چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

پاسخ ذبیح به «شهر پاک: شهر خالی از سکنه»

دوشنبه 6 دی 1389

با سلام خدمت استاد گرامی؛
راهی عزیز مقالهٔ زیبایتان را خواندم و برخود لازم دانستم به احترام صدها و شاید هزاران نفری که یکصدا خواستار دهکده ای پاک بودند چند سطری نظرات خودم و آن جمعیت را برایتان کتابت کنم. مسلما نمیتوانم به زیبائی شما قلم بزنم و کلمات را به بازی بگیرم، ولی بهرحال امید دارم بتوانم مقصود خود را بیان کنم.
لوب مطلب اینکه در میان کالاهائی که خرید و فروشش را به مردم نسبت دادید یک متاع مهم و اساسی را جا انداختید! متاعی که همهٔ جوش و خروش چوپانان بر سر آن بود!  
استاد راهی، شاید از دید شما جمعیتی جمع شدند تا یک خودفروش و مواد فروش را از آبادی خود بیرون کنند که آبادی ما جای فروش اینها نیست و با این کار آبادیشان را پاک کنند. ولی باور بفرمائید که سخت در اشتباهید، البته بخاطر این اشتباه به شما خرده نمیگیریم. همانطور که به اخوی ارجمندتان جناب ابوالقاسم مستقیمی هم خرده نمیگیریم و تنهای تنها اشتباهتان را به حساب دوری از چوپانان و ندانستن اوضاع اجتماعی اینجا میگذاریم.
در تماس تلفنی به حضرتعالی گفتم که اگر موضوع تاریخی و یا فرهنگی بود میتوانستم به سخنان شما تکیه و حتی آنرا بی چون و چرا بپذیرم، ولی قضیهٔ دهکدهٔ پاک موضوعی اجتماعی بود و باید در اجتماع باشید تا بتوانید برداشت درستی از آن داشته و به درستی به قضاوت بنشینید. موضوع دهکدهٔ پاک موضوع یک نفر نبود، موضوع یک خانه و یک توزیع کننده نبود، بلکه موضوع آن، متاعی بود که شما در میان کالاهایتان نامی از آن نبردید؛ آبرو.
بله؛ شاید نتوانید درک درستی از حرفهایم داشته باشید، بهرحال دیگران خوب میدانند و امیدوارم شما هم منصفانه به قضاوت بنشینید. اخویتان فرمودند که هر مسجدی یک موال میخواهد، بله درست است، ولی اگر آوازه موال از مسجد بیشتر شد دیگر باید آنرا خراب کرد. اگر مسجد را به خلایش بشناسند آن مسجد دیگر قداست یک مسجد را نخواهد داشت. نمیخواهم با ذکر مثالهای بیشماری که دارم آب در آسیاب دشمن بریزم، لذا شما را به چند خط کامنت شوفر شاهرودی دایورت میکنم -که چه زیبا در چند کلام لوب مطلب را هرچند تلخ بود ادا کرد-. 
استاد راهی عزیز؛ نیستید که ببینید از آبروئی که پدران ما و شما طی سالیان دراز برای خودشان و چوپانانشان جمع کرده بودند چیزی باقی نمانده است، زمانی همهٔ ما سرهایمان را بالا میگرفتیم که ما چوپانانی هستیم و به چوپانانی بودن خود میبالیدیم؛ اگر میگفتند شما خوری یا جندقی یا ... هستید بدمان میآمد و میخروشیدیم که: نه، ما چوپانانی هستیم. ولی آیا امروز هم همینطور است؟ الان اگر کسی اسم چوپانان را بیاورد هرلحظه منتظریم که از مواد مخدر بگوید یا از فلان روسپی غیر بومی -که البته او بنام چوپانانی میشناسد-!! 
باید باشید تا آبروی آن روزهایمان را با الان مقایسه کنید. تا کی بی تفاوت بمانیم؟ با این شرایط پیش آمده آیا اگر مرحوم حاج محمد بزرگ -که اخویتان یک خاطره از ایشان فرمودند- زنده بود در صف اول آن جمعیت تکبیر نمیگفت؟! چرا راه دور برویم؟ آیا اگر مرحوم مصطفی شیخ زنده بود اصلا کارمان به اینجاها میکشید؟! مسلما نه! پس بیائیم دست یکایک آن جمعیت غیور را به گرمی بفشاریم و به دیده بگذاریم که کاری بس بزرگ انجام دادند. فقط و فقط برای آبروی خودمان و آبروی چوپانانمان.
استاد راهی عزیز، عزیزی حرف از کار فرهنگی و پیشگیری میزد، مسلما پیشگیری بهتر از درمان است و کار فرهنگی بسیار خوب و پسندیده، ولی از شما میپرسم، آیا به بیماری که یک غدهٔ سرطانی دارد حرف از پیشگیری میزنند؟ آیا به بیمار سرطانی میگویند نوشابه نخور که سرطانزاست، سیگار نکش که سرطان میآورد؟! مسلما نه! غدهٔ سرطانی را باید کند و انداخت دور؛ کار فرهنگی را باید برای کسی کرد که هنوز دچار آن نشده باشد. پیشگیری برای کسی است که هنوز مبتلا نشده باشد. حرف از قانون و فرهنگ زدن که کاری ندارد؛ ولی بقول قدیمیها «این حرفا برا فاطی تمون نمشه».
مگر راههای فرهنگی و قانونی را برای اینها طی نکردیم؟ حقیقت این است که «کالمیل فی المکحله» را نمیتوان ثابت کرد، هرچند که به همهٔ مردم ثابت شده باشد.
مگر قبلا تذکرات فراوان داده نشده بود؟ مگر قبلا مهلت یکماهه بهشان داده نشده بود که چوپانان را با آبرو ترک کنند؟ کدامیک اثرگذار بوده که حال به خروش دلیرانهٔ پیر و جوانمان در قبال اینها خرده میگیریم؟ اگر منظور از کار فرهنگی چیزی جز اینهاست که متولیان فرهنگ آبادی کجا بودند طی این چند ساله؟ اگر منظور از کار فرهنگی سکوت است دیگر سکوت بس است، دیگر کار فرهنگی بس است!
حیف که همهٔ حرفها را نمیتوان گفت، یعنی صلاح نیست که در این محیط بیشتر به جزئیات وارد شویم، بهرحال تا بتوانم از کاری که هزاران نفر با قلبی آرام و مطمئن انجام دادند دفاع خواهم کرد و پاسخگوی نظرات و سخنان غیرمغرضانه خواهم بود.
سپاسگزار از توجه شما
 ذبیح مرتضوی     
(0) نظرات
  موضوع: حوادث ، مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 6 دی 1389 ساعت 06:55 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد