فرزندان حاج باقر حاج حسین،عباس و محمد نیکخواه ، محمد رحیمی ،شعبان علی طاهری و محمد علی زاهدیان.
در سال 1310 میرزا ابوالحسن خان نایینی مدیر مدرسه شد. او مدیری جدی و به قول بچه ها زهر دار و پر جذبه بود. پس از او ، خرد پژوه مدیر یت مدرسه را به عهده گرفت .او در کارش ملایمت داشت و با بچه ها کنار می آمد. در آن تاریخ هنوز بسیاری از بچه ها شناسنامه نداشتندو با نام پدر شناخته می شدند که البته در دفتر آمار مشکلاتی را فراهم می کرد. مدیریت مدرسه ی فرخی پس از خرد پژوه به معلم حساب یعنی نکویی نایینی واگذار شد که مانند همشهری خود سختگیر بود. او از هر غلط املایی یا اشتباهی در حساب بنا به گفته ی آقای حسن زاهدی دانش آموز آن روزگار دو نمره کم می کرد تا بچه ها را وادار به کارکردن کند. از جمله معلمینی که در بدو تأسیس مدرسه ی فرخی در انارک خدمت می کردند می توان محمد عبدالله (ذوالفقاری) فیضی ، تمدن دوست ، و حاج میرزا رضا غفاری را نام برد.

Sun, 01 Sep 2013 23:01:11 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-246.aspx
شنیده ام خبر بمب شیمیایی را http://kavireanarak.blogfa.com/post-245.aspx شنیده ام خبر بمب شیمیایی را - اصفهان ،1392/6/9

گرفته ام به میان دو دست مغز سرم
به حالتی که ز هم در شده است بشن و برم
ز من مپرس که روزم چگونه می گذرد
که از شرایط موجود این جهان پکرم
به چشم ظاهر خود هیچ جا نمی بینم
زبان کشیده به کامم ،ز هردو گوش کرم
شتیده ام خبر بمب شیمیایی را
پناه بر که برم جز خدای دادگرم
دو کشورند که بر طبل جنگ می کوبند
چه روی می دهد آخر حقیر بی خبرم
از آنچه بر سر خاورمیانه آمده است
چه گویمت که چسان روز و شب به غصه درم
بر این نمط که زمان با شتاب می گذرد
دگر نه حوصله ای مانده نی دماغ ترم
همیشه بار سفر بسته بود بر کولم
خیال جنگ کنون باز دارد از سفرم
ز درد آنچه که گوشم شنیده و دیدم
نمانده حسن دیار و نگار در نظرم
بزرگراه طریقت چگونه ویران شد
دگر چگونه در این شاهراه ره سپرم؟

نه آن "کویر" مصفای عهد پیشینم

که از تشتت افکار آدمی دگرم

گرفته خاطر از این جنگ خانمانسوزم

چرا که دغدغه مند سلامت بشرم

Sat, 31 Aug 2013 13:21:00 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-245.aspx
مدرسه ی فرخی -قسمت سوم http://kavireanarak.blogfa.com/post-244.aspx مکان اولیه ی مدرسه ی فرخی - قسمت سوم

در کنار رباط حاج محمد علی حاج حیدر که پس از مرمت ، توسط شورای اسلامی شهر که اینک واپسین روزهایش را سپری می کند به ثمن بخس ، ده ساله اجاره داده شد ساختمان خشتی آجری معظمی وجود دارد که سیر تحول گوناگونی در یک قرن گذشته داشته است. این ساختمان نیز که توسط بانی رباط ساخته شده در بدو امر به وسیله ی میر سید علی صدریه فرزند میر مهدی خریداری شد. و قسمتی از آن به مدرسه ی چهارکلاسه ی انارک اختصاص یافت. میر سید علی صدریه یازده فرزند به نام های :میر احمد،میر ابوالقاسم ،میر جلال ، میر صادق ،میر عبدالحسین، نصرت السادات ، فرنگیس ، زینت السادات ، شایسته، بتول و صدیقه داشت. میر احمد نخستین فرزند میر سید علی صاحب چهار اولاد شد که میر حمید یکی از آنهاست. بی مناسبت نیست اینک که سخن به خاندان صدریه کشیده شد است از خدمات مرحوم میر حمید که از جانب مطبوعات، پدر پل های ایران لقب گرفت ذکر خیری به میان آید.
این مهندس صاحب نام در سال 1323 خورشیدی متولد شد. او تحصیلاتش را در دانشکده ی پلی تکنیک تهران به پایان رسانید. مهندس صدریه مجری طرح 17 پل بزرگ در سراسر ایران شد که از آن جمله می توان به : پل آذر ،پل فردوسی ، پل وحید ،پل بزرگمهر در اصفهان ،پل بزرگ کرج، پل های غیر هم سطح کلاک در کرج ، پل رودخانه ی کن ، پل زیر گذر دهکده ی المپیک ،پل سوم دزفول روی رودخانه ی دز اشاره کرد مهندس صدریه در سال 1379 هنگامی که سر گرم ساختن پل شیرین شهر اهواز با دهانه ی 146 متر بود با سقوط از بلندی جان به جان آفرین تسلیم کرد. روانش شاد و یادش گرامی باد.
استقبال از افتتاح دبستان پسرانه ی فرخی در اوایل کار در میان اقشار مختلف مردم، شدت فراوان و ضعف مختصری داشت. تعدادی انگشت شمار می گفتند: "اگر بچه ها را به مدرسه بفرستیم نامشان ثبت دفتر دولت می شود و پس از پایان تحصیلات آن ها را به اجباری می برند." جمعی از محمد عبدالله(ذوالفقاری) که خود مکتبی جدا از مکتب ملا ابوالحسن داشت راهنمایی می خواستند.او در جواب می گفت: " ما جی اِ شِم او وَ درس هَتِم. شیما! وَچاتنی ایهِندِونیت مَدرسه تا آدِم گِرتِن." گروهی که اکثریت را تشکیل می دادند بر این عقیده بودند که مدارس جدید باعث پیشرفت بچه ها و احراز مقام های عالی توسط آن ها می شود.طولی نکشید که فواید تحصیلات ابتدایی در مدرسه بر همگان روشن شد و پذیرش ان در میان عوام و خواص یک پارچه گردید.

Thu, 29 Aug 2013 19:19:12 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-244.aspx
مدرسه ی فرخی -1 http://kavireanarak.blogfa.com/post-243.aspx
همایش مدرسه ی فرخی - 1
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن (حافظ)
دومین همایش تاریخی وبه یادماندنی انارک در سال 1385 روز جمعه دوازدهم آبانماه برگزار شد هر چند با مخالفت مخالفان تاره انارکی شده همراه بود. نامش ، "بزرگداشت هفتاد و هفتمین سال تأسیس مدرسه ی فرخی" و مکانش سالن ورزشی شهرداری بود. برای این منظور ، نه فراخوانی داده شد و نه در سایت های اینترنتی، خلایق به حضور یک پارچه در جشنواره ای که از هیچ سازمان و اداره ای پوشش نمی گرفت، دعوت شدند.
خبرش را به" این "و" آن "گفتیم و این گفت و شنید در کوتاه زمان از کوچه و محله و شهر فراتر رفت. نخست، استانی و در کوتاه زمان کشوری شد و خیل انارکی ها را به انارک کشاند. جمعی با اتومبیل های شخصی آمدند و گروهی با اتوبوس های کرایه. انارکی هایی که عاشق بودند و مشتاق زیارت زادگاه خویش یا پدرانشان در گوشه ای از حاشیه ی کویر. آنجا که مردمان قناعت پیشه اش جز صبوری نمی دانندو بر دامان پر مهرشان جز نهال محبت نمی نشانند. آنجا که به قول "راهی" "مردمانی آفتاب سوخته دارد مردمانی همیشه تشنه ، همیشه جویا، همیشه بنده ، همیشه یابنده که از خورشیدش گرمترند." آنها که آمدند و بسیار نیز خوش آمدند کودکان هفتاد- هشتادساله ی پیش بودندکه اینک با عصا و بی عصا با سمعک و عینک و ویلچر و همراه، با موی سپید و قامتی خمیده اما با رویی گشاده و سینه ای مملو از خاطرات شیرین گذشته در کوچه ها گام بر می داشتند و نقش پای خویش را در گذر زمان جستجو می کردند.
بر خاک کوچه ها چه سبکبال می روم
آخر به جستجوی بهار جوانی ام
خواهم که کام خویش بگیرم ز روزگار
پیش از دمی که چرخ کند بایگانی ام ( کویر)
از اتوبوس که پیاده می شدند برق شادی درچشمانشان هویدا بود. انبوه مردمی که خود را همشهری قلمداد می کردند مقدمشان را گرامی داشتند فضای خیابان را بوی دلاویز اسپند و کندر پر کرده بود. هنوز تک و توک میان سالانی بودند که به گویش محلی خوش آمد بگویند و به مهمانان اطمینان دهند که با تکلم به زبان مادری ،حافظ هویت خویشند و این میراث کهن را اگر چه در اقلیتند همچنان پاس می دارند.
شب با غذای محلی از آن ها پذیرایی شد. میزبانی بزرگانی که خود در حقیقت صاحب خانه بودند، یاد و خاطره ی جشنواره را جاودانه می کرد. درود بر ان ها و تعصب "نارُسّینه ای" بودنشان
زیباترین و پر احساس ترین لحظات ،زمانی بود که غبار فراموشی ذره ذره از ورای پیوندهای ریشه دار و آشنایی های به هم گره خورده دیرین کنار می رفت و شکوهمندی دوستی های بی غل و غش کودکی ، جلوه ِ راستین خود را آشکار می ساخت.
چو می ندیدمت از شوق بی خبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بی خبرم "سعدی"
در این گردهمایی به یاد ماندنی ،هیچ کس بی مخاطب نبود. همکلاسبی های پرکار دیرین که سه دهه را در لباس استادی دانشگاه و طبابت و دبیری و دیگر مشاغل شریف به جامعه خدمت کرده و امروز به دوران تقاعد رسیده بودند یکدیگر را باز یافته گفتند و شنیدند آنچه را که پنجاه سال در صندوقچه ی سینه حبس کرده بودند. از آموزگاران ابتدایی، از دوستان مشترکشان ،از شیطنت هایشان که همه و همه خاطرات کودکی را زنده می کردو مشکلات زندگی را از یادشان می برد. " نقل از کتاب مدرسه ی فرخی"

Fri, 16 Aug 2013 12:47:32 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-243.aspx
نقد کتاب ای نارُسّینه -برگرفته از "دیش سپید" http://kavireanarak.blogfa.com/post-242.aspx
نقد کتاب (ای نارسینه) از محمدعلی ابراهیمی

(این نوشته متن یک سخن‌رانی است اگر کاستی‌هایی در نگارش آن دیده می‌شود خواهید بخشید)

ای نارسینه

شاهنامه‌ای در جغرافیای یک گویش

نقدی بر کتاب «ای نارسینه» سروده‌ی محمّدعلی ابراهیمی انارکی

«محمّد مستقیمی(راهی)»

از آن‌جا که اینجانب با دوستان و شاعران بسیاری در سراسر کشور آشنا هستم که در شعر به گویش محلّی دستی دارند و قلم می‌زنند به‌جرأت می‌توانم ادّعا کنم که هیچ کدام برخوردشان با این نوع شعر رسالتی در پی ندارد و معمولاً تفنّنی بیش نیست و من همیشه از این برخورد آزرده بودم تا این که با کتاب «ای نارسینه» سروده‌ی شاعر توانا و دل‌سوخته‌ی کویر، «کویر انارکی» روبرو شدم و آنچه را که در این مقوله آرزو داشتم در آن دیدم و بر آن شدم که با معرّفی آن به دیگر دوستان شاعر یک سرمشق خوب را بشناسانم، باشد که با ظهور چنین آثاری در ادبیات گویش‌های دیگر زبان فارسی، از دغدغه و نگرانی دل‌سوختگان بکاهم.

کتاب «ای نارسینه» از آنجا که با آگاهی و شناخت کامل سروده شده در رسالت زنده نگاه داشتن گویش موفّق است و به جهت این که دقیقاً مانند فردوسی عمل کرده‌است یقیناً مانند شاهنامه توفیقش قطعی است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزینش قالب نیز آگاهانه است و همین شباهت‌ها مرا بر آن داشت که کتاب «ای نارسینه» را «شاهنامه‌ای در جغرافیای یک گویش» بنامم و امّا ویژگی‌های این اثر:

1- رسالت شاعر: حفظ یکی از گویش‌های مرکزی ایران است که در حال نابودی است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاریخ محلّی، جغرافیای سیاسی اجتماعی و طبیعی، این دورن مایه همان قدر متناسب است که انتخاب حماسه و اسطوره در شاهنامه و او به نحو احسن از عهده‌ی این رسالت برآمده است.

2- انتخاب قالی مناسب: قالب، مثنوی است با وزنی کوتاه متناسب با محتوا، با آهنگی دلنشین و هماهنگ با گویش که به نظر می‌رسد از زبان عامّه اقتباس شده است و شاید گرفته شده از مثل‌های رایج در زبان همراه با یک ابتکار در قالب، ترجیع‌بندی با فرم مثنوی، هجده بند با بندبرگردان:

صَیْ بار اگر گُ پام ایلخشَ وَخْتی مِنیَ خُیُشْ مِبَخْشَ

کتاب، ساختاری نقالی دارد اگرچه نقالی نمی‌شود، بلکه منولوگی است از زبان یک پیرزن که حدیث نفس است، هر بند با فضایی و موضوعی متفاوت آغاز می‌شود و بنا به ضرورت از همه چیز سخن می‌گوید و در نهایت به راز ونیاز و مناجات در همان فضا ختم شده و با بیت برگردان زیبایش به پایان می‌رسد. این قالب با مطالعه و دقّت کافی انتخاب شده که در رسیدن به اهداف چند بعدی، شاعر را حمایت کرده است.

3- ساختار و درون‌مایه: همان طور که اشاره شد، کتاب ظاهراً ساختار روایی ندارد ولی به نوعی روایت است به سبک نقّالی، حدیث نفس که به مناجات می‌انجامد و بهانه‌ای مناسب برای بیان اهداف، هجده بند یا هجده فصل با عناوین مختلغ و اهداف گونه‌گون:

1-3- ویری خیدا(یاد خدا): جغرافیای محلّی، دایره‌المعارف محلّی، کوه‌ها، تپه‌ها، مزارع، چشمه‌ها و هر آنچه که نامی دارد و این شروع زیبایی است.

2-3-

ای سیرُکی خاشی تِنْدیرُسّی داع کِر گُ مو از زیمی وِرُسّی

بی مِنّت و مُزُّ و تاوُ پیچی هِر جور تِشی پَخُ تِپیچی

احیای سنّت سیرُک‌پزی، سمنو و گندم‌برشته با تمام جزئیّات و بهانه‌ای بسیار زیبا در یکی از گریزها برای بیان ویژگی‌های یک کدبانو:

خُب اُسْمِ اَبی هیمِچّی سازُ غیر از اَتَشُش گُ چون نییازُ

یَک اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس تا دِر پایی مو هَنیگَ دِربَس...(ص36)

3-3- نوروز: باز احیای یک آیین با تمام ویژگی‌هایش و تمام آدابی که می‌رود فراموش شود.

4-3- بُز کاسه (بز شیرده): آموزه‌های کامل پرواربندی و گله‌داری از شیر دوشیدن تا آخرین مرحله‌ی تهیّه‌ی همه‌ی فرآورده‌های لبنی با تکیه بر خودکفایی، همراه با تأسّف بر نابودی دام که همه جا جلوه‌گر است:

تا هُ شیرُ ماسّی پاستوریزه هیشکی اَبی رَدّی بُز ناویزَ

5-3- یُرتُم (خانه‌ام): بهانه‌ای برای بیان ساختار معماری در محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختمانی و ویژگی‌هایی که اغلب ویژه‌ی جغرافیای محل است:

سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگی بِرْخَس اُو وَخْتی اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)

6-3- کَرْک و چیری (مرغ و جوجه): این فصل اختصاص داردبه مسایل خانه، تدارکات غذای زمستان، دارم و دوا، آجیل و تنقّلات و بهانه‌ای برای گریز به راه و رسم مرغ‌داری و جوجه‌کشی و بعدی دیگر در خودکفایی (ص 54).

7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلی که اختصاص دارد به سختی‌های زندگی در این منطقه‌ی کویری، با معرّفی معدن‌کاری که سمبل استقامت این قوم است و شاید سخت‌ترین تلاش برای زنده ماندن و استفاده از تمام امکانات با گریزی زیبا در طرز تهیّه‌ی ربّ ریواس که چاشنی بسیار خوش طعمی است خاصّ انارک:

امسال بیهار خُی مونِنْدَ شیْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)

8-3- قهر و مهر: شب‌نشینی‌ها و بهانه‌ای برای آموزش‌های اخلاقی همراه با تمثیل‌های زیبا برای مهر و قهر:

مار از تو هیلُک بِ مهر بِرکیش خُی قهر نَ چون تِکیشَ خُی نیش... (ص65)

9-3- آسمویی کیویر (آسمان کویر): جغرافیای انارک، آسمان کویر و گلگشت شبانه تا جاهای مانده یا نابود شده‌ی برج و بارو، رباط، حمام عرب‌ها، آسیاب بادی و چرخ عصّاری با تأسّف بر نابودی‌ها و وصیّت بر حفظ باقی مانده‌ها.

10-3- اشترداری: شتر داری همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مایه‌ی رونق گذشته‌ی انارک بوده است و بهانه‌ای برای گریز به معدن نخلک و کوره‌ی سرب و غارت و نابودی جنگل‌های تاغ:

تایی گْ زیمی را سایَوون بی هِر چی بی وییاوو را جووون بی... (ص 76)

11-3- گل و گیاه: فرهنگ گل و گیاه در کوه و بیابان با تمام گون‌گونی و گستردگی، وحش و طیر و شکار و باز هم تأسّف بر نابودی آن‌ها:

حیف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْکَفْتْ حیف از بُزی بَلَّ گُشْ گُ وِرْکَفْتْ... (ص79)

12-3- باغ و بندم: اصطلاحات کشت و کار و باغ‌داری همراه با تأسّف بر نابودی آن در یک فضای احساسی بسیار قوی که این تأسّف گزنده‌ترین است.

13-3- فاطمی حاج حسن: داستان فاطمه‌ی حاج حسن با روایت شکسته‌بندی که همه بهانه‌ای برای بیان سال وبایی است(1310 ه.ق) بسیار شیرین و دلچسب.

15-3- حمله‌ی نایب حسین: داستان راهزنی‌های بلوچ و کاشی، شکل‌گیری دار و دسته‌ی نایب حسین کاشی، حمله به انارک و مقاومت دلیرانه‌ی مردم و پروزی آن‌ها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعه‌بندی و نام‌گذاری تاریخ به نام «سال کاشی»(1327-1328):

شَلاّ وَنَگِرْتَ سالی کاشی سالی بِ دی تَهْلیُ نَخاشی

16-3- حاج لطفی: مقدمه‌ای در بچه‌داری و تربیت کودک و گریز تمثیل‌گونه به داستان «حاج لطفی» در فضایی عرفانی و زیبا، بهانه‌ای برای بیان آب‌انبار سازی که حیاتی‌ترین کار خیر در کویر است.

17-3- عمری گُ اِویْرَ (عمری که می‌گذرد):فصلی در آموزه‌های اخلاقی و اجتماعی همراه با کنایات بسیار زیبا و خاص گویش، نه ترجمه‌ی دست و پا شکسته‌ی کنایات زبان معیار.

18-3- ای کَسِّرُ مَسِّری ویلایت(ای بزرگ‌تر و کوچک‌تر ولایت): داستان سیل سیاه (بهار 1332) که ویرانی بسیار درپی داشت و بیان زیبای احیای مزارع و قنوات که مظهر حیات در کویرند:

سِنگاشْنی ویجَ ویجَ بیغِلْ کَ سیلَشْنی قیدِم قیدِم خیجِل کَ... (ص 121)

و در نهایت تاریخ نگارش کتاب با بیان پایان کناجات‌گونه و پر تأثیر:

هَفتایْ پس از هیزارُ سیصِی هَفْ سال وِریشْ نِ آخری دِی

خینی جیگِرُم چِقَدْر خارتَ تا یادی نارُسینَمْ وِرارْتَ... (ص 123)

این مجموعه چنان کامل است که به جرأت می‌توان گفت واژه‌ای از قلم نیفتاده است و اگر افتاده انگشت‌شمار است. باید اقرار کنیم که بهتر از این نمی‌توان گویشی را زنده و جاودانه کرد.

4- بار هنری اثر: با این که شعر روایی معمولاً دچار شعارزدگی شده به دامان نظم‌گویی می‌افتد، این اثر از این عیب مبرّاست. پر از تصویر است و از آن جا که بیانی حماسی و فولکلوریک دارد آکنده است از کنایات، نه کنایات ترجمه شده از زبان معیار بلکه کنایات رایج در گویش که دقیقاً در راستای زسالت اثر است:

تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بی‌حیواسی وِسْکُمْ گُ خُرِنْدَ و چیلاسی

از کولی جَوونُ گُرْدَیی پیر تا تیغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگیر

وِرگیر تا دِر تِنُتْ تیوونُ وِرگیر تا اُو وِ جوت ریوونُ

وِرگیر تا واری بَسَّ داری تا حاصلی دَسَّ دَسَّ داری

وِرگیر گُ وَختی وِرگیرِفْتُ تا کُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ

هِر صاحبی وَلْگَ و نیویشتَ یَک رو اِواجِنْ گُ کینْ نیگیشتَ

افسوس که مجال نیست و گر نه آنقدر هست که خواننده را شگفت‌زده می‌کند.

5- زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانه انتخاب شده که به شاعر امکان داده است از بیشتر واژگان اصیل گویش استفاده کند، کنایات و اصطلاحات را به کار گیرد تا حرکتی در جاودانه کردن آن‌ها داشته باشد. با آن که معمولاً محدودیّت‌های وزن و ردیف و قافیه در شعر گویش‌های محلّی شاعر را وادار می‌کند از ساختار گویش عدول کند امّا در این اثر حتّی به یک مورد از این دست برنمی‌خوریم.

6- محتوای اثر: اثر در یک فضای احساسی مناسب با رسالت اثر یعنی افسوس بر ارزش‌ها و اعتبارات گذشته که از دست رفته یا می‌رود. مجموعه‌ای است از آداب، سنن، اطّلاعات تاریخی، حماسه‌آفرینی‌ها، قهرمانی‌ها و جغرافیای سیاسی و طبیعی که هر از گاهی این همه اطّلاعات در مجموعه‌ای کوچک در قالبی هنری خواننده را به شگفتی وامی‌دارد.

7- ارزش اثر: اثر در حفظ ارزش‌های یک جامعه به ویژه زنده کردن یک گویش کاملاً موفّق است به طوری که می‌توان ادّعا کردکه دائره‌المعاف کوچکی است با اطّلاعات ارزشمند به اضافه‌ی فرهنگ لغت به انضمام فرهنگ اعلام که این تعلیقات اثر را کامل کرده است.

8- به طور کلّی می‌توان گفت این کتاب ارزشمند شاهنامه‌ای است در مقیاس کوچک‌تر (نه در محدوه‌ی زبان بلکه در محدوده‌ی گویش) در یک جغرافیای بسیار کوچک‌تر ولی با همان هدف و مطمئناً با همان تأثیر که علاوه بر زنده نگاه داشتن یکی از گویش‌های ارزشمند ناحیه‌ی مرکزی ایران، یک کتاب مرجع است برای محقّقان زبان‌شناسی و گویش‌شناسی در آینده.

با آرزوی طول عمر و توفیق هر چه بیشتر در این راه برای نویسنده‌ی آن

محمّد مستقیمی(راهی)

به نقل از کتاب انارک که مجموعه‌ای از مقالات و سخن‌رانی‌های همایش گویش‌های محْبی و مردم شناسی است که در شهریور ماه 1385 در انارک برگزار شد

Tue, 06 Aug 2013 04:31:00 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-242.aspx
برگی از تاریخ http://kavireanarak.blogfa.com/post-241.aspx برگی از تاریخ
"دزدان فارسی"
از این راهزنان بی نام و نشان ،در مکاتبات انارکی ها با اداره ی مالیه ی یزد،به کرات سخن به میان آمده است.این گروه را "حسن ها" یا "حسنا" می گفتند زیرا از بیم شناخته شدن هرگز یکدیگر را به نام صدا نمی زدند. آنها در هر فرصتی به کاروان های انارکی شبیخون زده تعدادی شتر را با بارشان به همراه خود می بردند. گاه شترداران شخصا در صدد استرداد شتران خویش بر می آمدند چون "آقا محمد کلباسی"که از چوپانان تا نزدیک خاک قشقایی راهزنان را تعقیب کرد و موفق به باز پس گرفتن 20 نفر از مجموع 60 نفز شتران به سرقت رفته ی خود شد.
سه سال قیل از حمله ی اول نایب حسین کاشی به انارک، تعدادی از شتران "آقا محمد حسن انارکی" توسط دزدان فارس به سرقت برده شدند.نامبرده ، در شکوائیه ای به مجلس شورای ملی آن زمان تقاضای استرداد مال خویش کرد. پس از مدتی پاسخ زیر را از طرف مجلس دریافت داشت:

"مجلس شورای ملی ایران
مورخه ی 15 شهرذالحجة الحرام 1324. نمره 413
عالی جاه عمدة الاعیان آقا محمدحسن تاجر انارکی را اظهار می دارد مشروحةالا... که در باب مسروق نمودن 15 نفر شتر و 400 تومان وجه نقد خودتان به مجلس محترم شورای ملی فرستاده بودید رسیده از مندرجات آن استحضار حاصل و حضور مبارک حضرت مستطاب اجل اشرف اکرم افخم آقای صدراعظم دامت برکتةالعالی فرستاده ، از طرف وزارت جلیله ی داخله در جواب چنین نگاشته شده که حکم لازم مؤکد در باب استرداد 15 نفر شتر و 400 تومان نقدکه از آقا محمد حسن انارکی مسروق شده به حکومت فارس نوشته و فرستاده شد. در این صورت ان شاءالله تعالی از طرف حکومتی قرار احقاق حق و آسایش شما داده خواهد شد."
Tue, 06 Aug 2013 01:50:03 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-241.aspx
چای آویشن http://kavireanarak.blogfa.com/post-240.aspx
قوری چایش را که بوی آویشن می داد در باغچه ی محقر خانه اش خالی کرد و در
حالی که باقی مانده ی تفاله اش را از گلوی قوری دور می ساخت گفت : "خوردن ندارد."
بی آن که از او دلیلش را بپرسم گره بر پیشانی انداخته سرم را به نشانه ی پرسش، مختصر تکانی دادم، نگاهش را در نگاهم آمیخت و گفت : " شور است ، تلخ است، مزه نمی دهد، نمی دانم چرا در آن روزگار " ملا زکریا " اینجا را برای سکونت اختیار کرده است. " معطل نشدم ، ظرف خالی آبی از گوشه ی اطاقش برداشته روانه ی آب انبار شدم . دقایقی بعد قوری چینی چای او با آب شیرین روی کتری لعابی قدیمی اش در حال دم کشیدن بود . نخستین استکان چای را که با چند دانه کشمش سر کشید پرسیدم "ملا زکریا کیست و چه ارتباطی با نارُسینه دارد" سرفه ای ناچاق کرده گفت : " ملا زکریا که بیشتر طوایف انارکی از اولاد او محسوب می شوند مردی بود دولتمند، صاحب گوسفند و شتر فراوان از خطه ی خراسان که در زمان صفویه برای دور ماندن از آسیب های سیاسی و تعلیف احشام خود، نخست در عباس آباد ساکن شد و چون تیره ی بلوچ و ترکمن متعرض او شدند به انارک آمد. ملازکریای ثانی یکی از نوادگان اوست که طایفه های: قاسم علی ،حاج ملکی و حاج عبدالوهابی از اخلاف او به حساب می آیند." گفتم : "نام این طوایف را شنیده ام اما زیرمجموعه آن ها را نمی شناسم ." استکان خالی چایش را بر زمین گذاشت و گفت: " بقایی ها،طاهری ها ، طریقتی ها (از اولاد ملا حسین علی) روحانی ها، قارونی ها ،وکیل زاده ها ، کسایی ها از خاندان قاسم علی هستند.کافی ها ، پورشفیعی ها، ملکی ها و اولاد ملاعزیز در شاهرود تعلق به خاندان حاج ملک دارند. عمادی ها و گروهی از زاهدی ها نیز ریشه ی حاج عبدالوهابی دارند ." پرسیدم " این مسجد زکریا در میدان سراب ..." حرفم را قطع کرده گفت: " این خود داستانی دارد که فردا برایت خواهم گفت."
Sun, 04 Aug 2013 08:34:04 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-240.aspx
طرب انارکی -قسمت سوم http://kavireanarak.blogfa.com/post-239.aspx طرب انارک ،شاعری که ناشناخته مانده است- قسمت سوم

در بند ششم نخستین ترجیع بند خود گوید:
ای فدای محبت استاد
که رساند مرید را به مراد
مرحبا پاکزاد مستَرشِد
که به یک غمزه می شود استاد
جذبه ی عشق و عاشق و معشوف
گفته ها می کند بسی ایراد
ای خوش آن عاشق به خود مغرور
کانچه بودش به راه جانان داد
همه در کوی دوست قربان کرد
از پسر تا برادر و داماد
نو نهالی چو قاسم و عباس
نوجوانی چو اکبر ناشاد
همه از دست خود کفن پوشید
همه را اذن عزم میدان داد
یک تن و یک زمین همه دشمن
یک نفر صید و یک جهان صیاد
کیست آن شاه بی سپه گویم
هر دو عالم فدای نامش باد
شاه مظلوم سیدالشهدا
که جهان راست باعث ایجاد
این ملمع که نام آن ترجیع
طرح انداز هفت بند افتاد
چارده شد به عشق هشت و چهار
نود و هشت شعر در اعداد
با دلی پر ز حب شاه، طرب
در سه ده سالگی نمود انشاد
آنچه موجود شد خفی و جلی
از وجود محمد است وعلی
طرب در غزل از حافظ ، سعدی و یغما و در ترکیب بند و ترجیع بند از وحشی بافقی و هاتف اصفهانی پیروی کرده است:
حافظ : تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
طرب " تا ز معشوق اجل نام و نشان خواهد بود
عاشق اندر طلبش بی سر و جان خواهد بود
سعدی : دور به پایان رسید و عمر به پایان
شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل
طرب : زندگی عاریت رسد چو یه پایان
جان شود از تن ، نه دل ز مهر تو زایل
یغما : روم به جلد سگ پاسبان که گاه به گاهی
مگر به مغلطه یابم بر آستان تو راهی
طرب : روم به کسوت خدامیان که گاه به گاهی
ز اشتبا ه بیابم بر آستان تو راهی
فرزندان طرب:
ادامه دارد

Sun, 04 Aug 2013 08:17:16 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-239.aspx
داستان کوتاه - پیشه وران انارک http://kavireanarak.blogfa.com/post-238.aspx داستان کوتاه - پیشه وران انارک

نسیم ملایمی می‌وزید. دیوار بلند ساختمان خشتی نیمه ویران به جا مانده از روزگاری که شهرداری با لدر راسته بازار را ماشین رو می کرد و کج و کولگی کوچه را می گرفت، به محوطه سایه انداخته بود. دوستان همیشگی روی جدول سیمانی به ردیف نشسته و تما شاگر میدانداری یکی دو نفر از دوستانشان بودند.
«من می‌گم خراب کردن ساختمونهای آجری غریبخونه کار اشتباهی بود. اینجا یه نونوایی سنگکی بود که میرزاحسین اشرف سرپرستی می کرد. خدا رحمتش کنه ، پیرمرد با صفایی بود. بغلش ، یه آقایی از جندق ،نجاری وا کرده بود. تو دو تا مغازه ی کنارش ، زواره‌ای‌ها دوره‌گری می‌کردند. چه آدم های خوبی بودند. بعد از این دو تا مغازه ، یه فضایی بود که اسم خوبی روش گذاشته بودند و همیشه یه عده لک و لوش دور و برش می پلکیدند و سراب را دید می زدند. نبش این دیوار بغل دکون حاج محمد ، یه ساعت آفتابی بود . تو این مغازه هم که الانه برقی شده ،کبلاحسین زواره‌ای فرش فروشی داشت. شب که می‌شد پاتوق یه مشت پیر و جوون ، کاسب و بیکار بود.»
اینا را عمو پیر علی می‌گفت که گذشته را خوب به خاطر داشت. آقا رضا که یک کلاه نقابدار رو سرش گذاشته بود، ته سیگارش را زیر پا له کرد و گفت: «مشاغل زیادی داشتیم که از بین رفته، مگه خدابیامرز اسّا ممدعلی قلگر (قلعگر) نبود که دیگ و قابلمه‌های سور شده مسی را قل (قلع) می‌داد. اون روزا که ظرف پلاستیکی و یکبار مصرف نبود مس و تس بود که وقتی سور می‌شد باید سفیدش می‌کردن تا ایجاد مسمومیت نکنه.»
حسن قولی که کمی زبونش می‌گرفت و از اون پایین ها آمده بود پرسید: "سوسوسور چیه؟»
یدالله که هنوز به گردن مارسر گزیده‌اش بند بود گفت: «سور، یه بیماریه که بچه‌ها می‌گیرن و قدیما تلفات هم خیلی می‌داد.»
علی آقا که دهنش یک لحظه از تخمه خوردن وانمی ایستاد وسط حرفش پرید و گفت: «عجب خریه، لااله .... سور یعنی سرخ، یعنی ظرف مسی که قلش تموم می‌شه و سرخیش پیدا می‌شه و باید سفیدش کرد؛ سور یعنی این، حالیت شد؟»
مش مهتی که آرنجشا رو شونهٔ رحمتعلی گذاشته بود گفت: یدالله درست میگه ، اسم اون بیماری هم سور بود. یه دونه های سرخی می افتاد رو پوست بدن بچه ها که گاهی اونها را تلف می کرد. وقتی این دونه ها رو به بهبودی می رفت می گفتند " وَچّم دِر بیریج شی یَه ."
رحمتعلی که زیر فشار آرنج مش مهتی شونش درد گرفته بود سرش را برگردانده گفت: «وِرگی دَسّی هُشکی بی یَت گُو شُنَمُت خاو وَنی»
مهدی کمر راست کرد و بی توجه به رحمتعلی به صحبتش ادامه داد: «چرا شیخ احمدا نمی‌گیی که روزی دوتا مشک می‌دوخت.»
محمد جعفر که به ندرت اظهار نظر می‌کرد سینه را صاف کرده گفت : «هم اینجا آهنگری اُسّا رضا بود بغلش هم آسیابی بود که شاگردش صفرکه مال خور بود اداره می‌کرد.»
علی آقا یه مشت تخمه ریخت تو دهنش و گفت: « کار، خیلی بود تو انارک. اصلا کسی بیکار نبود. حموم نمره را یادتونه؟ روزی دوتا خروار هیزم خرجش بود. دکون رنگرزی اسّا رجبا کی یاد می‌ده؟ همینجا که الانه خونهٔ شمسعلیه، مغازش بود. پنجاه نفر تو این انارک گلیم و خورجین و توبره می‌بافتن. اون روزا ، نه شوری بود و نه شورایی، یه مشت آدم استخوندارکه راه به کار می‌بردن تو آبادی جل و پوس پهن کرده بودن و امر و نهی می‌کردن. درست هم بود. حالا شهر دسّ کسونی افتاده که کسی ....»
صحبتشون گل انداخته بود و تازه می‌رفت که موافق و مخالف داشته باشد که "کاظم " از راه رسید. اول ، با همه دست داد بعد، دست در جیب کرده به هریک کارتی که شماره همراش روی آن بود داده با لهجه ی انارکی آب نکشیده گفت: «اُسمه شیما جی شیمارَی مابایلُتنی به مو تیت.»
Sat, 03 Aug 2013 06:16:41 GMT kavireanarak http://kavireanarak.blogfa.com/post-238.aspx


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد