خاطره ای از یکی از موسسین چوپانان
مرحوم حاج محمد زاهدی معروف به حاج محمد حاج محمد رحیم را تمامی نسل اولی ها و دومی ها و شاید بعضی از نسل سومی ها هم میشناسند. ایشان جد بزرگ خانواده زاهدی و یکی از پنج محمد موسس چوپانان و حجت آباد و آشتیان بوده است.
خاطره ای از ایشان دارم که از زبان مرحوم پدرم ( عبد الرحیم زاهدی) به کرات شنیدم و لازم میدانم ان را در اینجا ذکر نمایم تا مردم چوپانان نتیجه اخلاقی لازم را از ان برداشت نمایند.از اینجا انچه می گویم از زبان مرحوم پدر که خود شاهد قضایا بوده نقل مینمایم:
موقعی که احداث قنات چوپانان و حجت آباد به سرانجام رسید پدرم مرحوم حاج محمد به اتفاق مرحوم حاج مهدی( جد خانواده عسکری ) و مرحوم حاج دایی که ساکن یزد ولی انارکی الاصل بود عزم سفر حج و ادای فریضه الهی نمودند. این سه تن در ان سال همسفر و همراه بودند. از انارک با شتر و قاطر عزم اصفهان نمودند تا ضمن تهیه پاره ای مایحتاج سفر با مرحوم حاج مشیر نیز که والی منطقه بود خداحافظی نموده و حلالیت بطلبند، در اصفهان به دارالحکومه رفتند و ضمن ملاقات با والی عزم خود را به ایشان ابراز نمودند، حاج مشیر در همان مجلس منشی خود را احضار و نامه ای را انشا و کاتب نیز کتابت مینماید . متن نامه سفارشی بود که این سه تن را به عنوان برادر و افراد مورد اطمینان خود به والی بوشهر که در واقع اخرین نقطه خاک ایران بود میسپارد و مینویسد که هر گونه نیازی حاملین اعم از مادی و معنوی داشتند مرتفع نمایید و به حساب والی اصفهان مورد قبول است . نامه را پاکت نمود و به ما داد و ما نیز ضمن تشکر یاد اور شدیم که مایحتاج و وجه به اندازه نیاز به همراه داریم و راضی به زحمت شما نیستیم ، ایشان با خنده ای گفت این پاکت که سنگینی برای شما ندارد و ضرری هم متوجه شما نمیکند و انشاالله که نیازی هم نخواهید داشت ولی همراهتان باشد. سفر ما تا بوشهر حدود یک ماه به طول انجامید و به مجرد رسیدن به بوشهر به دارالحکومه رفتیم و نامه را به والی بوشهر تحویل دادیم و ایشان از ما تکریم و احترام فوق العاده ای نمود و یک روز را هم مهمان والی بودیم و از ما خواست که نیاز خود را بگوییید تا مرتفع نمایم و ما نیز ضمن تشکر فراوان عدم نیاز خود را ابراز نمودیم، دو سه روزی در بوشهر بودیم و روز حرکت پیشکار والی ما را به کشتی بادبانی نمازی شیرازی که عازم جده بود برد و با سفارشات ویژه ما را تحویل کاپیتان کشتی داد و خلاصه سفر چهل و پنج روزه دریایی ما با کشتی بادبانی شروع شد، روزهایی که باد موافق بود بادبانها را بلند کرده و کشتی مسافتی را میپیمود و روزهایی که باد مخالف بود بادبانها را خوابانده و در وسط دریا لنگر می انداخت و منتظر باد موافق مینشست، واقعه تلخی که در کشتی سه طبقه نمازی که طبقه بالا عرشه و طبقه وسط جای مسافران و طبقه زیرین که انبار و جای اثاثیه بود رخ داد ، شیوع بیماری وبا در کشتی بود که به ناچار مسافران ظاهرا سالم را به انبار کشتی منتقل و طبقه وسط را به درمانگاه یا بگویم بیمارستان مبدل ساختند ، وضع فوق العاده دلخراش و رقت بار بود ، هیچ امکان مداوایی نبود و هر کس عطسه و یا سرفه ای میکرد از بیم وبایی بودن از سایرین جدا و به طبقه وسط منتقل میگردید. هر روز صبح شاهد بودیم که تعدادی جنازه به ظاهر کفن پیچ شده از عرشه کشتی روانه دریا و طعمه جانواران دریا میگردید، زیرا کشتی جای نگهداری و یا سردخانه نداشت ، همگی مرگ را مشاهده و لمس میکردیم ، خلاصه تعداد زیادی از بیماری تلف شده و ما بقی جان بر کف در ساحل جده پیاده شده و از انجا نیز با شتر و قاطر کرایه ای عازم مکه شدیم و به ادای فریضه خدایی پرداختیم ، حال مقایسه نمایید سفر حج امروز را با ان زمان.
خلاصه سفر حج حدود پنج ماه به طول انجامید تا دوباره به منزل و ماوای خود رسیدیم ، از میان همه این مطالب خواستم نتیجه اخلاقی را یاداور شوم که اجداد ما و موسسین این روستاها چگونه مردانی بودند که با خوش نامی به ایجاد اطمینان در بین همه و از دست والی اصفهان ، نامه ای که در واقع چک سفید امضا بود دریافت مینمودند و عازم سفر میشدند و این چیزی نبود جز بیان اعتماد به مردم انارک و چوپانان و خوش نامی و حسن سابقه ای که ما بایستی امروزه به ان مفتخر بوده و در پیشگاه انان سر تعظیم فرود اورده و کلاه از سر برداریم و رفتار و منش ان بزرگان را تا حد ممکن سر لوحه امور خود قرار دهیم.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
و السلام
عباس زاهدی
یزد 91/10/3
عباس زاهدی
یزد 91/10/3