چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت دوم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم. امید که مورد پسندتان واقع شود.


 « توبره پر از نعمت » 

   پدرم کارگر معدن نخلک بود و در بخش چراغ سازی کار می کرد. چراغ سازی محلی بود که چراغ های کاربیتی را تعمیر و آماده سازی می کردند. این چراغ ها وسیله روشنایی برای کارگرانی بود که در اعماق معدن نخلک کار می کردند. و سوخت اصلی آن سنگ کاربیت بود.
   آن مرحوم یک هفته در میان با کمپرسی به همراهی سایر کارگران معدن بعد از ظهر پنج شنبه می آمد و عصر جمعه هم می رفت. از ظهر پنج شنبه ما بچه هایی که پدرانمان در معدن نخلک کار می کردند، با پای برهنه در خیابان به انتظار می نشستیم تا ماشین نخلکیها بیاید.
   با رسیدن کامیون کمپرسی که دور تا دور آن توبره های زیادی بسته شده بود، ازدحام جمعیت و شلوغی بسیاری در خیابان به راه می افتاد. با وجود اینکه کودکی بیش نبودم، ساعت ها در خیابان به انتظار می نشستم و با رسیدن کمپرسی با خوشحالی و التماس توبره پدرم را به دوش می کشیدم و به سمت خانه می بردم. توبره بزرگ پر از نعمت برای خانواده ی پر جمعیت 9 نفری سنگین بود و به خاک کشیده می شد. اما رزق و روزی بود. قند، چای، حبوبات و خاکه برنج. شبهای عید هم حاجی بادام و سایر نیازمندی ها ی آن زمان.
   عصر جمعه با گرفتن یک، یک ریالی ، توبره را برداشته، می رفتم که عقب کمپرسی برای آن جای بگیرم هر کسی و هر توبره ای جایی داشت. انسان ها ی محرومی که عقب کامیون به صورت فشرده جای می گرفتند و جاده خاکی 60 کیلومتری را در یک تا یک و نیم ساعت طی می کردند. با هزار امید و آرزو... . 
   و من با امید تا دوهفته دیگر روز شماری می کردم تا شب جمعه شود و ماشین نخلکیها بیاید تا به استقبال بروم
.

قسمت اول


  » شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید»
(10) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ سه شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:00 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد