چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

وبلاگ چوپونون هفته سوم اردیبهشت 1391

وبلاگ چوپونون هفته سوم اردیبهشت 1391  

شهید بمانعلی طاهر

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،


اولین مسافر چوپانان به ملکوت

نام : شهید بمانعلی طاهر 

تاریخ تولد :   /  /1340 

محل تولد: نخلک

 تاریخ شهادت: 61/2/19

محل شهادت : غرب رودخانه  کارون مرحله سوم عملیات بیت المقدس (آزادی خرمشهر)

اخلاص و عمل صالح دو بال نیرومند برای پرواز روح بی قرارآدمی درفضای لایتناهی معرفت الهی است وبرای بدست آوردن این دوبال نیرومند ، داشتن همت بلندومردانه نخستین شرط اساسی می باشد .

شهید بزرگوار بمانعلی طاهر ، ازجمله مردان بلند همتی بود که شوق دیدار یار،اورا به همراهی قافله سینه سرخان مهاجر آسمان خون گرفته جبهه های ایثار وفداکاری کشاند ودر پروازی سبکبال و آرام تا ابدیت پر گشود تا برکرانه ساحل آرامش«عندربهم یرزقون» به سعادت ابدی دست یابد .


فصل رویش:

شهید بمانعلی طاهر در سال1340در نخلک درخانواده ای زحمت کش ولی لبریز از عشق ومحبت  به خدا ی یگانه وسرشار از علاقه به خاندان عصمت وطهارت دیده به جهان گشود . دوران کودکی را در آغوش پر مهر ومحبت خانواده گذرانید ودرآن رشد ونمو یافت،بارسیدن به سن مدرسه به دلیل نبود مدرسه در محل زندگی (صدر آباد) به ناچار پا به مدرسه نخلک که محل کار پدرش بود گذاشت  . مرحله ابتدایی را با موفقیت سپری نمود ودراین مدت رنج رفت وبازگشت از نخلک تا صدر آباد که12 کیلومتر می باشد را برای دیدار مادر با پای پیاده طی می نمود . سپس برای گذراندن دوره راهنمایی با خانواده به چوپانان هجرت کرد، دوران راهنمایی او مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی ملت ایران بود ،اونیز مانند سایر انقلابیون روستا در تظاهرات ،مجالس سخنرانی ومراسمات علیه نظام طاغوت پهلوی شرکت می نمود ونقش خویش را ایفا می کرد .

فصل شکوفائی:

در سال   1358 جهت گذراندن دوره متوسطه به انارک رفت بیشترین شکوفایی وفعالیتهای سیاسی ،اجتماعی وانقلابی او از زمانی آغاز گردید که در سال 1359با افتتاح پایگاه بسیج در انارک به عضویت بسیج درآمد .اویکی از اولین کسانی بود که با روحیه انقلابی به عضویت بسیج انارک در آمد  واین نهاد مبارک را برای فعالیتهای خویش انتخاب نمود.

حضور در میدان نبرد:

شهید بمانعلی طاهر در تاریخ اسفند ماه سال 1360 به طور داوطلبانه جهت شرکت در دفاع از کیان انقلاب اسلامی ایران به جبهه های نور علیه متجاوزان بعثی عراق شتافت وپس از طی نمودن آموزش های لازم در گردان خط شکن رزمی با عنوان بی سیم چی فرمانده گردان نقش خویش را ایفا می نمود ونیز در عملیات بیت المقدس شرکت کرد وباتلاش وکوشش های جانانه وبی شائبه خویش دین خود را نسبت به اسلام ادا نمود .

لحظه عروج :

سر انجام در مرحله سوم عملیات بیت المقدس  با اصابت ترکش خمپاره  دشمن به ناحیه سر وگردن در تاریخ 19/2/61 جان به جان آفرین تسلیم کرد وبه صف شهدای اسلام وانقلاب پیوست . جسد پاکش به عنوان اولین شهید روستای چوپانان مورد استقبال وتجلیل بی نظیراهالی روستا وروستاهای اطراف قرارگرفت  ودر کنار قبرستان روستا دفن گردید وآن مکان گلزار شهدای چوپانان نام گرفت. 

خصال نیکو :

شهید بمانعلی طاهر انسانی با تقوا،متواضع ومتعهد بود ، انسانی که در اجرای وظایف وتعهدات خویش قاطعیت داشت وبرای خدا کار می کرد ودر کارها مخلص وبی ریا بود،انسانی عمیق نگر ،مدبر وبرنامه ریز بود اوهیچ وابستگی به دنیا نداشت وهیچ عاملی نمی توانست اورا از حرکت به سوی اهداف مقدسش باز دارد.


منبع: سایت سینا


پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391

آگهی استخدام برا اصفهان

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای دگه ،



پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391

پِلتَه؛ جمعه تعطیله!

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :مدیــر وبلاگ ،

"فیتیله=پلته"؛ جمعه تعطیله

یکی دوهفتهه که آزمایشی انجام مشه و به مذاقم بد نیمده. از حالا ایشالا دائمیش میکنیم و منبعد:
جمعه ها وبلاگ تعطیله

ایشالا یه روز باشه استراحت و فقط اخبار خاص را مذارم تو وبلاگ و البته اگه مناسبتی باشه!


پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391

تفسیر راهی از شعر خانم پاسیار

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

سلام
خیلی عالیه!
به نظر می‌رسه ذهنت چند پرش داره فضای ابتدای شعر خیابان است که فضای چشم چرانی‌ها که تصور چشم‌چران در به آغوش کشیدن که بسیار زیبا به تصویر درآمده است این ظاهرا یک پرش ذهنی به نظر می‌آید که سقوط زنگوله جاودان آینه است در اینجا که از فضای خیابان به فضای آینه رفته‌ای می‌تواند بی پرش هم باشد و آینه می‌تواند همه جا با ما باشد اما ترکیب زنگوله آینه کمی مشکل ایجاد می‌کند مگر این که زنگوله را تنها کنایه از هشدار دهنده بگیریم چون با هیچ چسب دیگری به آینه نمی‌چسبد آینه زنگوله‌دار تا به حال ندیده‌ام مگر این که همان هشداری باشد که آینه می‌دهد و همیشگی هم می‌دهد که تصویر بسیار زیبایی است و این هشدار که زیبایی من در آینه به من می‌دهد ناگهان خدا را تداعی می‌کند و گرسنگی را که اینجا تنها گرسنگی شهوت به ذهن می‌آید شعر تا پایان به جز یک مصراع که نمی‌توانم حضورش را توجیه کنم بخوبی سیر طبیعی خود را طی می‌کند همچنان در خیابان که بسیار زیبا به پرتگاه تشبیه شده است که در نگارش هم به گونه‌ای این پرتگاه دیده می‌شود (پرت-خیابان- گاه) و بعد چراغ قرمز همراه با سرزنش مرزها که به خط قرمزها می‌رسد و نهایتا درگیری ذهن شاعر با تورم پندار و استثمار وجود در بندگی تقدیر که هم نوعی جهان بینی جبری است و هم نوعی بندگی القایی مذهبی چون با (افتخار جهنم) به پایان می‌رسد.
تنها مصراعی که ظاهرا چسبش در ساختار شعر کم است ولی من توانستم چسبش را زیاد کنم (بهت گل‌های قالی) است که فضا را از خیابان به خانه می‌آورد و چسب من چنین است که شاعر از این پس به خانه آمده است و تصاویر پس از این مصراع در ذهن او ادامه می‌یابد. ایرادش زیاد نیست قابل توجیه است اما این یک مصراع برای تغییر فضای شعر کم است خواننده ناگهان با ظهور این مصراع در یک فضای ناشناخته معلق می‌شود و تا می‌آید ذهن خود را جمع و جور کند برای قرار گرفتن در فضای تازه دوباره ذهن به خیابان و چراغ قرمز برمی‌گردد من گمان می‌کنم برای این که خواننده با تو همرا شود بهتر است – اگر لازم میدانی او را به خانه بیاوری- با یکی دو تصویر دیگر  یا مصراعی توضیحی بدون تصویر این کار بکن و گر نه حذف این مصراع منطقی‌ترین است اما اگر به بهت گل‌های قالی نیازی می‌بینی که چندان بدک هم نیست -اگر غربتش از بین برود- پس حضورش را در این قسمت از شعر توجیه کن و خواننده را به خانه بیاور تا بهتر هم بفهمد که بقیه شعر درگیری‌های ذهن است و در حقیقت شخصیت با خودش درگیر است البته به نوعی تصویر آینه هم می‌تواند در همراه شدن و به خانه آمدن کمک کند بهت گل‌های قالی و هشدار زنگوله آینه شخصیت را به درگیری‌های ذهنی وادارد یعنی تا مصراع سقوط در خیابان باشد و از آن پس با مصراعی چون (گریز به پناه خانه، یا بازگشت یا هر جور که خودت صلاح میدانی) یعنی اگر فقط و فقط چنین مصراعی پس از سقوط اضافه شود مشکل حل می‌شود البته گاهی شاعران زبل و کهنه‌کار که نمی‌خواهند حال و هوایی لحظه‌ی سرایش را خیلی دستکاری کنند این مشکل را با دو اپیسودی کردن شعر یعنی با یک مربع یا یک یا سه ستاره حل می‌کنند اما من بهتر می‌بینم فضای شعر همراه با ذهن شاعر و خواننده از فضایی به فضای دیگر برود تا این که خواننده با درگیری‌ها و توجیهاتی که گاهی بعضی از خوانندگان از پسش برنمی‌آیند درگیر شود و گسیختگی در شعر به این زیبایی احساس کند.


پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391

مجلس ختم مرحوم صفایی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


پنجشنبه 21 اردیبهشت 1391

اگه قرار بود یه نفرا به زندگی برگردونم، اون نفر ........... بود

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :بقیه شا تو بگو ،


علی عمو: اون نفر، حضرت محمد (ص) بود . تا ازش بپرسم منظورشون از اسلام و مسلمونی همینه که تو ایرانه ..

    : عمو هام و مادر بزرگم و پدربزرگم

x : آقا ذبیح ، نمیشه من دو نفرا برگردونم . آخه پدر خدابیامرزم بدون مادرم اینجا نمی مونه . خواستی به جای یکیشون خودم میرم تا حسابا به هم نخوره.

الوگرفته: اول خودم را بر میگردوندم بعدا اونا بر میگر دوندم

میرزا: اون نفر حتما بر نمی گشت.چون میفهمید که هنوز من خودخواهم و برای دلخوشی خودم این کار را میکنم و به نظر اون اهمیت نمیدم

وحید: نمودونم شاید ننمو برگردونم

x : برادر یا خواهری که چوپونون هستی و امروز میری زیارت اهل قبور. به نیابت از من یه فاتحه و یه صلوات همه اون عزیزای خفته در خاک را مهمان کن و سلام مرا به همه آنها برسان. من هم از اینجا برای عزیزان از دست رفته شما فاتحه میخوانم و برایشان طلب آمرزش میکنم.

محمد: عشقم

دلبر: من اون کسیو که دوسش دارم والان زیره کلی خاک خوابیده

سید: خدابیامرز خاله

رفیق قدیمی: هابیل

rd: مادرم

....: عزیزم

    : دامادای عزیزمون بودن که خیلیارو دلتنگ وغصه دار کردن

؟؟؟؟


چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391

مراسم سالگرد حاج علیرضا مراد

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

هوالباقی
مراسم اولین سالگرد درگذشت شادروان حاج علیرضا مراد روز پنجشنبه 21/2/91 از ساعت 15:30 الی 17:30 در مسجد حضرت سیدالشهدا (امیرحمزه - خیابان هفتم) برگزار می گردد.
حضور سروران گرامی باعث شادی روح آنمرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد شد.

خانوادۀ مرحوم مراد


چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391

اعزام کاروان زیارتی به مشهد

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

کاروان زیارتی ثامن الحجج(ع) روز دوشنبه عازم مشهد شد.
سرخیر این کاروان هم کبلا نوروز براتی بوده. 
روز دوشنبه 90/2/18 یک اتوبوس زائر امام رضا(ع) به سرپرستی کبلا نوروز در میان بدرقۀ خونوادهاشون از روبروی مسجد حرکت کردن و عازم مشهد مقدس شدن.
براشون آرزوی سلامتس میکنیم، ایشالا که زیارتاشون قبول واقع بشه و ببخشید خبرا دیر نوشتم. دو روزه دسترسی به وب ندارم.


چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391

هفتم مرحوم سعیدآبادی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای دگه ،

عصر دیروز مراسم هفتم مرحوم سعیدآبادی از ساعت 4 تا 6 در باغ رضوان اصفهان برگزار شد. 
بعد از اون هم دعای روحبخش توسل در منزل اون مرحوم برگزار گردید.
منم جهت قدردانی از زحمات چندسالۀ ایشون در چوپونون به نیابت از اهالی تو مراسمشون شرکت کردم.
روحش شاد و یادش گرامی


چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391

سنجد

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :رسوم و اطلاعات چوپونونی ،

در مورد سنجد -علاوه بر گَس بودنش و اینکه بهمراه خرمالو توسط بزرگترا برای رفع تنبلی پیشنهاد مشه- تو چوپونون یه اعتقاد جالب وجود داره.
چوپونونیا معنقدن که سنجد همه درختی را بارور موکنه.
مثلاً اگه خرما نزدیک درخت سنجد باشه دگه نرگذاری نمکردن و محولش مکردن به آقاسنجده!
بوی عجیبی که درخت سنجد داره را به همین خاصیتش نسبت مدن و شدیداً هم رو حرفشون وایسادن.
بنظرم علمی نیومد ولی منکرشم نمشم. اگه کسی اطلاعاتی داره بده بمون


سه شنبه 19 اردیبهشت 1391

مقالۀ حاج آقا مهدی افضل در شب شعر نوروز 91

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :اشعار چوپونونی ،

زیر آسمان ولایت عنوان مقاله ایست که آقای مهدی افضل در شب شعر چوپانان ارائه نمود.

از قضای روزگار شبی راهی شدم با اتوبوسی که سرنشینانش زائران بیت الله الحرام 
بودند.آنان مردان و زنانی بودند که از طواف کعبه،درک مشعر و سعی صفا باز می گشتند.
مردانشان بدون استثنی داغ مهر بر پیشانی داشتند و زنانشان آنچنان مستور از حجاب که به
زحمت جلو پایشان را می دیدند.مبدامان اصفهان بود و مقصد کمی بعد از چوپانان.
هم فال است و هم تماشا امشب میریم و فردا شب بر می گردیم.اینها را سید پشت تلفن گفت
بدرقه حاجیان است و صله رحم.قبول کردم قبل از اینکه سید همه ی کائنات را به شهادت به
 طلبد تا مرا به این سفر ترغیب نماید.سید مردیست سلیم النفس، نیکوکار، دست به خیر و
مهمان دوست. با ما هم قرابتی دارد.
صندلی پشت سر راننده به من وسید اختصاص یافت.بقیه مسافران کسانی بودند که شب
 گذشته در طواف وداع با چشمانی اشک آلود امیدوار به حضرت حق تا شاید سفری دو باره
 روزیشان گردد.
خیلی به نیمه شب نمانده بود که از اصفهان بیرون آمدیم .قیل و قال و روده درازیهای معمول مسافرتهای جمعی خیلی زود جای خود را به سکوت داد. چراغهای سقف اتوبوس خاموش شد و چیزی نگذشت که مسافران خسته، منهای من وسید و راننده به خواب رفتند.
شب مانند روپوشی سیاه روی زمین پهن شده بود. نور چراغهای اتوبوس جاده سیاه وتنگ را باز و وسیع میکرد. از شیشه راننده که کمی باز بود نفس سرد شب احساس می شد،تند بادشدیدی که بر اثر سرعت اتوبوس ایجاد شده بود صورت مرا می آزرد،پاییز سررسیده بود.
نایین را با توقف کوتاهی پشت سر گذاشتیم.یکی گفت: (مردم سر آفتاب میان پیشباز)
راننده گفت:( یعنی ساعت شش که سر برسیم خوبه)سید گفت: (پس با این حساب نماز صبح را چوپانان می خوانیم) 
با شنیدن نام چوپانان جریان نشاط آوری را در رگهایم احساس کردم. باد سرد گزنده و آزار
دهنده لحظه ای قبل جای خود را به نسیمی ملایم با عطری شامه نواز داد.چرا که زیر
 آسمانی رسیده بودیم که بوی ولایت میداد.آنجا که وجودمان معنا پیدا میکرد و خاطراتمان
را حیات می بخشید.اینجاست که ما را غالی می پندارند،غافل از اینکه رسم عاشقی اغراق
است و علاقه ما را به این آب و خاک نیروی مقدسی رهبری می کند. 
با اینکه هوا تاریک بود،ولی چشمان من به دنبال هر تپه ماهوری در جستجوی خاطرات
بود.در نور ضعیفی که به کنار جاده می تابید، جاده مالرو آشتیان را دیدم، همانکه بعد از
مسافت کوتاهی دو راهی می شد و یکیش به حجت آباد میرفت. اندیشیدم،چه انسان های
بزرگوار و شریفی در طول سالیان دراز با پای پیاده از این کوره راه عبور کرده اند.
اتوبوس سر کوچه مسجد چوپانان متوقف شد.همه بدون استثنی پیاده شدند،زنان در لب جوی
 سمت راست خیابان و مردان سمت چپ دست به وضو شدند.آبی ولرم بود و مطبوع همه،
ولی حظی را که من می بردم و نشاطی را که من تجربه می کردم سوای آنان بود.چرا که اینجا زادگاهم بود،جایی که با هیچ جای جهان برابر نمی کنم،هر کدام از این جوی ها،خیابان و کوچه ها فصلی از نوجوانیم را توصیف می کردند.جاییکه دوستان بسیار و رویاهای
 فراوانی داشتم با مردمانی به شدت صادق و صمیمی.  اگر چه تاریکی و سکوت روستا
را در آغوش کشیده بود، ولی نه تاریکی قادر بود آنچه را که در هر کنج وزاویه اش می
دیدم بپوشاند و نه سکوت موسیقی روحنوازش را.
یکی گفت:(آیا اذان گفته اند؟)   سید با نگاهی به ساعتش(یا گفتند یا یکی دو دقیقه ی دیگه
میگن.)     حالا همه در صحن مسجد بودیم.    یکی گفت(عجب مسجد بزرگی!)
دیگری گفت:(مسجد معاویه هم بزرگه)    رفتم بگویم که یعنی چی؟
یکی گفت(پس نماز خوناش کجان )وبدون اینکه منتظر پاسخی شود ادامه داد(این مسجد باید
 الآن پر از نماز خون باشه)  احساسی تلخ وجودم را فرا گرفت، بغض گلویم را می فشرد
خواستم جواب دندان شکنی به این طایفه ی متکبر بدهم که سید ریش جو گندمیش را خاراند
و گفت:(اکثرا نخلک  کار می کنند.)   صدایی:(رعیتا چی؟)  صدایم را صاف کردم و گفتم:
(بیشتر آنها هم برای استفاده از حقوق باز نشستگی به استخدام نخلک در آمده اند.) هنوزحرفم تمام نشده بود که صدای الله اکبر حسن علی موذن شرق چوپانان همه را دعوت به سکوت کرد با الله اکبر چهارمی علی حسین قلی از غرب شروع به گفتن اذان کرد.چوپانان دوموذن داشت سالهای سال زنان و مردان زیادی با شنیدن اذان آن ها آستین های خود را تا آرنج بالازده و به کنار جوی شتافته اند. جماعت کمی خود را جمع کردند.احساس خوبی داشتم.بعدازاقامه نماز همسفران را که مشغول نوافل بودند رها کرده روی یکی از سکوهای مسجد نشستم .در دل دعا می کردم تا این جماعت داخل مسجد هستند نماز خوان های اول وقتمان هم سر برسند.درهمین فکر بودم که دستی در پشتی مسجد را باز کرد، در نور فانوسی که با خود داشت قربان سعادت را شناختم.بدم نمی آمد که برای رو کم کنی هم که شده،در تک تک خانه ها را بزنم و بگویم بالا غیرتا یک امروز نمازتان را اول وقت توی مسجدبخوانید.
قربان بدون اینکه با کسی حرفی بزند با همان سکوتی که آمده بود رفت. نمیدانم موسی
میرزا علی محمد بود یا حسین عباس قاسم که چراغ دوم را روشن کرد.می خواستم بگویم
اگر مردید تا طلوع آفتاب به ایستید و نماز خونای مسجدی را به بشمارید.در حال خروج
از مسجد بودیم که قلی عباسقلی و آمحمد رضا قلی با هم وارد شدند.دست یکیشان فانوس بود.
اتوبوس در آنطرف خیابان در تاریکی کم رنگی فرو رفته بود.اول خانم ها و بعد آقایان
سوار شدند. دا شتم سوار می شدم که حسین کربلاعلی در حالیکه آستین هایش را پایین می زد  رفت توی کوچه مسجد.در نورچراغ های اتوبوس در حال دور زدن،شیخ حاج محمدعلی را دیدم که با پای چپش،همانیکه خم نمی شد، روی جوی در خانه اش پل بسته بود و وضو می گرفت،پیراهن سفیدش برق می زد. سیاهی چند نفر که از بالا به پایین می آمدند دیده میشد حال مقصدشان حمام بود یا مسجد، خدا میداند. محمد با قر سر کوچه اشان ایستاده بود و دست بالاکرد.
سر خیابان دشت،علی اکبر حسن بی آنکه ما را ببیند نگاهی به ساعتش که با نور فانوس
دیده می شد انداخت،با آب دهان کف دستهایش را تر کرد و با بیل آب را به جوی سمت
چپ خیابان گرداند. 
همسفران با نشاط زایدالوصفی خود را برای ملاقات با نزدیکانشان آماده می کردند.بوی
شامه نواز گل محمدی فضای اتوبوس را پر کرد.آنان با آب و تاب از دیاری که دیده و
گردیده بودند،نقل خاطرات می کردند.ولی من خسته تر از آن بودم که به خواهم این
حرف و نقل ها را بشنوم.از زرومند که رد شدیم هوا داشت کم کم روشن می شد.خود
را از کوران هوای سرد ، گزنده و آزار دهنده ای که از شیشه راننده به داخل می آمد
کنار کشیدم.چشمانم را بستم.اندکی بعد خواب مرا دریافت.
متشکرم 


سه شنبه 19 اردیبهشت 1391

تفسیر عباسو از شعر خانم پاسیار

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

شعر مژده پاسیار به تفسیر من 
نویسنده : عباسو
جناب افضل فرموده اند که چرا فقط به گفتن کلمه احسنت اکتفا کرده و از من خواسته اند که نظر خود را در باره شعر خانم پاسیار بیان کنم و" الو گرفته " هم گفته که چرا من فقط گفته ام احسنت. و با توجه به کامنت هایی که برای این شعر نوشته شده من فکر می کنم عدم درک بعضی از دوستان از شعر سپید سبب اظهار نظر نا مطلوب آنها شده که در شعر راهی نیز این برخورد مشاهده می شد. اما خاصیت شعر سپید این است که هر کسی می تواند با نظر خود آنرا تفسیر کند و لذت ببرد و به تعبیر مولوی : هر کسی از ظن خود شد یار من
البته استاد راهی خیلی بهتر از من می توانند به تفسیر این شعر بپردازند اما از آنجا که ممکن است تفسیر و برداشت من سبب تشویق بیشتر خانم پاسیار شود تصمیم گرفتم که این تفسیر را ارائه دهم هر چند شناختی نسبت به شاعر ندارم و فقط این احتمال را می دهم که این خانم باید نوه مداصغر باشد اما این در تفسیر من بلا اثر است زیرا شعر از اقلیم روستای من فراتر است ام نظر من :
در بند اول می خوانیم
به آغوش می کشد
تو را با نگاهش
هرز می روی
میان پیچش دستانش
و سقوط
در این بند ما با تصویر دخترکی روبرو هستیم که به امید پیدا کردن شوهر اسیر عشق گرگ پسری شده که خود را بره نشان داده و تا مرز بی آبرویی با او پیش رفته و در پایان اورا رها ساخته است 
و بلا فاصله در بند دوم آمده
زنگوله جاودان آینه
در برابر تو _ خدا 
و گرسنگی ...
پرت _ خیابان_ گاه 
و بهت گلهای قالی
تصاویر زیادی در ای قسمت بعد از بی آبرویی دخترک ترسیم شده
بی آبرویی اش چون آینه ای در مقابلش جاودان قرار می گیرد و زنگوله مانند بی آبرویی او را به صدا در می آورد و دخترک در مقابل این بی آبرویی با این مسائل در گیر می شودگاه با خودش ،گاه با خدا و با آوارگی و در بدری و بی خانمانی ، گاه در اتاقی تنها و بیکس ذل زده بر نقش قالی 
و در بند بعد تصاویر دیگری را مشاهده می کنیم
پیوند تو و چراغ همیشه قرمز راه !
راه فریاد می کشد...
فریاد می کشد
سرزنش مرزها را
در تورم پندار
و استثمار وجودت
در بندگی تقدیر
به افتخار جهنم ...
پیوندی در دناک با عبور از چراغ قرمز راه، واین عبور فریادمصیبت باربد بختی و خودفروشی را تا پایان راه یا عمر برای او فریاد می کشد و جهنمی سوزان را برای او. 

در پایان عرض کنم که یکی از اثرات مثبت شب شعر شناخت استعداد ها بوده و از آن مهمتر انتشار این اشعار توسط این وبلاگ است خواهشمندم نظرات سازنده و عاقلانه بیان بفرمائید .


سه شنبه 19 اردیبهشت 1391

یه شب نشینی داغِ داغ

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :صندلی داغ چوپونونی ،

این شب نشینی مربوط به اواخر سال 87 میباشد. فکر میکردم فصلنامه سه ماهه میرسه و برای فصلنامه مصاحبه گرفتم. اواخر دهیاری آقای ثابتی بود و حسابی دلش از شورا پر بود. شورای حاج عباس، عباس رفیع و اکبر مرتضوی!



-معرفی خودتون:
غلامحسین ثابتی، پسر حاج اسد، متولد 1336، دیپلم کشاورزی از اصفهان، سال 62 وارد جهاد سازندگی شد، 3 سال مسئول امور آب جهاد خور بود، از سال 64 تا 73 چوپونون بوده. دو ماه سابقۀ جبهه داره، از 73 تا 82 نایین بود و 84 اومد چوپونون. 85 بعنوان دهیار چوپونون معارفه شد.

-تعریف دهیاری:
دهیار مدیر داخلی روستاست.

-تحویل و تحول:
تحویل و تحول دهیاری قبل کامل انجام شد ولی حساب بیل بکهو به درستی انجام نشد.

-بقیه دهیارا:
دهیارای روستاهای دیگه از همه قشری هستند. دکتر، کارشناس و کارشناس ارشد، دختر خونه و ... همین دهیارا کارایی انجام دادن که باعث حیرت من شد. مثلا ارائۀ جواز ساخت بعهدۀ دهیاریشونه که در چوپانان اجرا نشده هنوز.

-شورا:
شورای چوپانان به دهیاری مسئولیت میدهد ولی اختیارات نمیدهد.
بارها اتفاق افتاده که ما درحال انجام کاری هستیم یا  صحبتها را کرده ایم و شورا کار را تعطیل کرده است.
با اینکه چیز پیچیده ای نیست ، شورا هنوز متوجه وظایف خود نیست.
شورا جواب نامه های دهیاری را نمیدهد و هیچ ارزشی برای دهیاری قائل نیست. شورا به قانون آشنا نیست.
از نظر شورا دهیاری ماشین امضاست. هروقت چکی را خواستند امضا کنند دنبال دهیار اومدند. در حالیکه تمام کارهای اجرایی با دهیاری است و شورا طبق قانون هیچ کار اجرایی نباید داشته باشد.
شورا باید بفهمد که وظیفۀ دهیار این نیست که هر صبح دست به سینه برود خدمت شورا و سلام عرض کند و دستشان را ببوسد. شورای چوپانان این انتظارات را از دهیاری داشت.

-عملکرد شورا و دهیاری:
در این دوره هیچ کاری انجام ندادیم و خودمان را فقط گول میزنیم. اینهایی که میبینید اسمش کار نیست.

-دورنمای چوپانان:
به هیچ جایی نخواهیم رسید تا زمانیکه شورا و دهیاری به وظایف خودشون آشنا نباشند.
بعنوان مثال ما دنبال کارها تهران رفته بودیم شورا عنوان کرده بود که رفته است تهران "دل ای دل ای" کند.

-قضیه دعواتون با حاج عباس:
ایشون بدون هماهنگی دهیاری نیم متر خاک در کوچه مرحوم حاج قاسم ریخته بود که تا کمر در زیر رفته بود. من هم با عصبانیت گفتم اگه با خونه من همچین کاری کرده بودی سرت را میبریدم. ایشان هم شروع به بددهنی کردند که جواب هم شنیدند.

-به عقب برمیگشتید:
اگر میدانستم اوضاع اینگونه است هرگز پا در این عرصه نمیگذاشتم.

-مردم:
مردم چوپانان تقصیری ندارند. تنها تقصیر آنها اشتباه در انتخاب شورا بوده است.

-ماشین آلات:
دهیاری یک بیل بکهو، نیسان، کمپرسی و تراکتور دارد.
بیل بکهو اجاره آقای ایزدیه و طبق قرارداد تمام خرج و مخارج با خود ایشان است وباید بیل را مثل روز اولش تحویل دهیاری بدهند و ماهانه 850 تومان هم به حساب دهیاری بریزند. نیسان و تراکتور که فعلا بلااستفاده افتاده است. کمپرسی هم آقای محمدعلی حسینی اجاره کردند. تمام خرج ماشین بعهده خودشان است و ماهانه 250 تومان باید به دهیاری بدهند و زباله ها را هم جمع اوری کنند. از هردو چک سفید امضا تحویل گرفته شده است.

-جمع اوری زباله ها:
زباله ها سه شنبه ها و جمعه ها جمع اوری مشه و بعلت تنگی کوچه ها کمپرسی وارد کوچه نمیشود و این برای اهالی بافت قدیم که اکثرا پیرمرد و پیرزن هستند بسیار سخته که سطلهای زباله خودرا به نبش کوچه برسانند. دهیاری یک گاری دستی دارد و میتوانند این گاری دستی را راه اندازی کنند و جهت رفاه مردم زباله ها را جمع کنند و به نبش کوچه برسانند یا اینکه نیسان را برای کوچه ها راه اندازی کنند. یادمان نرود که همین مردم ما را به قدرت رسانده اند.

-چرا پیداتون نیست؟
سال 64 یه تصادف کردم که ترقوه م شکست. حالا علائمش ظاهر شده است. بعد از آن دیسک کمر عمل کرده ام و مهره های گردنی ام هم مشکل دارد. در شلوغیها توان نشستن ندارم. با اینحال دائما در خیابان تاب میخورم و بیش از این توان جسمی ندارم.

-برق غسالخونه:
مدیر سابق اداره برق پشت گوش انداخته بود و پیگیری مدیر جدید هنوز جواب نداده است.

-مشکل آب نوروز پارسال:
چاه جدید حفر شده و لوله کشی هم شده است. به محض اینکه پمپ بیاورند مشکل آب رفع میشود. معضل دیگر در این رابطه کمکاری پیمانکار مربوطه در تعمیر لوله های شکسته است. مثلا لولۀ جلوی خونۀ مرحوم حاج بهادر شکسته بود و 40 روز آب میرفت. درحال حاضر هم چندماه است که سه نقطه لوله اصلی (بالای جاده اصلی کمربندی) شکسته و تعمیر نمیشود. کنار آبنما جاده باسکول 6 ماه است آب میرود. معلوم نیست چندجا در دل ریگ شکسته و کسی توجهی نمیکند. همین امر موجب کم آبی خواهد شد.

-دبیرستان چرا منحل شد؟
سال گذشته تمام دانش آموزان دبیرستان چوپانان تجدید شدند. چون دبیر نداشتند. نداشتن دبیر تخصصی پایۀ علمی اونها را ضعیف کرده بود. تاکید آموزش و پرورش نایین هم به روی خوابگاهها بود و دبیر ندادند. لذا مجبور به این پسرفت و انحلال دبیرستان شدیم.

-بودجه:
درحال حاضر دهیاری بودجۀ دولتی ندارد. در سال 87 هیچ بودجه ای به چوپانان اختصاص داده نشد. در حالیکه تقاضای 60 میلیون بودجه فرستادیم. برای سال 88 هم 30 میلیون نوشته ام که هنوز خبری نیست.

خودپرداز:
پیگیری کرده ایم و اعلام کرده اند در نوبت قرار دارد.

آخرین صحبت:
برای پیشبردن آبادی شورا و دهیاری باید قانون را بدانند. این بوده مشکل ما تاکنون.


دوشنبه 18 اردیبهشت 1391

ابراز تشکر خانوادۀ مرحوم صفائی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

بدینوسیله از کلیه همشهریان محترم، دوستان و آشنایان گرامی که در مراسم خاکسپاری، ترحیم، سوم و هفتمین روز درگذشت عزیز از دست رفته مان جوان ناکام مرحوم محمود صفائی انارکی شرکت نموده یا با تلفن و پیامهای تسلیت همدردی خود را ابراز نموده سپاسگزاریم و از تمام سروران مکرّم قدردانی و تشکر مینمائیم.
امید است بتوانیم در نراجعت از سفرهای زیارتی شما عزیزان شرکت و جبران زحمت نمائیم.
سلامتی همگان آرزوی قلبی ماست.
ضمناً مراسم یادبودی روز پنجشنبه 1391/2/21 از ساعت 16 الی 18 در مسجد جامع چوپانان برگزار میگردد. همچنین دعای کمیل این هفته نیز در چوپانان بعد از نماز مغرب و عشاء بیاد آن مرحوم قرائت میشود.

خانواده های صفائی انارکی، علی بمانی، صادق محمدی و سایر فامیلهای وابسته


دوشنبه 18 اردیبهشت 1391

نرگذاشتن درخت خرما

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

فصل زاییدن درخت خرما رسیده. گرده افشانی بطور اتومات انجام مشه. ولی اهالی بازم کمکش مکنن و نر خرما که پر از گردهه را ورمدارن و مرن بالا درخت خرما و لا درخت و رو خرماها متکونن، آخری هم مذارن رو درخت باشه و گرده افشانیش ادامه داره. درختای خرما از یخبندون چندسال پیش خیلی کم شده و همه را سرما زد و خشک شدن. از اون نخلستون سرسبز دگه چیزی نمونده و همت درختکاری هم تو رعیتامون خیلی کم شده تو این چند سال.



این درختا که مبینت تو حیاط خونه کبلا اکبر سرکویریه و اوایل دهۀ 40 در زمان کودکی شهید مرتضوی و با دستان خود شهید کاشته شده. برا شخص من که جالبه

دبیر ستاد زکات استان در چوپونون

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

     

دیشب نماز مغرب و عشاء به امامت شیخ روحانی برگزار شد. مسجدمون دوتا مهمون ویژه هم داشت. دبیر ستاد زکات استان اصفهان و رئیس کمیته امداد نائین. بعد از نماز حاج اقا روحانی یه صحبت کوتاهی داشتند و بعد از شیخ روحانی حجت الاسلام والمسلمین رنجبر چند دقیقه ای ایراد سخن کردند و از اهمیت زکات گفتند. به آیات و احادیثی درخصوص زکات اشاره کردند و زکات مستحبی را هم -که تا حالا نشنیده بودم- یادمون دادند. چنتایی هم خاطره تعریف کردند از برکات زکات. حاضرین حدود 200 نفر از اهالی بودن.
زکات از فروع دین مبین اسلامه که معمولاً خیلیا جدیش نمیگیرن. اگه ایشالا رسم بشه و کشاورزامون زکاتشونا بدن (البته چقد بهتره که تو چوپونون خرج بشه-چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه) بی شک دگه هیچ فقیری تو چوپونون نخواهیم داشت و مطمئناً برکت به زندگی همه برمگرده


دوشنبه 18 اردیبهشت 1391

چنتا عکس از پریشب

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،















یکشنبه 17 اردیبهشت 1391

چنتا خبر کوچولو از آبادی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

امروز بنیاد مسکنیا از نایین اومده بودن و داشتن برنامهاشونا برا خیابون حسینیه و جاده حاج عباس موگفتن. قراره فلکه بشه چهارراه جلو مدرسه ایثار. اخبار دقیق و شرحشا بعد مذارم.

یه مدت پیش یه suiside داشتیم تو چوپونون که موفق نبود. دیشب مجدد دعوا و کتک کاری بوده. گویا تا عزرائیل رسیدن هم باعث درست شدن نشده. خدا خودش بسازه.

هوا به شدت گرمه چوپونون. کولرها دارن راه میفتن.

برداشت جو هم شروع شده. کمباینم اومده که نوبتی تو مزراها و تو دشت چوپونون کار موکنه. امسال فک کنم ترکونده. سطح زیر کشتشون خیلی بالا رفته. اینم بعد مفصل میگم براتون.

مراسم روز معلم در مدارس چوپونون هم برگزار شد. تو راهنمایی یه نماینده داشتیم و عکسا و خبرشا مذارم براتون.

تو هفته بهداشت که گذشت یه سری برنامه ها بود که دیر فهمیدم و اطلاعرسانی نکردم. یه روز ویزیت رایگان، آموزش بهداشت و بهداشت روان به دانش اموزا جزء برنامهای درمونگاه بوده. هفته گذشته هم یه کلاس آموزشی برا سالمندامون تو درمونگاه برگزار شد.

دیشب تا دیروقت درگیر صندلی داغ بودم و بعدشم هوا غبار داشت و عکسام خوب در نیومد. آماتوربودن خودم تو عکاسی هم مزید بر علت شد. اگه عکس قشنگ گرفتت بفرستت تا همه ببینن.

چوپونونیای یزد فردا مراسم مرحوم صفایی در مسجد فاطمیه را یادشون نره. همشهریتون غریب نیفته اونجا.

مسجد داره بتدریج به رنگ و رو میاد. شیخ روحانی علیرغم سن و سال بالا خیلی فعال و دلسوزه و داره برا جذب مردم بویژه جوونا به مسجد تلاش میکنه. مترسم آخرش منم از راه به درم کنه!

یه مدت پیش پسرخالۀ یه پاسگاهیا را سر سه تا خلاف گرفتنش! البته با هنر بعضیا سریع لاپوشونی شد! چندروز پیشم پدر یکی دگه را مگیرنش! گویی موادمخدرا خورده بوده که رد کنه وسط کار حالش بد مشه و پس مگه جریانا! ایندفه انگار مقدارشم زیاده و پرونده سنگینیم داره. ایشالا ختم به خیر شه. ما راضی به اذیت شدن هیشکدوم از هموطنا بویژه همولایتیامون نیسیم!


یکشنبه 17 اردیبهشت 1391

نظر شما در مورد صندلی داغ شیخ روحانی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :صندلی داغ چوپونونی ،


ذبیح: خوب بود. ممنون از شرکت کننده ها

 rd : سلام: خوب بود.بااینکه جواب سوالم خیلی خوب نبود .در کل برنامه عالی بود.فقط باعث شد صبح خواب بمونیم وحسابی شرمنده شدیم. 

    : خوب بود

خالو: متاسفانه کار پیش امد . فراموش کردم بیام صندلی داغ .حیف کلی سوال تو ذهنم داشتم.

البرت: خوب بود ولی دیگه شیخ جواب 10 تا از سوالای منو نداد

اشنا: خوب بود ممنون ازاینکه با این سن زیاد تا این موقع شب به سوالات جواب دادن



؟؟؟؟


شنبه 16 اردیبهشت 1391

صندلی داغ - شیخ روحانی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :صندلی داغ چوپونونی ،

     

شیخ ابوالحسن روحانی
فرزند مرحوم آقامحمد
متولد 1327 چاهملک
طلبۀ قم بودن، پایان سطح 3 
لیسانس زبان و ادبیات فارسی از  دانشگاه پیام نور
56 تا 69 چوپونون بودن بعنوان سردفتر ازدواج شماره 11 و امام جماعت
شیخ پرکار و دلسوزی بوده و قدیما کشاورزی و دامداری هم داشته


شنبه 16 اردیبهشت 1391

اسمهای تکی چوپونون

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :رسوم و اطلاعات چوپونونی ،

البته نسل جدید هرکدوم برا خودشون یه اسم نایاب دارن. اسمایی که برا خیلیامون تازگی داره و نشنیدیم. 
برید تو سن بالاهای چوپونون. یه سری هستند که اسمشون تو چوپونون تکه. دگه نیازی به ادرس دادن نیست و همه مشناسن با یه اسم خالی.
از بین پیرمردپیرزنا و نهایتاً میونسالا اسمای جدیدا بگت:

نادر(حیایی)، دادالله(توکلی)، تیمور و الیاس و شمیس و شمس الدین  و نسیبه و اباصلت و نورالله و نوش آفرین=نوشابه و ظریف و لطفعلی و مسیب و جانعلی(کلانتری)، سلمان(همایونی)، گلستان(رحمانی)، ذبیح و نادعلی(ایزدی)، ریاض (موسوی)، قدم(حلوانی)، سبحان و نورمحمد و تاج محمد و فلک و حمیرا و ستار و فرح(مشتاقی)، خوشحال(خاکسار)، امامقلی(اشرف)، عیدعلی(یزدانی)، عیوض(یاوری)، محمداصغر(پاسیار)، کرمعلی=خدارحم و حسینی(طاهر)، رضاقلی(پوراکبری)، دوست محمد و گل افشان و زرافشان و هنگامه و براتعلی و کیخسرو و خدامراد و مهواره و فلورا و گلچهره(جلالپور)، رحمت(بمانی)، علی برات(صمیمی)، رحمتعلی(عمادی)، حسین گل(جلال)، کیقباد(؟)، هدیه(مستقیمی)، ماه طاووس و ماه تاج(رنجبر)، صاحبه سلطان(؟)، اقبال و فتحی و عباس مظفر و گل افروز و مختار و فرید(فاتح)، جعفرقلی و حسنیه(همایون)، منصور(رفیع)، جهان(قیصری)، نوروزعلی و اردشیر(براتی)، برات و فضه(پرکاس)، کتایون(بلوچی)، عبدالوهاب و فرامرز=فلا(آخوندی)، ماننده(کبودانی)، بنده علی(؟)، بهداد(آزادی)، بهجت(ضیایی)، عالیه(اشرف)، سبزعلی و درخشنده(کاظمی)، موسی(ابوالحسنی)، گل افروز(فاتح)، ماندگار(؟)، سیف اله(مختار)، قدرت(رفیع)، کوروش و کامبیز(قاسمیان)، حکمت(وکیلی)، پری گل(؟)، آسیه(؟)، 

؟؟؟؟


شنبه 16 اردیبهشت 1391

چنتا عکس قشنگ

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

کوه ریگ دشت


دیوارای در حال تخریب دشت                                                                 یه گل زیبا
     

جاده اردکون! شاهراه شمال به جنوب ایران! واقعاً که!                            یه درخت خشکیده در دشت بی درخت
     


عکاس: علی فاضلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد