چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

وبلاگ چوپونون هفته سوم بهمن 1391

وبلاگ چوپونون هفته سوم بهمن 1391  

بازگشت آقای کلانتری از سفر حج

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

حجکم مقبول و سعیکم مشکور   

دقایقی پیش (ظهر امروز) آقای عباس کلانتری (پسر مرحوم دایی حاج حسین) به اتفاق همسرشون و پدرخانم و مادرخانمش در میان استقبال خونواده، فامیل و آشناها از سفر حج عمره به ایران-یزد برگشتند

ایشالا که زیارتاشون مورد قبول واقع شده و سفر خوب و بقول یزدیا خَشیا گذرونده باشن


پنجشنبه 19 بهمن 1391

انتخابات شورا (1- ویژگیهای شورا)

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

نوشته هام حرفاییه که تو ذهنمه و پشت سرهم بدون غلط گیری تایپ مشه. برا همینم  ممکنه شاخه به شاخه بپرم یا حرفم پشت سرهم نیاد. پیشاپیش ببخشایید. سعی موکنم لوب مطلبا ادا کنم.

فروردین ماه 92 زمان ثبت نام کاندیداهای شورای اسلامیه. فک کنم 24 فروردین... کاندیداتوری لااقل برای این مقوله آزاده و هر کدوم از اهالی که شرایط عمومی کاندیداتوریا داشته باشن متونن ثبت نام کنن.
ویژگی جدید این انتخابات اینه که شورای چوپونون برای اولین بار 5 نفره مشه و از افراد شانس بیشتری برای انتخاب خواهند داشت.
از 31 سال عمری که از خدا گرفتم 23 سالشا مقیم چوپونون بودم و تقریبا 10 سال خودما نخود همه آشای چوپونون کردم. برا همینم کم و بیش با فضا و مشکلات آبادی آشنا هسم... اینی که مگما همه دوستان بدون غرضورزی یه نگاه ویژه و هدفدار با محوریت "منافع روستا" بش داشته باشن. اصلا نمخام نظرما بهتون بقبولونم. ولی حرفام یه جمع بندی از جمعای دوستانه ایه که داریم و خودمم واقعا بهش معتقدم...

اول از همه بگم که نوشته های الان و بعدم درخصوص شورای چوپونون کاملا بخاطر آبادیه و خودم هیچ نفعی تو این قضیه ندارم. خودم کاندیدا نمشم، چون صلاحیتشا ندارم. پس بحث این قضیه را پیش نکشه کسی...

قراره 5 نفر از اهالی انتخاب بشن و سرنوشت 4 سال روستا را بدیم دسشون. البته شوراهای روستا بیشتر از اونیکه وظیفه شونه سروصدا دارن و تو امور دخالت موکنن. اما حقیقت اینه که شورای روستا دقیقا مثل شوراهای شهر نقش قابل دیدنی نداره به اونصورت... شوراها باید سیاست گذاریای کلانا بکن و البته تعیین دهیار و شهردار... ولی متاسفانه تو روستاها شوراها خودشونا درگیر مسائل جزئی موکنن. دقیقا وظایف دهیار را شوراها انجام مدن
همه مدونم که حاج عباس برا آبادی خیلی زحمت کشیده. دلشم مسوزه. من دوسش دارم و خودشم مدونه. لذا مثالمم برا حاجی مزنم... یاگه یادتون باشه قبلنا تو ایام نوروز که آب روستا کم مشد مرتب از جانب شورا اعلام مشد که آب نریزت و مراعات کنت... یه روزی حاجی به یه زن -جالبه که زنه غیربومی بود- که تو آب ریختن اسراف مکرد تذکر میده که آب نریز مردم گناهن آب نمرسه بهشون. زنه هم سر فاشا مکشه و هرچی از دهنش درمیاد به پیرمرد میگه. نمخام عمق فاجعه را بگم. همینقد بگم که یکی از فامیلای ما که شاهد ماجرا بود اومد خونه و نصف روز از سردرد خوابید. هنوزم که هنوزه مگه. جالبه که با ریش سفیدی و کدخدا منشی کاریش نکردن.  به عضو دگۀ شورا مگن که چرا از حاجی حمایت نمکنت. جواب میده که مخاس دخالت نکنه.... تو زشتی کار اون زنه شکی نی و باید ادب مشد. ولی بحث الان اینه که شورا باید به وظایف خودش آشنا باشه. دهیار تعیین موکنن و دهیار تموم این کارا را انجام مده.

از بین کاندیداها 5 نفرا باید انتخاب کنیم. ولیاز اعتقاد و التزام که بگذریم این 5 نفر چه ویژگیهایی باید داشته باشن؟! 

اصلا اجازه بدت بحث اولما همینجا تموم کنم. ایشالا بعدا نفر به نفر رو اعضا بحث موکنم با هم
برای شروع ویژگیهای شورا
اگه همه بزرگان کمک کنن تا این بحثا با هم پیش ببریم ممنون مشم. نظراتتونا لااقل برای شوراها بدت تا بتونیم بهترینها را انتخاب کنیم
(نظرات به صفحه اصلی منتقل مشه)

به نظر شما منتخبین شورای آینده چه ویژگیهایی باید داشته باشن؟!

آشنای قدیمی: 1- با سواد باشه لااقل دیپلم باشه 
2- ساکن روستا باشه 
3-روابط عمومی قوی داشته باشه 
4- حرف زن و منطقی باشه 
5-بالای 35 سال داشته باشه
6-بومی محل باشه
7-مهمان نواز و سفره دار باشه 
8- در آمدشخصی اش از متوسط به بالا باشه 
9- سابقه کارهای عام المنفعه را داشته باشد 
10 مقام پرست نباشه 
11-دستش کج نباشه
12 چشم دلش پاک باشه 
13- تو مردم از اعتبار برخوردار باشه 
14- پدر و مادر دار باشه
15- ماشین امضا نباشه 
16 باتاریخ و جامعه شناسی و روانشناسی مردم روستا آشنا باشه
پاسخ ذبیح : خیلی آرمانی و عالی
بقول جناب شهیدی فر : اصن داریـــــــــــــــــــــــم؟؟؟

ع/ف: ایول اشنای قدیمی همه چیز را جامع وکلی گفتی.ولی با نظر ذبیح موافقم اصن همچین کسی تو روستا هس؟

حسین.خ: آشنای قدیمی اکثر خصوصیاتی را که یه عضو شورا باید داشته باشه بیان کردن منم یه چند موردی را که به ذهنم مرسه بش اضافه مکنم یکی اینکه دلش برای آبادیش و مردمش بسوزه نه برای منافع شخصیش و یه مسئله خیلی مهم دگه اینکه به جوونا بها بده چون جوونا اگه بخوان خیلی کارا متونن انجام بدن.
با حرف ذبیح که مگه حاج عباس آدم زحمتکشیه موافقم ولی عیب خیلی بزرگی که داره اینه که با یه سری صحبتای نسنجیده بدجوری جوونا را از خودش دور کرده و به اصطلاح خودمون از دو خارجشون کرده.
دگه اینکه باید خیلی باحوصله باشه چون معمولا بعضی ازمردم آبادی هسن که کارشون فقط بهونه جویی و انتقاده حتی اگه کار خوب انجام بشه 

مهدی: امتحان خودشا به خوبی پس بده چون قبلها کسانی اومدند راس کار ما هم دیدیم چه کاره هستند مثلا اقای ر را همه شناختیم یا اقای غ.ق و ا.م که فقط برای منافع خودش اومده بودند

محمدرضا رفیع: حلال وحروم سرش بشه ودرحدمعمول
مذهبی باشه وتوکاراش مشورت کنه وخودرای نباشه وبرای ورزش وسرگرمی جوونابرنامه داشته باشه

رفیق: پوست کلفت وبیعار باشه زود از جا در ندره

ف.ر: فردی که اقای اشنای قدیمی نوشته توی یک شهر 100000نفری چنتاشا میشه پیدا کنی!!!!!؟؟
تو چوپونون اینقدر باید پیدا کنی که پنج تاشون رای بیارن.
نمشه حالا یه خوردوو کوتا بیایی؟

ف.ر: با سواد و با خداوباشعور باشه. 

دشمن: سلام هر کی باشه حاج عباس نباشد

امپراطور: اقاذبیح تورا به ارواح امواتت قسم بیا برای شورا ثبت نام کن واقعا لیاقت اینکار را داری وکسی دلسوز تر وبا سواد تر وهمتی تر ازخودت وبیکار تراز خودت نیست

   : مرتضوی نباشه

لیلی: همین حاج عباس خوبه ..اخه پرستیژ چوپنون بالا میره با این ریس شوراش 

    : شماهم دلتون خوشه



؟؟؟؟؟؟؟




پنجشنبه 19 بهمن 1391

الناز عاشق

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :وبگردی ،

تو همایش پیاده روی زاهدان که 13 بهمن برگزار شد و شبکه 3 بصورت زنده پوشش داددختر و پسرای 10 ساله بصورت مختلط با همدگه جلو استاندار و اینا رقصیدن با هم. اونموقع کسی اعتراضی نکرده و همه حالشا بردن. اما امام جمعه گیر مده بشون و بعدشم مدیر تربیت بدنی اخراج شد... اینا گفتم مسئولین برگزاری همایش پیاده روی چوپونون برا عید فکر شومی به سرشون نزنه

یه روز بعد از دعوای رؤسای محترم قوا! مایۀ فتنه دستگیر شد. اصن مرتضوی یعنی مایۀ شرّ! یعنی فتنه! گویا علت دستگیریشا "تصرف در اموال دولتی" اعلام کردن. اما بلافاصله اومدن زمان دادگاه پرونده کهریزکشا گفتن اسفندماه! مرتضوی متهم به قتل زهرا کاظمی هم هس. داش محمود گفته ورگردم پیگیری موکنم. شما متونت تهدید قلمداد کنت. یه چیز جالب دگه اینکه جناب رحیمی فرمودند که از نظر دولت مرتضوی هنوز رئیس تامین اجتماعیه.


حامد حدادی منبعد به احترام ایران شماره 98 را تنش موکنه. تنها بازیکن ایرانی NBA متونه الگوی خوبی برا ما باشه. 332 متونه شمارۀ ویژۀ ما چوپونونیا باشه

اوضاع مملکت خرابه. گرونی که بیداد موکنه و همه مدونن؛ گفتن نداره. رؤسای قوا که تو سر و کله هم مزنن. برادراشون که لابی موکنن. خبر جالبتر اینکه برای اولین بار تو مراسم بدرقۀ رئیس جمهور در سفرای خارجی ایشون توسط نمایندگان رهبری بدرقه نشدن. احمدی نژاد تو سفرای رسمی همیشه توسط رئیس دفتر و مشاور مقام معظم رهبری (محمدی گلپایگانی و ولایتی) بدرقه مشد. ولی دیروز احمدی نژاد در محاصرۀ حلقۀ کوچک اطرافیانش رفت مصر. مشایی و شیخ الاسلامی همراهاش بودن. نمدونم والا شیخ الاسلامی چکاره حسن بوده که بردتش. مملکت شده لجبازی و دهن کجی به همدگه

من مگم این الناز شاکردوست عاشوقه، شما بگت نه!




آقا این بخش وبگردی خیلی ربطی به چوپونون نداره. موافقت ادامه بدم یا حذفش کنم؟


چهارشنبه 18 بهمن 1391

یادوارۀ شهدای چوپانان؛ پوستر

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

یادواره شهدای چوپانان؛ جمعه  2 عصز؛ مسجد جامع چوپانان   
سخنران: حجت الاسلام اباذری



چهارشنبه 18 بهمن 1391

جوبه

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

پریروز گرفتم... البته شاید عکس خاصی نباشها... ولی مدونم دل خیلیا از کورشدن قنات به تالاپ تولوپ افتاد و خیلیا هسن که دلشون مخاد هرروز کنار جوب بشینن و پاشونا تو اُو بذارن... هنو دارن قناتا تعمیر موکنن و آب یخورده کمتر از همیشهه و یخورده هم گِلووه

   


چهارشنبه 18 بهمن 1391

آن گور غریب 4

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

اشاره کردم که دو روایت در مورد قتل نصرالله خان شنیده بودم: اول روایتی که از بر و بچه‌های این فامیل(فاتح فرزندان نظر و مصطفی‌قلی) در مدرسه شنیده بودم و روایتی که از زبان دایی‌ها و به ویژه از زبان همسر نصرالله خان شنیده بودم و این دو روایت تفاوت داشت هر چند تفاوت‌ها فاحش نبود و در ماهیت قتل نصرالله خان تفاوتی ایجاد نمی‌کرد اما دو روایت در قضاوت دیگران تفاوت ایجاد می‌کرد. ابتدا روایت دایی‌ها و دختر خاله، فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان:

در پرانتز بیان کنم که فاطمه سرهنگ(دختر خاله نگارنده و همسر نصرالله خان) پس از آن که بیوه شد دختری از نصرالله خان به دنیا آورد به نام معصومه که هم اکنون در قید حیات است و در بیاضه زندگی می‌کند و پس از چندی با ژاندارمی از اهالی نهبندان بیرجند به نام حسن‌آقا هاشمزایی ازدواج کرد و دارای چند فرزند شد( تنها پسرش آقای عبدالرضا هاشمزایی است که یک دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود از طرف مردم طبس).

 فاطمه عامری(فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان، دختر خاله‌ی نگارنده)

 سال 1342 که من(نگارنده) دبستان را در چوپانان تمام کردم و برای ادامه تحصیل به همراه برادرم عباس که او هم سیکل اول دبیرستان را در انارک تمام کرده بود به یزد رفتیم و در خانه‌ی همین حسن‌آقا شوهر دختر خاله که ایشان هم برای تحصیل فرزندشان عبدالرضا به یزد آمده بودند سکنی گزیدم و یک سال تمام این دختر خاله مثل مادر از من(این پسر بچه 12 ساله کنجکاو) مواظبت کرد. ایشان هنوز در قید حیاتند(در تاریخ نگارش این سطور در قید حیات بودنذ و اکنون یکی دو سالی است که رحلت کرده‌اند) من تفاوت دو روایت را از او هم پرسیدم ، روایت او هم درست شبیه روایت دایی‌ها بود و شباهتی به روایت شایع در چوپانان نداشت. دختر خاله هم روایت را بیان کرد و هم دلیل تفاوت را؛ او گفت:

من از زبان ابولی پیرمحمد(ابوالقاسم پیرمحمدی را اینگونه خطاب می‌کرد و البته کینه‌ای هم در لحنش بود) شنیدم و همان را می‌گویم و او هم دلیل تفاوت را سرزنش مردم چوپانان بیان کرده که اگر می‌گفتند که نصرالله خان را در خواب کشته‌اند این سرزنش شدیدتر می‌شده است. من(دخترخاله) او را قسم دادم و گفتم اگر می‌خواهی تو را ببخشم حقیقت داستان را بیان کن و او گفت:

ما گول...........
بقیه در ادامه مطلب

منبع: دولنده


ادامه مطلب

سه شنبه 17 بهمن 1391

دعوای لاریجانی و احمدی نژاد تو مجلس

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :وبگردی ،

و حالا دیگه اوه اوه شد ، لاریجانی بدجوری از خجالت احمدی نژاد در اومد.
.
دیروز استیضاح وزیر کار بود ( بدلیل اصرار دولت در عدم برکناری سعید مرتضوی از سازمان تامین اجتماعی ) ولی کلا به میدون جنگ شبیه بود ، احمدی نژاد رفت از وزیرش دفاع کنه ولی شروع کرد به بگم بگم معروف و وقتی لاریجانی گفت بگو فیلمی پخش کرد که فاضل لاریجانی برادر کوچک لاریجانی تو دفتر سعید مرتضوی بود و صحبت از هدیه گرفتن آپارتمان بود که واسطه بشه که لاریجانی مجلس و لاریجانی قوه قضاییه بیخی
ال مرنضوی بشن ، بعد احمدی نژاد گفت دست و پای مارو بستن و تنظیم قوا بهم خورده ، بعدشم خواست از مجلس خارج بشه که لاریجانی گفت : تشریف داشته باشین ، حرف هایی زدین جوابشم گوش کنین ، آقایان! امروز روز مهمی است ، بگذارید حرف‌هایشان را زدند، حالا من هم پاسخ میدهم.
ایشان چند بار گفتند که من نواری دارم که خود این حرف هم ژستی است! ما هم گفتیم که بگویند ، ایشان گفتند تنظیم قوا بهم خورده ، این درست نیست ، این نظر ایشان است که البته همونطور که میدونید ایشان شورای نگهبان را هم قبول ندارد.
در این لحظه احمدی نژاد واکنش نشان داد و خواست حرف بزنه که لاریجانی گفت : شما در این جلسه اتهاماتی به من وارد کردید. شما حقی ندارید که دیگر چیزی بگویید و بیش از حد باز حرف زدید. تمام حرفتان به رئیس مجلس و رئیس قوه قضاییه زدید. رئیس قوه قضاییه اینجا نیست که پاسخ شما را بدهد اما من هستم و به دلیل تهمت‌هایی که به من زدید مطابق آیین نامه دو برابر وقت پاسخگویی دارم.
این سلیقه شما است که میگویید باید تشخیص بدهید چه مواردی را اجرا کنید! قانونی که تصویب میشود ، لازم الاجرا است و باید اجرایی شود ، وی ادامه داد: شما افرادی را به عنوان یاران خودتان عنوان کرده
اید که پروندههایی دارند ولی شما نمی‌گذارید که به آنها رسیدگی شود. شما که از موضوع این نوار سخن گفتید، این پرونده را بدهید به قوه قضاییه تا رسیدگی شود. باید به تخلفات همه حتی نزدیکترین افراد به ما رسیدگی شود. حتی اعضای خانواده ما ، اما شما قانون را زیر پا گذاشته اید. چرا می گویید قانون دست و پای مار را می بندد؟ یا قانون را نمی دانید که باید بپرسید و بعد هم باید به قانون عمل کنید ، امروز صبح ساعت 7 آقای فروزنده معاون پارلمانی ایشان گفتند که یک پیغام فوری از رییس جمهور دارم و می‌خواهم با شما صحبت کنم، من با اینکه کار داشتم اما گفتم بیایند و حرف بزنند ، گفتند بیایید این را جمع کنیم، ممکن است آقای رییس جمهور حرف‌هایی بزند ، گفتند آقای احمدی نژاد گفتند که اگر این مساله حل نشود من نواری از بستگان رییس مجلس دارم که پخش می‌کنم، در واقع من را تهدید کردند ، به آقای فروزنده گفتم این یک تهدید است تا ما از استیضاح صرف نظر کنیم.
وی افزود: به نظر شما این یک اقدام توطئه آمیز علیه رییس قوه مقننه نبود،که اقای مرتضوی یکی از بستگان ما را به دفترشان دعوت می کند، و بعد فیلم می گیرند پس معلوم است برنامه داشتید مگر شما به اتاق های ما می آیید ما فیلم میگیرم نمی دانم در دستگاه رییس جمهور به چه نحو است ولی ما فیلم نمیگیرم. به نظر شما توطئه امیز نیست که یک نفری را صدا می کنند بیاید و بعد با هم صحبت می کنند و فیلم می گیرند پس برنامه ای داشتید که یک روزی بیاید اینجا و اینها را علنی کنید من نمیدانم چه فایده ای بر این کار است اما خود نفس این کار یک کار مافیایی نیست یک کار توطئه آمیز نیست؟ به نظر شما این اخلاق است؟ این کار درسطح یک رییس جمهور است رییس جمهوری که مرتبا دیگران را تهدید می کند و در مورد اسیتضاح رییس مجلس را تهدید می کند این رفتار درست است؟
لاریجانی تیر خلاص و زد و گفت : مشکل این است که رییس جمهور ما اولیّات اخلاقی را رعایت نمی‌کند
لاریجانی تاکید کرد: آقای رییس جمهور! اینها را ما صداقت نمیدانیم، این رفتارها و بداخلاقی ها بلای جان کشور شده است. فرض کنید اصلا یکی از بستگان م
ن اشتباهکار بوده چه ربطی به من دارد، اگر من مثل شما جلسه ای را که اخوی شما داوود احمدی نژاد با من داشت و مطالبی زیادی نسبت به اطرافیان شما و جریان انحرافی و ارتباط شان با منافقین، فساد مالی و ارتباط با خارج عنوان کردند فیلم می گرفتم و پخش می کردم برایتان خوب بود؟ برادر شما نظراتی دارد چه ربطی به شما دارد ؟
رییس مجلس با بیان اینکه این رویه خلاف حق است، افزود: این خلاف عدالت است، چه فایده ای دارد که مرتب از عدالت صحبت کنیم ولی با این روش ها کیان اخلاق جامعه را به فساد بکشیم. مشکل این است که رییس جمهور ما اولیات ما اخلاقی را رعیات نمی‌کند اگر شما مطلبی داشتید چرا اینجا مطرح کردید استیضاح نمایندگان ربطی به رییس مجلس نداشت !
لاریجانی در ادامه با بیان اینکه اتفاقا خوب شد که این مسائل مطرح شد، اظهار داشت: خوب شد شما که دائم بگم بگم در کشور به راه انداختید امروز این فیلم را پخش کردید تا مردم شخصیت شما را بهتر بشناسند.
در این لحظه احمدی نژاد عصبانی داشت از مجلس خارج میشد که لاریجانی گفت کجا ؟ شما پاسخ نماینده ها را نشنیدید ولی احمدی نژاد گوش نکرد که لاریجانی هم گفت به سلامت
و در انتها وزیر نگون بخت کار بیکار شد در جلسه ای که اصلا به استیضاح اون کاری نداشتن.


سه شنبه 17 بهمن 1391

آسمان آبی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

   
پمپ بنزین و مجتمع خدمات رفاهی غزال سیاه کوه فروخته شد. این مجتمع و پمپ که توسط جناب آقای فاتح (عباس مظفر) و خونوادشون احداث و اداره مشد به خونوادۀ جلالپور  واگذار شد. این بنگاه اقتصادی که متونست بسیار گسترده تر و کیفی تر خدمات ارائه بده و به تعدادیم نون برسونه بدلیل مشکلات اقتصادی مالکین قبلی از رونق مورد انتظار افتاده بود.
ایشالا که با پشتوانۀ مالی و مدیریت جدید شاهد رشد روزافزون این مجتمع باشیم و چنتا جوونم سر کار برن و از همه مهمتر (البته برای نگارنده) اینکه بتونه کمکی به رشد و شکوفایی و شناسوندن فرهنگ چوپونون بکنه.
ایشالا

استخدام نیرو

مجتمع آسمان آبی 3 تا نیرو مگیره فعلا و به لطف مدیراش تصمیم دارن این سه تا نیرو از بچه چوپونونیا باشن.

دونفر پمپی و یه نفر نظافتچی

شرایط: پمپیا دیپلمه باشن و چوپونونی...

متقاضیا با مهندس جلالپور تماس بگیرن
9131542345


سه شنبه 17 بهمن 1391

ایوب

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

مرد زحمتکش چوپونون    
درود به دستای پینه بستۀ همۀ پدرای زحمتکش


سه شنبه 17 بهمن 1391

عمران چوپونون4 - جدولکاری مزار

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،


جدولکاری مزار    


جدولکاری مزار هم به نوبه خودش کار خوب و بجایی بود. اون زمون انتقاداتی از دهیاری بخاطر جدولکاری مزار شد که بیشتر رنگ و بوی سنگ اندازی مداد تا انتقاد سازنده. تسطیح فضای روبروی غسالخونه و جدولکاریش محیطا زیباتر کرده. ولو درسال 10-20 باز بیشتر گذرمونم به اونجا نیفته...


جدولکاری خیابون بالای مزار یخورده سروصداش بیشتر بود. یعده جا نشستنشونا از دس داده بودن و یه عده چند قدمی مسیرشون دورتر شده برا رفتن سر خاک عزیزاشون. یه عده هم که فقط هدفشون اینه که به بقیه بقبولونن که دهیارا قبلی بهتر بودن. نمدونم در مقابل کارایی که اظهر من الشمسه چرا الکی زور مزنن... 


اولش جدولا سرتاسری بود. انتقاد بجایی بهشون شد و فردای اونروز حاج عباس و دهیار اومدن یککاره و چنتا کوچه واکردن. بقیه مسائلش قابل گذشته واقعا. چون بتدریج قبرا داشتن میومدن بالا و خیابونا پس مگرفتن. کما اینکه الان در مقایسه با سالای قبل خیابونش نصف شده... این جدولکاری جلو این پیشرفت نابجای قبرا تو خیابونا گرفت...


یه سری موگفتن که پول آبادی باید جاهای بهتر خرج بشه. بعبارتی یه اختلاف سلیقه با دهیاری داشتن که اول جاهای دگه بعد قبرستون. ولی به مروز زمان دیدن که همه کارها داره یکی یکی و بخوبی انجام مشه. مزار هم جزئی از چوپونونه و به اونجا هم باید رسیدگی بشه. رسیدن به مزار دلیل بر مرده پرستی نیس. باید قبول کنیم که محیط مزارم باید بهسازی بشه .
اگه همدلیمون بیشتر باشه کارای عمران آبادی سریعترم انجام مشه...


دوشنبه 16 بهمن 1391

آن گور غریب 3

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،


آن گور غریب 1
آن گور غریب 2

فرارهای مشهور

تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین و معروف‌ترین مورد فرار از زندان قصر، مربوط به سید فرهاد نامی از مخالفین رضا شاه بوده‌است.

سیدفرهاد از اهالی روستای سُه (soh) از توابع نطنز بود. در مورد او و دو نفر دیگر کتابی بنام سه مرد عجیب نوشته شده است.

اندکی پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران، درهای زندان قصر باز و دیوار آن توسط زندانیان تخریب شد. در میان خلاص شدگان از زندان، دو آمریکایی متهم به اختلاس نیز حضور داشتند که ماجرای فرار آنها توسط نویسنده آمریکایی «کن فالت» نگاشته شد و فیلم فرار عقابها نیز از روی آن ساخته شد.


http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2012%5C05%5C05-28%5C10-14-34.htm




بقیش در ادامه مطلب


منبع: دولنده


ادامه مطلب

دوشنبه 16 بهمن 1391

دبستانیها

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

یه عکس از دبستان سمیه ؛ پارسال   

هرکه فهمید نکتۀ عکس چیه ایول داره...


دوشنبه 16 بهمن 1391

درخت و دیوار

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

   

این عکسا اون هفته از داخل یکی از باغای چوپونون گرفتم...
خیلی برام جالب بود 
درختی که تو دل دیوار دراومده و دیوارا بدون تخریب پس زده
و یا
دیوارچینی که به درخت احترام گذاشته  و دیوارا کج کرده ولی درختا نبریده...
در هرصورت صحنه جالبی بود برام


یکشنبه 15 بهمن 1391

یادواره شهدای چوپانان

   نوشته شده توسط: چیتا    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


به اطلاع کلیه همشهریان عزیز میرسانیم در روز جمعه مورخ91/11/20

مراسم یادواره شهدا در مسجد جامع چوپانان برگزار میگردد.

زمان : ساعت 2 بعداز ظهر






خبرازآقای م . ر. ح


یکشنبه 15 بهمن 1391

دو متخصص در چوپونون

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

بمناسبت دهۀ فجر امروز صبح تا ظهر دو پزشک متخصص (اطفال و زنان) تو درمونگاه چوپونون بیماراشونا ویزیت کردن.
دست دکتر شریفی، متخصصاش و بقیه همکاراش درد نکنه ؛ لطف کردن
ایشالا که این خدمت رسانیا محدود به ایام خاص و کوتاهی مث دهه فجر و اینا نباشه و لااقل ماهی یبار یا دوماهی یبار متخصصای مختلف به آبادیمون سر بزنن و بیمارای محروم این خطه را ویزیت کنن... بازم سپاس

آن گور غریب 2

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

آن گور غریب 1

 من به طاهرآباد برگشتم در همین هنگام حاج منتخب لنگه گیوه‌ای برای من(دایی حسینقلی نگارنده) می‌فرستد و پیغام می‌دهد که میخ آن را بد کوبیده‌اند بکن و دوباره بکوب و وقتی میخ را ‌کندم؛ نامه‌ای زیر پاشنه گیوه بود که حاج منتخب گزارش داده بوده که: این دستگاه حکومتی سه چهار تا تفنگ دارد اما مهمّات آن‌ها در حدود بیست فشنگ بیشتر نیست اگر می‌خواهید کاری بکنید زمان آن است. شور کردیم و تصمیم به ربودن هنر گرفتیم و شبی چهار نفری(نصرالله‌خان، میرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علی‌اکبر غلامرضایی، دایی‌های همسرش) با اسلحه شبانه پنهانی به خور رفتیم و بی هیچ درگیری هنر را که در آن لحظه در خانه‌ی محمد هنری بوده ربودیم و پای پیاده آن مرد چاق و خپل را به رودخانه‌ی هفت چنگ بردیم و مدّت دو شبانه روز او را در غاری زندانی کردیم.

از گوش و کنار شنیده بودم که برای آزار او در را به نوبت سوار او شده‌اند و از او کولی گرفته‌اند، اما این موضوع را هر وقت از دایی حسینقلی می‌پرسیدم پوزخندی می‌زد و به لطایف‌الحیل موضوع صحبت را عوض می‌کرد و هرگاه که اصرار مرا می‌دید می‌گفت: هنر چاق و خپله بود خودش هم نمی‌توانست راه برود یکی دو بار گفت: آقایان دستور بفرمایید قاطر بنده را بیاورند.  (بقیش در ادامه مطلب)


منبع: دولنده

 من به طاهرآباد برگشتم در همین هنگام حاج منتخب لنگه گیوه‌ای برای من(دایی حسینقلی نگارنده) می‌فرستد و پیغام می‌دهد که میخ آن را بد کوبیده‌اند بکن و دوباره بکوب و وقتی میخ را ‌کندم؛ نامه‌ای زیر پاشنه گیوه بود که حاج منتخب گزارش داده بوده که: این دستگاه حکومتی سه چهار تا تفنگ دارد اما مهمّات آن‌ها در حدود بیست فشنگ بیشتر نیست اگر می‌خواهید کاری بکنید زمان آن است. شور کردیم و تصمیم به ربودن هنر گرفتیم و شبی چهار نفری(نصرالله‌خان، میرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علی‌اکبر غلامرضایی، دایی‌های همسرش) با اسلحه شبانه پنهانی به خور رفتیم و بی هیچ درگیری هنر را که در آن لحظه در خانه‌ی محمد هنری بوده ربودیم و پای پیاده آن مرد چاق و خپل را به رودخانه‌ی هفت چنگ بردیم و مدّت دو شبانه روز او را در غاری زندانی کردیم.

از گوش و کنار شنیده بودم که برای آزار او در را به نوبت سوار او شده‌اند و از او کولی گرفته‌اند، اما این موضوع را هر وقت از دایی حسینقلی می‌پرسیدم پوزخندی می‌زد و به لطایف‌الحیل موضوع صحبت را عوض می‌کرد و هرگاه که اصرار مرا می‌دید می‌گفت: هنر چاق و خپله بود خودش هم نمی‌توانست راه برود یکی دو بار گفت: آقایان دستور بفرمایید قاطر بنده را بیاورند.

(در هر حال این شایعه را دایی کتمان می‌کرد و من پیش خود نتیجه‌گیری می‌کردم که این طفره رفتن‌های دایی به این دلیل است که از رفتارشان در این حادثه شرمنده است و احتمالاً چیزکی بوده است که مردم چیزهایی گفته‌اند).

بعد او را به قلعه‌ی قدرت‌آباد بردیم یک هفته او را در قلعه در باز داشت نگه داشتیم و شاید اگر آن امان نامه معروف را هنر نداشت که یغمای جندقی از میرزااسماعیل خان عرب گرفته بود که خاندانش برای همیشه از تعدّی عمال لشکری در امان باشند؛ نصرالله خان او را می‌کشت اما احترام به تعهدی که جدش داده بود باعث شد تقاضای مبلغ سه هزار تومان کردیم تا او را رها کنیم.

 

عمال حکومت خور تمام خاک بیابانک را غربال کردند تا توانستند چنین مبلغی را آماده سازند و پس از تحویل مبلغ اشاره شده ما هم هنر را آزاد کردیم(این مبلغ در سال 1308 کم پولی نبوده است) و هنر که مردی سیّاس و مدبّر بوده به دلیل این که ممکن است از آزادی او پشیمان شویم از راه گرمه به خور می‌رود تا اگر پشیمان شدیم او را پیدا نکنیم.

 

 میرزااسماعیل یغمایى, هنر سوم، معتمد دیوان

 هنوز قلعه قدرت‌آباد را رها نکرده‌ بوذیم که قوای حکومتی به سرکردگی یاور طغرل خان با اتومبیل فورد به قدرت‌آباد آمدند؛ ابتدا به صورت میهمان او را به قلعه بردیم و پس از پذیرایی گفت:

من می‌توانم با یک یورش قلعه را بگیرم اما آن وقت چه کرده‌ام؛ چند تا لختی را دستگیر کرده‌ام!

 این جا بود که نصرالله خان عصبانی شد و یقه او را چسبید و گفت:

حیف که مهمان منی اگر مهمان نبودی همین جا سرت را می‌بریدم! برو و اگر می‌توانی با یک یورش قلعه را بگیر!

صبح فردا نصرالله خان تفنگ خود را برداشت ( همان تفنگی که بعدها با آن کشته شد) و به بالای برج رفت و زمانی که نیروهای طغرل در حال آب دادن اسب‌هایشان سر چشمه بودند با چند تیر آن‌ها را رم داد و بعد از قلعه خارج شدیم.من و دایی محمدقلی و دایی علی‌اکبر به طاهرآباد رفتیم و نصرالله خان هم به تورزن رفت و این غائله به همین جا ختم شد و ساعاتی بعد هم نیروهای طغرل قلعه خالی را تصرّف کردند که دیدند که جا تر است و بچه نیست.

چند روز بعد، یاور صادق خان با 150 سوار از قله کبود سرازیر شدند و چنان وحشتی در منطقه گود ایجاد کردند نگفتنی خدا میدونه این روزها نه‌نه گوهر چه وحشتی داشت ما روزها به بیابان‌ها می‌رفتیم و شب‌ها پنهانی به خانه می‌آمدیم تا زمانی که یاور صادق خان با پا در میانی جعفرقلی کدخدا، نه‌نه را گول زدند که: پسران تو چندان جرمی ندارند؛ دولت به دنبال نصرالله خان است و در نتیجه، ما پذیرفتیم به شرطی که ما را امان دهند تسلیم شویم ابتدا، همچنان مسلّح با فوج یاور صادق خان به شهراب رفتیم؛ سرگرد صولت در شهراب فرمانده نیروهای نظامی بود و همچنین فرمانده یاور صادق خان، ابتدا قرار گذاشتند که آن‌ها ما را ظاهراً بیشتر مسلح کرده آزاد کنند و ما هم وانمود کنیم که گریخته‌ایم تا نصرالله خان به طمع افتاده به ما بپیوندد تا به این وسیله و با این کلک او را دستگیر کنند ما کم‌کمک حس کردیم که سرگرد صولت کسی نیست که بتواند در اصفهان برای ما امان بگیرد؛ نقشه کشیدیم که با مسلّح شدن به راستی فرار کنیم که در همین اثنا نصرالله خان خود، به اردو آمد و صولت قول داد که در اصفهان برای همه امان بگیرد ، به سمت اضفهان حرکت کردیم؛ وقتی از دروازه احمدآباد وارد اصفهان شدیم ناگهان بر ما ‌شوریدند و همه را خلع سلاح کرده، کت بسته به زندان حکومت اصفهان بردند.

قرار براین بوده که در اصفهان محاکمه شویم؛ به دلیل نفوذ هنر، درخواست محاکمه در تهران کردیم و حکومت اصفهان پذیرفت. به تهران منتقل شده؛ پس از محاکمه من و دایی محمدقلی و دایی علی‌اکبر به دو سال حبس و نصرالله خان به حبس ابد محکوم شد و بلافاصله ما را به زندان قصر انتقال دادند.

(ظاهراً هنر در شکایات خود جانب عموزاده‌ها را می‌گیرد و الاّ نباید چنین تفاوت بزرگی بین احکام صادر شده باشد.)

داستان‌های زندان و چه گذشت و چگونه شد را دایی نقل کرده ولی از آنجا که هم بندی با لورنس عربستان را مطرح می‌کرد راستش من(نگارنده) باور نمی‌کردم و خیلی هم دقّت نمی‌کردم چون باور نمی‌کردم لورنس کجا و زندان قصر تهران کجا؟ آن جاسوس انگلیسی قهّار که سال‌ها در شبه جزیره عربستان منافع دولت انگلیس را دنبال کرده بود و در این راه تن به هر کاری چون همخوابگی با شیوخ عرب داده بود و بعد هم حکومت‌های دست نشانده استعمار را مستقر کرده و میخشان را محکم کرده بود در ایران چه می‌کرد و چرا در زندان کشوری که حکومتش با انگلستان و آلمان یکی به نعل و یکی به میخ می‌زد افتاده است به راستی چرا؟ در هر حال اطلاعات من در آن زمان که تنها فیلم سینمایی لورنس عربستان را دیده بودم و مطالعه‌ای در این زمینه‌های تاریخی نداشتم خیلی عجیب و غریب بود و همه را به حساب آب و تاب دادن سخنان دایی می‌گذاشتم که بسیار گرم سخن بود و همیشه نمکی، چاشنی‌ای داشت که به کلام خود اضافه کند؛ تا زمانی که تحقیقاتم برای نوشتن این سطور آغاز شد و جست‌وجوی اینترنتی ثابت کرد که دایی راست می‌گفته مخصوصاً زمانی که در پی آن بودم که کشف کنم؛ نصرالله خان چگونه توانسته از زندان قصر در قلب تهران بگریزد و نگو که او شانس آورده و یا به نوعی بد شانسی چون اتفاقی در جریان فرار لورنس قرار گرفته و به همراه فراریان اسفند ماه 1309 از زندان قصر گریخته است البته نصرالله خان در جریان این فرار بوده است نه این که وقتی در زندان شورش می‌شود و عده‌ای می‌گریزند او هم در لابلای جمعیت از فرصت استفاده کرده و گریخته باشد نه چون روزهای قبل از فرار پیشنهاد آن را به هر سه دایی همسرش هم می‌دهد؛ آن‌ها نمی‌پذیرند البته عنوان می‌کنند که: ما دو سال بیشتر محکومیت نداریم و در حال اتمام است ؛ خود را دچار جرمی بزرگ‌تر نمی‌کنیم اما نصرالله‌خان که آب از سرش گذشته بوده است و محکومیش حبس ابد بوده ترجیح می دهد این خطر را پذیرا شود.

جزئیات جریان شورش زندان و فرار لورنس و همراهانش را در مدارک زیر مطالعه کنید:

    محمود رضا رحمانی

 همشهری آنلاین

تاریخ مطلب: شنبه 18 شهریور 1391 - 09:41:53 کد مطلب:183832

قصر، برگی از تاریخ معاصر ایران

احمد مسجد جامعی *:

شورای اسلامی شهر تهران هنگام تهیه سند تغییر کاربری زندان قصر به باغ موزه چند محور را مورد توجه قرار داد؛ مثل ارزش‌های ویژه تاریخی - میراثی، اجتماعی - سیاسی و معماری- هنری.

 در مورد ارزش‌های تاریخی می‌توان به سیر تمدنی و کهن جاده قدیم شمیران که همین خیابان دکترشریعتی فعلی است و مسیر تاریخی ری به قصران و شمال ایران اشاره کرد که در همین محور بوده‌است. در کنار این مسیر روستاها و محلاتی با قدمت هزاران ساله قرار دارد از جمله همین تپه‌های قیطریه که به استناد اشیا و گورستان پیدا شده در این منطقه سه‌هزار سال سابقه دارد. همین زندان قصر نیز در روستای خرم‌دره یا به تعبیر اسناد آن زمان بوستان خرم‌آباد ساخته شده که البته در آن سال‌ها به‌عنوان قصر قاجار بنا شد و نخستین خشت آن را فتحعلی‌شاه گذاشت. در همان دوران، نخستین گلخانه ایران در همین زندان قصر بعدی یا قصر قاجاریه سابق ایجاد شد. نخستین هواپیمایی که به آسمان ایران وارد شد و در میدان مشق یا دوشان‌تپه به زمین نشست خراب شد و برای تعمیر به قصر قاجار یا همین زندان قصر منتقل شد.

در زمان قاجار همه‌ساله چند روز مانده به شروع سال نو همه اهالی و ساکنان کاخ گلستان به این قصر نقل مکان می‌کردند تا زمانی که کاخ گلستان رفت‌و‌روب شده و برای دید و بازدید‌های نوروزی آماده شود. درهرحال این قصر بعدها در دوره پهلوی اول به دستور رضاشاه به بی‌سیم تبدیل شد و نخستین رادیو بی‌سیم در ایران در همین جا راه‌اندازی شد.

یکی دیگر از ویژگی‌های زندان قصر ارزش‌های این مجموعه به لحاظ معماری است. فکر ساختن این زندان از سال1306 آغاز شد و بالاخره یک معمار گرجی به نام مارکوف مأمور طراحی و ساخت آن شد که زیرنظر درگاهی، رئیس نظمیه وقت اقدام کند. زندان قصر نخستین ندامتگاه مدنی در ایران زمین و این سوی عالم است. پیش از آن زندانیان را با غل و ‌زنجیر می‌بستند و در سیاه‌چال نگاه می‌داشتند اما مارکوف در معماری زندان قصر روش‌های جدیدی به‌کار برد به‌نحوی که دیگر دست و پای زندانیان را نبستند و از طرف دیگر زندان را به‌گونه‌ای طراحی کرد که امکان نداشت زندانی به راحتی موقعیت خود را حدس زده بتواند راهی برای فرار پیدا کند. این همان شیوه طراحی پاپیونی است که با استفاده از کاربری هشتی‌های قدیمی ساخته شده بود و هر هشتی به چند راهرو راه داشت. اصطلاح زیر هشت برای زندان‌ها از همین جا آغاز شد یا تعبیر دیگر برای زندان‌رفتن که به کنایه آب خنک خوردن گفته می‌شود ریشه در آب گوارای قنات جعفری در همین زندان یا کاخ قبلی قاجار داشت. این قنات هنوز هم باقی است.

گفته شده لورنس عربستان جاسوس مشهور انگلیس هم مدتی اینجا زندانی بوده‌است. پس از آنکه شبکه جاسوسی آلمان اوایل دهه20 آمدن او به مرزهای ایران را خبر داد، او را دستگیر کردند و چند روزی در زندان بود و با هماهنگی‌های داخل زندان از آنجا فرار کرد. این ماجرا به‌عنوان نخستین واقعه فرار از زندان در ایران است.

http://hamshahrionline.ir/print/183832

 

 مجله‌ی تاریخ صفحه 42 ورود مخفیانه لورنس عربستان به ایران و فرار از زندان قصر

لورنس عربستان در زندان قصر!

به این ترتیب لورنس به دفتر فرماندهی قوای آذربایجان انتقال یافت و چون جریان امر با تلگرام رمز به اطلاع رضاخان رسیده بود از اعدام وی خودداری شد و نام‌برده را تحت‌الحفظ به زندان تازه تأسیس قصر فرستادند و او را به عنوان یک معلم کشیش ساده‌ی انگلیسی زندانی کردند (چند سال پس از این ماجرا سروان ابراهیمی در ملاقاتی با دکتر شیفته سردبیر روزنامه‌ی مرد امروز، جزئیات آن را با وی در میان گذاشت و این ماجرای واقعی برای اولین بار در سال 1323 در روزنامه‌ی مزبور چاپ شد).

3 مرد عجیب

دکتر شیفته در کتاب 3 مرد عجیب سپس به ذکر جزئیات اجرای نقشه شورش در زندان قصر و فراری دادن لورنس از زندان در یکی از روزهای اسفند 1309 می‌پردازد و شرح می‌دهد که: « او در یک صحنه‌سازی توسط مأموران مستوفی‌الممالک رئیس‌الوزرای رضاخان پذیرایی و اطعام و سپس با مساعدت‌های سرتیپ زاهدی مخفیانه از تهران فراری داده شد. نصرالله شیفته در پایان کتاب خود می‌نویسد: لورنس از یکی از دروازه‌های شرقی شهر وارد تهران شد و دیگر کسی از وی اطلاعی نیافت. مدتی از وی خبری نبود تا یک روز جراید خارجی خبر دادند که لورنس در قاهره دیده شده است.»

پیوند دانلود این پی دی اف:

http://www.mail.ensani.ir/fa/content/295607/default.aspx

گزیده‌ی نامه‌های حبیب یغمایی

(8)نامه حبیب به: ادیب آل‌داود، برادر بزرگش

23 اسفند 1309

نصرالله‌خان[1] و غلامرضائی‌ها از محبس طهران فرار کرده‌اند تا مجدداً گرفتار نشده‌اند، خیلی ملتفت خودتان باشید.

تصدقت ـ حبیب یغمایی 
استاد حبیب یغمایی احتمالاً در همان سال‌هایی که این نامه را نوشته‌اند 

پی‌نوشت نامه برای معرفی نصرالله خان:

[1] نصرالله‌خان عامری از یاغیان و شورشی‌های اواخر دورۀ قاجار و اوائل دورۀ رضاشاه بود که مدت‌ها بین شهرهای اردستان، نائین و خوربیابانک به طغیان می‌پرداخت. چند بار از زندان قصر فرار کرد و عاقبت در اوائل سال 1310 در بیابان‌های ورامین به دست نوکرانش کشته شد. به احوال و کارهای شگفت‌انگیز او در کتاب سه مرد عجیب، نوشتة نصرالله شیفته اشاره شده است.

پیوند گزیده‌نامه‌های استاد حبیب یغمایی:

http://ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=10139:%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C/-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%AF&Itemid=9

سند بعدی:

کتاب سه مرد عجیب است که منظور از سه مرد لورنس عرستان، سید فرهاد شورشی نطنزی و سیمیتقو شورشی تجزیه طلب کردستان و لرستان است من هنوز این کتاب را ندیده‌ام اما پی‌نوشت نامه‌های حبیب یغمایی نقل از این کتب است حال نمی‌دانم اشاره آقای دکتر شیفته به نصرالله خان در همین حد است یا بیشتر.

و اما معرفی این کتاب:

ابتدا عکس شناسنامه اش در کتابخانه مجلس:





 و چند سایت معرفی کتاب:

http://www.ketab.ir/bookview.aspx?bookid=18967

http://www.ensani.ir/fa/content/165256/default.aspx

http://www.nosabooks.com/WebUI/book.aspx?simorgh=1&marckey=1471091&marckind=3

http://icnc.ir/index.aspx?pid=289&metadataID=80ae2d62-47c0-421e-8b49-c3eacb0f475c

 توضیح: پیداست که اطلاعات این کتاب خیلی دقیق نیست نصرالله خان از شورشیان دوره قاجار نیست از ابتدا تا انتهای شورش او تا قتلش شایدچند ماهی بیشتر ازدوسال باشد؛ ربودن هنر در بهار 1308 بوده و قتل نصرالله خان هم در بهار 1310 علاوه بر آن  همین یک بار در زندان قصر بوده و همین یک بار هم فرار کرده و در بیابان‌های ورامین هم کشته نشده بلکه در بیابان های بین چوپانان و جندق کشته شده شاید جغرافیای محل را کلی نوشته‌اند چون محل قتل نصرالله خان از شمال به بیابان‌های ورامین می‌رسد.

من(نگارنده) کتاب را ندیده‌ام و این مطلب تنها از گزیده‌ی نامه‌های حبیب یغمایی گردآوری سیدعلی آل داوود نقل شده است)

دنباله در پست بعد...

آن گور غریب 3

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،


آن گور غریب 1
آن گور غریب 2

فرارهای مشهور

تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین و معروف‌ترین مورد فرار از زندان قصر، مربوط به سید فرهاد نامی از مخالفین رضا شاه بوده‌است.

سیدفرهاد از اهالی روستای سُه (soh) از توابع نطنز بود. در مورد او و دو نفر دیگر کتابی بنام سه مرد عجیب نوشته شده است.

اندکی پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران، درهای زندان قصر باز و دیوار آن توسط زندانیان تخریب شد. در میان خلاص شدگان از زندان، دو آمریکایی متهم به اختلاس نیز حضور داشتند که ماجرای فرار آنها توسط نویسنده آمریکایی «کن فالت» نگاشته شد و فیلم فرار عقابها نیز از روی آن ساخته شد.


http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2012%5C05%5C05-28%5C10-14-34.htm




بقیش در ادامه مطلب


منبع: دولنده


فرارهای مشهور

تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین و معروف‌ترین مورد فرار از زندان قصر، مربوط به سید فرهاد نامی از مخالفین رضا شاه بوده‌است.

سیدفرهاد از اهالی روستای سُه (soh) از توابع نطنز بود. در مورد او و دو نفر دیگر کتابی بنام سه مرد عجیب نوشته شده است.

اندکی پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران، درهای زندان قصر باز و دیوار آن توسط زندانیان تخریب شد. در میان خلاص شدگان از زندان، دو آمریکایی متهم به اختلاس نیز حضور داشتند که ماجرای فرار آنها توسط نویسنده آمریکایی «کن فالت» نگاشته شد و فیلم فرار عقابها نیز از روی آن ساخته شد.


http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2012%5C05%5C05-28%5C10-14-34.htm





 اولین کسی که از این زندان فرار کرده است ، سید فرهاد نامی از مخالفان پهلوی اول بود.

سید فرهاد نوابی یکی از اهالی قریه سه از توابع شهرستان برخوار و میمه از شجره سادات ..... زندانی بود تا جمعی را فریفت و در زندان قصر قاجار را شکستند و فرار کردند .

باتشکر از دوست فرزانه و محقق جناب اقای محمدتقی معینیان که مطالب مربوطه برای اینجاب فرستادند.

ضمنا دوستان عزیزی که می‌خواهند از این مطالب استفاده کنند به یادداشته باشند نام نویسنده (اقای معینیان ) و نام وبلاگ را حتما ذکر کنند.

باتشکر : وطن خواه

مبارزات سید فرهاد سهی ( علیه حکومت پهلوی 1301 تا 1308 )

از خاطرات سپهبد امیر احمدی در مورد سید فرهاد سهی 1

شورش در زندان

نیمه شبی صدای شلیک تیر بلند شد و من که شب و روز در شهربانی مقیم بودم ، روی بالکن عمارت شهربانی آمدم و از آتش تیر و صدای گلوله ها استنباط کردم که در نزدیکی عشرت آباد تیراندازی می‌شود. با سابقه ذهنی که راجع به اقامت سربازهای روسی در عشرت‌آباد داشتم حدس زدم بین سربازان ایرانی و سربازان روسی زد و خورد شده است. فوری تلفن کردم معلوم شد در سربازخانه عشرت‌آباد خبری نیست و تیراندازی در زندان قصر قاجار بین زندانی‌ها و پاسبان‌هاست. فوری به وسیله تلفن به فرمانده گروهان نظامی که در قصر قاجار گماشته بودم دستور دادم که دور زندان را محاصره کرده و بدون این که به داخل زندان بروند و با کشمکش زندانی‌ها و پاسبان‌ها کاری داشته باشند هر زندانی خواست فرار کند هدف گلوله قرار دهند و به پادگان قصر قاجار هم گفتم که یک گردان نظامی که در آنجا بود به کمک آن گروهان بفرستد، آشوب در زندان قصر کار ساده و طبیعی نبود . در این زندان 12 هزار زندانی بود و افراد ناراحت و شرور از روس‌ها تحریکشان کرده بودند تا آشوب نمایند . زندانی‌ها که بعد از ظهر برای هواخوری از اتاق‌های خود خارج شده و در محوطه زندان قدم می‌زدند . تصمیم می‌گیرند که به اتاق‌های خود باز نگردند . سر دسته‌ی آن‌ها سید فرهاد یاغی فراری بود که در کاشان او را دستگیر کرده بودم . او به تحریک روس‌ها زندانیان را تحریک کرده بود وی جلو پاسبان‌ها سینه سپر می‌کند و می‌گوید دوران رضا شاه سپری شده ، می‌خواهیم برویم تهران را به دست بگیریم و این شهر فساد را آتش بزنیم . به پاسبان‌ها حمله می‌کنند و چند تفنگ از دست پاسبان‌ها می‌گیرند . زد و خورد بین زندانی‌ها و مأمورین در می‌گیرد و چند نفر کشته می‌شوند . زندانی‌ها به تحریک سید فرهاد به طرف در زندان هجوم می‌آورند و در را می‌شکنند و تعدادی از آن‌ها از جمله سید فرهاد و لورنس جاسوس. متواری می‌گردند

منابع و ماخذ :

1-   دست نوشته های مرحوم پدرم حاج محمد باقر  معینیا ن

2-   دست نوشته های مرحومین حاج ناصر گرانمایه و حسین قلی خان صابری

3-   کتاب خاطرات سپهبد امیر احمدی

4-   مجلات اطلاعات چاپ ( سال 1355 )

5-   مصاحبه با مرحومین حاج قیصر و حاج ناصر گرانمایه

6-   اظهارات پراکنده اهالی روستا سه

پایان ......

http://alivatank2004.persianblog.ir/post/141

 

گفت‌وگو با امرالله احمدجو(کارگردان سریال روزی روزگاری) در بیست و سومین سالگرد روزی روزگاری:

مراد بیگ، سید فرهاد نیست

سید فرهاد یک اعجوبه بوده است. او ژاندارم جوان و شجاعی است که مهارت زیادی در تیراندازی دارد.



تاریخچه‌ی نظمیه در ایران (3)

توطئه‌های سرتیپ درگاهی

سرتیپ فضل الله زاهدی

همانطور که استاد نوایی نوشته‌اند بعد از پایان دوره ده ساله نظمیه سوئدی، سرهنگ درگاهی از سوی رضاخان به ریاست کل شهربانی منصوب شد. در کتاب رضاشاه و قشون متّحدالشکل، دکتر باقر عاقلی اطلاعات بیشتری در مورد سرتیپ محمد درگاهی و دوران ریاست او بر شهربانی کل کشور وجود دارد که اینک خلاصه‌ای از آن را با هم مرور می کنیم.

زاهدی در ۱۳۰۸رییس امنیته(ژاندارمری) کل مملکتی شد و در شورش عشایر فارس مأمور شیراز بود که نه تنها کاری از پیش نبرد بلکه به وخامت اوضاع افزود. رضاشاه او را به تهران احضار، خلع درجه و زندان افکند. پس از چندی از زندان خارج و از تابینی مجدداً به سرتیپی رسید و رییس کل نظمیه مملکتی شد. دوسه ماهی از ریاست او نگذشته بود که در زندان قصر شورش شد. تمام مأمورین خلع سلاح شدند و عده زیادی از زندان فرار کردند از جمله سیدفرهاد و لورنس عربستان جاسوس معروف انگلیسی‌ها. کاسه و کوزه بر سر رییس نظمیه شکست. رضاشاه او را احضار کرد و علّت این شورش را با تغیّر از او پرسید. جواب درستی نداشت بدهد. شاه در کمال عصبانیت در حالی که نعره می‌کشید به چند سرباز که در نزدیک او بودند گفت: پاگونهای این مادر... را بکنید.

" روزنامه ایران-صفحه تاریخ-شماره ۱۹۰۶ - سال هفتم - پنجشنبه ۲۲شهریور ۱۳۸۰ "

 

روایت قتل فرخی یزدی تا حبس لورنس عربستان در زندانی که موزه می شود




از شواهد بر می‌آید که نصرالله خان در اسفند 1309 به دنبال یک سلسله اتفاق‌های سیاسی و افتادن در جریان یک فرار بزرگ از زندان قصر بدون همراهی یارانش می‌گریزد.

اغلب کسانی که از زندان گریخته‌اند شورشیان و یاغیان سال‌هایی 1299 تا 1309 ده سال ابتدای حکومت رضاخان است یعنی همان آشوبگرانی که سیاست انگلستان برای متزلزل کردن سلسله‌ی قاجار برانگیخته بود و با روی کار آمدن رضا خان همان‌ها را به کمک همان انگلستان دستگیر کرد و به کاخ پادشاهان قاجار که تازه برای توهین به پادشاهی منقرض شده آن را به زندان تبدیل کرده بود فرستاده و باز هم می‌بینیم که همان‌ها به کمک انگلستان از همان زندان می‌گریزند تا رضاخانی را که سر و گوشش به جنبش افتاده و به سرش زده که هم‌آوای هیتلر شود ساقط کنند البته فرار لورنس وجه دیگری دارد که ارتباطی به رضا خان ندارد و فرار نصرالله خان هم درست است که جرمی سیاسی دارد اما باز هم به درد ناامنی‌هایی که سیاست انگلستان در پی آن است نمی‌خورد علاوه بر آن نصرالله خان به احتمال زیاد خود وارد این جرگه شده یا این که از فرصت استفاده کرده و در آن بلبشوی گریز گریز بی هیچ بگیر و ببندی رها می‌شود و یارانش هم که ظاهراً آینده نگری کرده‌اند و درست نگری هم بوده او را همراهی نمی‌کنند چون چیزی به پایان محکومیتشان نمانده بوده است.

استاد حبیب یغمایی هم در آن نامه اشاره شده که هشدار داده است که خویشانش به ویژه پدر زنش «هنر» احتیاط کنند هنوز از جزئیات فرار بزرگ اطلاع نداشته و نمی‌دانسته که نصرالله خان تنها گریخته است و غلامرضایی‌ها همراه او نیستند اما هشداری مدبّرانه و بجاست.

نصرالله خان بعد از فرار از زندان قصر دوباره به ولایت خود و بیابانک می‌آید اما بسیار با احتیاط و از طرف دولت هم یاور فروهر مأمور دستگیری او می‌شود و با ژاندارم‌های زیر دستش که تعدادشان قابل توجّه هم بوده به منطقه می‌آید اما نصرالله خان ظاهراً به این سادگی‌ها دم به تله نمی‌دهد در بیابان ها و کوه‌های منطقه دار و دسته‌ای به هم می‌زند و زندگانی مخفی خود را آغاز می‌کند . گاه گاهی سری به همسر و خانواده در بیابانک و تورزن می‌زند و دوستان و خویشاوندانش هم در این راه کمک بسیاری به او می‌کنند تا آنجا که در یک درگیری مأموران یاور فروهر با برادرش فتح‌الله خان برادرش کشته می‌شود ولی نصرالله خان قاتلین برادرش را با حیله‌ای در «تل جنگا» نزدیکی چوپانان محاصره کرده و به تنهایی سه نفر از مأموران فروهر را که قاتلین برادرش بودند از پا درمی‌آورد. جنازه این سه نفر ژاندارم به چوپانان منتقل شده و در یک ردیف در گورستان چوپانان «پاتلو» دفن می‌شود. این انتقام نابرابر یاور فروهر را در دستگیری و کشتن نصرالله خان مصمّم‌تر می‌کند اما ظاهراً نمی‌تواند اثری از او به دست آورد. انگار مردم منطقه هم با او همکاری نمی‌کردند و اطلاعاتی که به او می‌دادند ناصحیح و گمراه کننده بوده است و به نظر می‌رسد او بیشنر در اطراف محل سکونت همسر و خانواده او کمین کرده اما نصرالله خان جز مخفیانه گاه گداری که سری به خانواده می‌زند بیشتر در منطقه انارک و چوپانان پنهان بوده است که از جغرافیای حکومت «هنر» دور باشد و شاید گمان می‌کرده که اگر در بیابانک باشد ممکن است بعضی کدورت‌ها و خصومت‌های افراد کار دستش بدهد دوستان و یارانش هم چنان که پیداست همه از اهالی چوپانان بوده‌اند. یاران او نظرعلی و مصطفی‌قلی فاتح فرزندان میرزاعلی‌اصغر نظر و ابوالقاسم پیرمحمدی فرزند پیرمحمد بودند که او را در تهیه مایحتاج از این و آن یاری می‌کردند گاهی با خرید و گاهی هم با نشان دادن تفنگ اما ظاهراً چون این زورگیری‌ها در حد نیاز آنان بوده و مردم هم در جریان امور بوده‌اند تقریباً با میل کمک می‌کردند. هرگز دست‌برد به خانه‌ای یا راهزنی کاروانی از این گروه گزارش نشده است شکایات موجود از نصرالله خان و یارانش دو فقره بیشتر نیست؛ این دو شکایت که در کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی موجود است که عکس مشخصات این دو فقره را در زیر می‌بینید:

1-               شناسگر رکورد: 424206

شماره بازیابی: 23/1/15/195/8

تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007

زبان اثر: فارسی

عنوان اصلی: حاج سید علی قهیاری، شکایت از نصرالله خان عامری در سرقت وجه و غیره

اصطلاح موضوعی: اصفهان

 

2-               شناسگر رکورد: 416275

شماره بازیابی: 70/2/14/102/7

تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007

زبان اثر: فارسی

عنوان اصلی: سید احمد یزدانبخش، شکایت از تعدیات نصرالله خان عامری و کسان او

اصطلاح موضوعی: اصفهان

اگر به تاریخ‌ها توجه کنید فرار از زندان در اسفند 1309 و قتل نصرالله خان در بهار 1310 ضبط شده است پس این رفتارهای تهیه مایحتاج از این ثروتمند در این روستا و آن بره‌ی گرفته شده از آن گله‌دار در این مدت کوتاه زیاد نمی‌تواند باشد و شکایات هم بیشتر مربوط به اهالی منطقه شهرستان اردستان است که احتمال تسویه حساب نصرالله خان با بعضی از افراد در همان حول و حوش زادگاهش تورزن است و شکایتی از بیابانک و انارک از او دیده نمی‌شود و آنچه را هم که از یارانش شنیده‌ام بیانگر آن است که هر چه از هرکه می‌گرفته وجه آن را می‌پرداخته مگر این که طرف از گرفتن وجه خودداری کرده باشد. آذوقه‌هایی مثل آرد را از چوپانان تهیه می‌کردند و هرگز زورگیری نشده است یارانش چوپانانی بودند و این رفت‌ و آمدها به چوپانان کم‌تر مورد ظن بوده و امنیت این فراری را کم‌تر به خطر می‌انداخته است. بگذارید از این به بعد را از زبان نظرعلی فاتح بشنویم.

دنباله در پست بعد...

آن گور غریب 4

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

اشاره کردم که دو روایت در مورد قتل نصرالله خان شنیده بودم: اول روایتی که از بر و بچه‌های این فامیل(فاتح فرزندان نظر و مصطفی‌قلی) در مدرسه شنیده بودم و روایتی که از زبان دایی‌ها و به ویژه از زبان همسر نصرالله خان شنیده بودم و این دو روایت تفاوت داشت هر چند تفاوت‌ها فاحش نبود و در ماهیت قتل نصرالله خان تفاوتی ایجاد نمی‌کرد اما دو روایت در قضاوت دیگران تفاوت ایجاد می‌کرد. ابتدا روایت دایی‌ها و دختر خاله، فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان:

در پرانتز بیان کنم که فاطمه سرهنگ(دختر خاله نگارنده و همسر نصرالله خان) پس از آن که بیوه شد دختری از نصرالله خان به دنیا آورد به نام معصومه که هم اکنون در قید حیات است و در بیاضه زندگی می‌کند و پس از چندی با ژاندارمی از اهالی نهبندان بیرجند به نام حسن‌آقا هاشمزایی ازدواج کرد و دارای چند فرزند شد( تنها پسرش آقای عبدالرضا هاشمزایی است که یک دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود از طرف مردم طبس).

 فاطمه عامری(فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان، دختر خاله‌ی نگارنده)

 سال 1342 که من(نگارنده) دبستان را در چوپانان تمام کردم و برای ادامه تحصیل به همراه برادرم عباس که او هم سیکل اول دبیرستان را در انارک تمام کرده بود به یزد رفتیم و در خانه‌ی همین حسن‌آقا شوهر دختر خاله که ایشان هم برای تحصیل فرزندشان عبدالرضا به یزد آمده بودند سکنی گزیدم و یک سال تمام این دختر خاله مثل مادر از من(این پسر بچه 12 ساله کنجکاو) مواظبت کرد. ایشان هنوز در قید حیاتند(در تاریخ نگارش این سطور در قید حیات بودنذ و اکنون یکی دو سالی است که رحلت کرده‌اند) من تفاوت دو روایت را از او هم پرسیدم ، روایت او هم درست شبیه روایت دایی‌ها بود و شباهتی به روایت شایع در چوپانان نداشت. دختر خاله هم روایت را بیان کرد و هم دلیل تفاوت را؛ او گفت:

من از زبان ابولی پیرمحمد(ابوالقاسم پیرمحمدی را اینگونه خطاب می‌کرد و البته کینه‌ای هم در لحنش بود) شنیدم و همان را می‌گویم و او هم دلیل تفاوت را سرزنش مردم چوپانان بیان کرده که اگر می‌گفتند که نصرالله خان را در خواب کشته‌اند این سرزنش شدیدتر می‌شده است. من(دخترخاله) او را قسم دادم و گفتم اگر می‌خواهی تو را ببخشم حقیقت داستان را بیان کن و او گفت:

ما گول...........
بقیه در ادامه مطلب

منبع: دولنده

اشاره کردم که دو روایت در مورد قتل نصرالله خان شنیده بودم: اول روایتی که از بر و بچه‌های این فامیل(فاتح فرزندان نظر و مصطفی‌قلی) در مدرسه شنیده بودم و روایتی که از زبان دایی‌ها و به ویژه از زبان همسر نصرالله خان شنیده بودم و این دو روایت تفاوت داشت هر چند تفاوت‌ها فاحش نبود و در ماهیت قتل نصرالله خان تفاوتی ایجاد نمی‌کرد اما دو روایت در قضاوت دیگران تفاوت ایجاد می‌کرد. ابتدا روایت دایی‌ها و دختر خاله، فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان:

در پرانتز بیان کنم که فاطمه سرهنگ(دختر خاله نگارنده و همسر نصرالله خان) پس از آن که بیوه شد دختری از نصرالله خان به دنیا آورد به نام معصومه که هم اکنون در قید حیات است و در بیاضه زندگی می‌کند و پس از چندی با ژاندارمی از اهالی نهبندان بیرجند به نام حسن‌آقا هاشمزایی ازدواج کرد و دارای چند فرزند شد( تنها پسرش آقای عبدالرضا هاشمزایی است که یک دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود از طرف مردم طبس).

 فاطمه عامری(فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان، دختر خاله‌ی نگارنده)

 سال 1342 که من(نگارنده) دبستان را در چوپانان تمام کردم و برای ادامه تحصیل به همراه برادرم عباس که او هم سیکل اول دبیرستان را در انارک تمام کرده بود به یزد رفتیم و در خانه‌ی همین حسن‌آقا شوهر دختر خاله که ایشان هم برای تحصیل فرزندشان عبدالرضا به یزد آمده بودند سکنی گزیدم و یک سال تمام این دختر خاله مثل مادر از من(این پسر بچه 12 ساله کنجکاو) مواظبت کرد. ایشان هنوز در قید حیاتند(در تاریخ نگارش این سطور در قید حیات بودنذ و اکنون یکی دو سالی است که رحلت کرده‌اند) من تفاوت دو روایت را از او هم پرسیدم ، روایت او هم درست شبیه روایت دایی‌ها بود و شباهتی به روایت شایع در چوپانان نداشت. دختر خاله هم روایت را بیان کرد و هم دلیل تفاوت را؛ او گفت:

من از زبان ابولی پیرمحمد(ابوالقاسم پیرمحمدی را اینگونه خطاب می‌کرد و البته کینه‌ای هم در لحنش بود) شنیدم و همان را می‌گویم و او هم دلیل تفاوت را سرزنش مردم چوپانان بیان کرده که اگر می‌گفتند که نصرالله خان را در خواب کشته‌اند این سرزنش شدیدتر می‌شده است. من(دخترخاله) او را قسم دادم و گفتم اگر می‌خواهی تو را ببخشم حقیقت داستان را بیان کن و او گفت:

ما گول یاور فروهر و میرزا سبیل کدخدای چوپانان را خوردیم میرزا ما را به طمع جایزه انداخت(یاور فروهر جایزه‌ای قابل توجه برای سر نصرالله خان تعیین کرده بوده است که یا خود خورده یا این که جایزه‌ای در کار نبوده و از طرف خود تنها برای فریب و به طمع انداختن یاران نصرالله خان جایزه را مطرح می‌کند) و یاور فروهر هم جایزه جایزه می‌کرد هم تهدید که: شما در جرم او شریک هستید و اگر دستگیر شوید همراه او اعدام خواهید شد اما اگر همکاری کنید بخشیده شده و اگر سرش را بیاورید جایزه هم خواهید گرفت به هر حال ما گول خوردیم و از طرفی هم باور داشتیم که نصرالله خان تنها با تفنگ خودش کشته می‌شود این بود که وقتی زیر کال بالای چشمه نظیریه کوه میر شریف (چشمه‌ی زرومند) در خواب بود من تفنگش را برداشتم و در گوشش چکاندم بلند شد نشست نگاهی کرد و گفت: ای نمک به حروما و تمام کرد.

این روایتی بود که از دایی‌ها و مادر و دخترخاله شنیده بودم زمانی که هنوز دوازده سال بیشتر نداشتم که با روایت رایج در چوپانان تفاوتش در همین بود که این روایت قتل در خواب بود و آن قتل در بیداری البته این روایت به قول همسر نصرالله خان ابولی پیرمحمد بود که قسمش داده بوده همراه با قول بخشش گر چه گمان نمی‌کنم او را بخشیده باشد چرا که او را در حال حاملگی بیوه کرده بود و بخشش چنین گناهی ساده نیست و من از لحن او در بیان نام قاتل شوهرش کینه و نفرت را حس می‌کردم با آن که هنوز بچه بودم.

اما روایت دیگر و تفصیل روایت را بسپاریم به روزی از ایام جوانی من(نگارنده) که از اصفهان به چوپانان آمدم و لحظه‌ی ورود به خانه‌ی پدری؛ پدر و نظرعلی فاتح را که هر دو در سال‌های پایانی عمر خود بودند و هر وقت مثقالی، نخودی گیر می‌آوردند(دهه پنجاه) با هم می‌نشستند منقلی بر پا می‌کردند و بستی می‌زدند و روزی که من سر زده رسیدم بساط بر پا بود و هر دو سر حال بودند و من فرصت را مناسب دیدم که این سؤال چندین و چند ساله را بپرسم و تناقض‌های ذهنم را برطرف کنم؛ این بود که از نظرعلی پرسیدم:

 نظرعلی فاتح از یاران و از عاملین قتل نصرالله خان

نگارنده - حالا که سر حالی بیا و کج بنشین و راست بگو جریان کشتن نصرالله خان را!

 و او هم نگاهی به مادر و پدرم کرد و پوزخندی زد و گفت: دو جور شنیدی حق داری! باشد می‌گویم پدر و مادرت حقیقت را می‌دانند و من نمی‌توانم جور دیگری بگویم و داستان را چنین آغاز کرد:

نظرعلی - ما در کال کوه میرشریف بالای چشمه نظیریه پنهان شده بودیم و من و مصطفی قلی و ابوالقاسم به نوبت پنهانی و شبانه به چوپانان می‌آمدیم و هم سری به خانه می‌زدیم و هم آذوقه تهیه می‌کردیم تا این که میرزا سبیل کدخدای چوپانان ما را پیدا کرد و با وعده وعید و ترساندن ما که هر دفعه که می‌آمدیم تکرار می‌شد و با هر سه ما صحبت کرده بود و آمدن یاور فروهر و روبرو شدن ما با او که بیشتر می‌ترساند تا قول جایزه بدهد، به هر حال این دو نفر ما را گول زدند هم به امید جایزه و هم نجات خود از اعدامی که یاور فروهر مرتّب یادآوری می‌کرد به هر حال ما سه نفر تصمیم گرفتیم کار را یک سره کنیم. می‌دانستیم با تفنگ‌های ما نمی‌شه او را کشت می‌گفتند نظر کرده است و تنها با تفنگ خودش کشته می‌شود.

 مصطفی‌قلی فاتح از یاران و از عاملین قتل نصرالله خان

نگارنده- شما این را باور داشتید؟

نظرعلی - بله باور داشتیم او بارها درگیر شده بود حریف نداشت دست تنها سه تا ژاندارم را تل جنگا کشته بود تازه ارباب ما بود نمی‌تونستیم چشم در چشمش به او تیراندازی کنیم این بود که در یک فرصت مناسب، چون تفنگش را هرگز از خود جدا نمی‌کرد وقتی که او خواب بود  و غلت زده بود تفنگ قدری از زیر پهلوی او جدا شده بود و ما هم هر سه می‌ترسیدیم؛ نکند بیدار شود امّا خیلی خسته بود تازه از راه آمده و خوابیده بود من و مصطفی‌قلی جرأت نکردیم اما ابوالقاسم تفنگ را برداشت و به کله‌اش نزدیک کرد و در گوشش چکاند، بلند شد نشست نگاه عجیبی به ما کرد و گفت: ای نمک به حروما! و تو خون خودش غرق شد فوراً ابوالقاسم به چوپانان رفت این خبر خوش را به یاور فروهر و میرزا داد و طولی نکشید که آمدند و جنازه را با زحمت زیاد از کوه پایین آوردند و به چوپانان منتقل کردند و تو قبرستون به دستور یاور فروهر زیر پای

آن سه ژاندارمی که کشته بود دفن کردند و یاور می‌گفت: این جا دفن کنید تا دوستان من لگد بزنند تو کله‌اش. چند روز بعد گفتند بیایید می‌خواهند نصرالله خان را نبش قبر کنند آمدیم داییت محمدقلی را آورده بودند با یک دکتر که از اصفهان آمده بود و داییت آمده بود تا جسد را شناسایی کند قبر را نبش کردند و دکتر جنازه را حسابی زیر و رو کرد که ما ندیدیم اما خیلی طول کشید بعد ما هر سه را خواستند و ما گمان کردیم موقع جایزه است اما در حضور یاور فروهر و داییت محمدقلی و دکتر جریان را مو به مو تعریف کردیم و حقیقت را تنها داییت می‌دانست که بعدها ابوالقاسم گفت که زن نصرالله خان مرا خواست قسم داد و قول بخشش و من برای او هم جریان را همین طور گفتم.

نگارنده- خب پس اونی که از مردم می‌شنویم از کجا اومده؟

نظرعلی - ما وقتی کار را تموم کردیم با هم قرار گذاشتیم برای فرار از سرزنش مردم که چطور تونستید رفیقتون را تو خواب بکشید خرف‌هامونو یکی کنیم و قرار شد که بگویم که نصرالله خان از خواب بیدار شد رفت برای قضای حاجت و از تفنگش دور شد وقتی نشسته بود برای شاشیدن من(نظرعلی) او را از پشت سر بغل کردم و مصطفی‌قلی هم تفنگ را برداشت اما ترسید که شلیک کند نصرالله زور می‌زد که خوذ را خلاص کند من به مصطفی‌قلی گفتم:

-                    اخوی بکُت(به گویش خوری یعنی: بزن)

-                    اما باز هم می‌ترسید که ناگهان ابوالقاسم تفنگ را از دست مصطفی‌قلی قاپید و بی معطلی توی گوشش چکوند. ما قزار گذاشتیم و همین‌طور هم تعریف کردیم و همون روزای اوّل همه این جوری شنیدند و همین جور بازگو کردند فکر نمی‌کردیم که دستمان رو میشه؛ دکتره که اومده بود قبل از این که ما بگیم جریان چی بوده گفت: اون تو خواب کشته شده سوخته پنبه بالین تو گوشی است که گلوله بیرون رفته است و ما دیدیم که اگر دروغ بگیم ممکنه درد سر بشه این بود که اصل جریان را برای یاور فروهر و دکتر گفتیم و داییت محمدقلی هم آنجا بود و همه را شنید پس دیگه به خانواده و اقوامش نمی‌شد دروغ گفت حالا هم چون میدونم مادرت و بابات حقیقت را میدونند برات راستشو گفتم اگه جای دیگه بود همونو می‌شنیدی که از مردم شنیده‌ای.

نگارنده - حب جایزه یاور فروهر چی شد؟

نظرعلی - هیچی بابا همش دروغ بود یا این که خودش بالا کشید تا مدّت‌ها ما طلبکار میرزا بودیم تا عاقبت صد درم قند به ما داد و گفت: اینم جایزه برید خدا را شکر کنید که به جرم یاغیگری و دزدی و راهزنی شما را اعدام نمی‌کنند.

نگارنده - حالا بگو ببینم جریان کشته شدن ابوالقاسم پیرمحمدی تو نخلک چی بود؟

نظرعلی - ول کن دیگه اون که معلوم نشد چی بود و چی شد.

نگارنده - نه من خوب یادمه تو تشییع جنازه ابوالقاسم کاشونی زنش می‌گفت: من میدونم چی شده حیف که نمی‌تونم بگم؛ چی میدونست؟ چی نمی‌تونست بگه؟

نظرعلی - ولش کن کاشونی پرحرف بود زیادی حرف می‌زد.( اتفاقاً من «نگارنده» حرف زدن کاشونی را خیلی دوست داشتم با این که سال‌ها بود از کاشان دور مانده بود اما لهجه‌ی کاشونی را با غلظت حرف می‌زد و من یادمه که اغلب غروب‌ها می‌رفتم تو کوچه مسجد که همه کوچه را آب و جارو می‌کردند و دم اهنگاشون می‌نشستند و من تنها به خاطر حرف‌های کاشونی با اون لهجه‌ی قشنگش می‌رفتم و خوب یادمه که خیلی پز حسین تهرانی تهیه کننده رادیو ایران را می‌داد و می‌گفت خویش و قوم ماست.

نگارنده - درسته پرحرف بود و قشنگ هم حرف می‌زد اما تو تشییع جنازه‌ی شوهرش طوری حرف می‌زد که انگار شوهرش را کشته‌اند و او هم می‌داند کار کیست؟ و اصلاً چرا این مرگ مشکوک پی‌گیری نشد؟

نظرعلی - تو چقدر سمجی محمد! باشه تا اونجا که میدونم میگم . ما دیگه هر سه تامون رفته بودیم نخلک کار می‌کردیم و دیگه یادمون رفته بود که نصرالله خان کی بود و چی شد؛ تا همون سالی که ابوالقاسم خوری مرد یکی دو هفته قبلش تو نخلک شایع شد که پسر نصرالله خان تو نخلک پیداش شده و اومده تا انتقام پدرشا از قاتلاش بگیره.

نگارنده - مگه نصرالله خان پسر هم داشت ما که تنها یک دختر از دختر خاله‌مون دیدیم.

نظرعلی - بله داشت اما از اون زن تورزنیش (من تازه فهمیدم که نصرالله زن دیگری هم داشته است.)؛ ما باور نکردیم و کسی را هم تو نخلک ندیدیم اما ابوالقاسم خیلی ترسیده بود او هم کسی را ندیده بود فقط شایعه بود تا این که یکی دو روز بعد گفته شد که پسر نصرالله خان از نخلک رفته است بدون این که کاری انجام دهد و درست دو روز بعد ابوالقاسم گم شد البته به ما می‌گفت که یکی دو بار نصرالله خان را تو تاریکی شب بیرون از خونه دیده که به او گفته: رفیق بیا دوباره مثل قدیما بزنیم به کوه. ما حرف‌های ابوالقاسم را جدی نگرفتیم و گفتیم تو ترسیدی و خیالاتی شدی و اجنه می‌بینی نه نصرالله خانی هست و نه پسرش حتماً یکی می‌خواهد ما را بترساند که چو انداخته. اما ابوالقاسم گم شد و بعد هم که جنازه‌اش پیدا شد توی چاهی انداخته بودند که هیچ کس باور نمی‌کرد خودش به آنجا رفته باشد گفتند خودکشی کرده است اما باور کردنی نبود کسی بخواهد خودش را بکشد آن وقت برود روی کوه و خودش را بیاندازد توی یک چاه قدیمی معدن به هر حال ما که نفمیدیم چی شد خودکشی کرد کسی او را کشت کی بود؟ پسر نصرالله خان بود؟ نمی‌دونم اگه زنش هم می‌دونست چرا نگفت؟ لابد او هم می‌ترسید در هر حال این معمای مرگ ابوالقاسم خوری معلوم نشد که نشد. دیگه دست از سر ما ورمی‌داری

نگارنده - آره خیلی ممنون

نظرعلی با آن که گرم سخن بود اما انگار ساعت‌ها کوه کنده باشه نفسی عمیق کشید انگار از یک تنگنا رها شده یا این که باری سنگین از دوشش برداشته شده باشد؛ و دودی غلیظ گرفت و آرام شد.

سند دیگر:

 1-               شناسگر رکورد: 685493

شماره بازیابی: 37/1/18/200/8ج

شماره بازیابی: 37/1/18/200/8

موضوع کارتن: سمنان - دامغان

تاریخ ورود رکورد:50 per 21/7/2009

زبان اثر:perفارسی

عنوان اصلی: شیرزاد عامری[از نهدج اردستان] شکایت از یاور فروهر مأمور دستگیری نصرالله خان [یاغی، که در موقع توقیف اموال مشارالیه مقداری از اموال وی را به اشتباه جزو اموال نصرالله فوق‌الذکر توقیف و ضبط نموده است]

نام عام مواد: [[نامه]

تاریخ سند: 28/7/1310 تا 14/9/1310

نام خاص و کمیت اثر: 6 برگ، 1 پاکت، 2 نامه

سند بالا نشان می‌دهد که یاور فروهر نه تنها جایزه‌ی سر نصرالله خان را بالا کشیده بلکه در مصادره اموال نصرالله خان هم زیاده روی کرده و اموال دیگران را هم مصادره کرده حالا به نفع دولت یا خودش خدا می‌داند چون نصیب یاران نصرالله‌خان که من(نگارنده) دیدم پشیمانی در چشمان یکی از آنان موج می‌زد تنها صد درم قند بوده برای سه تن.

و آن گور غریب که سه گور در ردیفی نظامی بالای سرش هنوز هم که هنوز است لابد لگد توی سرش می‌زنند و در سیلی که چند سال پیش آمد تقریباً برجستگی‌هایشان صاف شده و مادرم تا زنده بود و در چوپانان بود هر وقت وارد گورستان می‌شد ناخودآگاه می‌ایستاد و بی که خم شود و دستی بر خاک بگذارد اورادی را زمزمه می‌کرد که بعدها من فهمیده بودم فاتحه می‌خواند و امروز که دیگر کسی بر آن گور غریب سیل برده ناخودآگاه نمی‌ایستد و فاتحه هم نمی‌خواند تنها آجر کوچکی وجود دارد که روی آن نوشته: نصرالله

پایان

محمد مستقیمی اصفهان 1380

آن گور غریب 2

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

آن گور غریب 1

 من به طاهرآباد برگشتم در همین هنگام حاج منتخب لنگه گیوه‌ای برای من(دایی حسینقلی نگارنده) می‌فرستد و پیغام می‌دهد که میخ آن را بد کوبیده‌اند بکن و دوباره بکوب و وقتی میخ را ‌کندم؛ نامه‌ای زیر پاشنه گیوه بود که حاج منتخب گزارش داده بوده که: این دستگاه حکومتی سه چهار تا تفنگ دارد اما مهمّات آن‌ها در حدود بیست فشنگ بیشتر نیست اگر می‌خواهید کاری بکنید زمان آن است. شور کردیم و تصمیم به ربودن هنر گرفتیم و شبی چهار نفری(نصرالله‌خان، میرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علی‌اکبر غلامرضایی، دایی‌های همسرش) با اسلحه شبانه پنهانی به خور رفتیم و بی هیچ درگیری هنر را که در آن لحظه در خانه‌ی محمد هنری بوده ربودیم و پای پیاده آن مرد چاق و خپل را به رودخانه‌ی هفت چنگ بردیم و مدّت دو شبانه روز او را در غاری زندانی کردیم.

از گوش و کنار شنیده بودم که برای آزار او در را به نوبت سوار او شده‌اند و از او کولی گرفته‌اند، اما این موضوع را هر وقت از دایی حسینقلی می‌پرسیدم پوزخندی می‌زد و به لطایف‌الحیل موضوع صحبت را عوض می‌کرد و هرگاه که اصرار مرا می‌دید می‌گفت: هنر چاق و خپله بود خودش هم نمی‌توانست راه برود یکی دو بار گفت: آقایان دستور بفرمایید قاطر بنده را بیاورند.  (بقیش در ادامه مطلب)


منبع: دولنده


ادامه مطلب

یکشنبه 15 بهمن 1391

سه تا عقد دگه

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

 جشن عقد     

اولی تو یزد: آقای محمود خاکپور و دوشیزه عامری دختر امیر
دومی نایین: آقای علی افشاری پسر غلام با دوشیزه سپهری دختر ابوالقاسم
سومی اصفهان: آقای نادری با دوشیزه زهره جلالپور دختر حاج عباس حاج مندلی
زمان: احتمالا همین پنجشنبه جمعه که گذشت، مصادف با میلاد حضرت رسول


ایشالا مبارکشون باشه. 99 سال سایشون بالاسر 5 تا بچشون باشه

منبع: خبرگزاری چوپانان


یکشنبه 15 بهمن 1391

چخبر از قنات

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

    

  

جای دوستان خالی دیروز از خور اومدم چوپونون. واقعا که هیججا وطن آدم نمشه. اصن آدم واقعا دلتنگ درودیوار و اهالی خونگرمش مشه.
از راه رفتم اونجایی که ریزش کرده بود. دقیقا روبروی پمپ بنزین. چاه تقریبا 4 متر عمق داشت. یه عده ای در تکاپو و دنبال رفع مشکل بودن همچنان. عباس رفیع، عباس باباشاهی، اساقدرت و حاجی بیرجندی (شوهر خدابیامررز کبری یوسف) اونجاها مشغول بودن و پیگیر.
علی الظاهر همه چیز روبراه بود. یعنی در ظاهر مشکلی نبود. ریزش قنات از سطح زمین نبوده. بعلت فشاری که بیل بکهو ب زمین وارد کرده قنات از داخل ریزش کرده. حدود 12 ساعتیم آب بند اومده و بالازده تو قنات. برا همینم چاههای قبلی (بسمت مادرچاه) هم بنظر آسیب جدی دیده باشن... حاجی و اساقدرت رفتن تو قنات و تا چنتا چاههای قبلی و بعدیا از تو کول رفتن و برگشتن. موگفتن آب باریکه درجریانه. ولی خاک زیادی تمبیده که باید همش خارج شه.
اونجا یه چیزی شنیدم نمدونم هویجوری بود یا کارشناسی... چیزی حدود 5 میلیون خرج پشت دست شورای قنات گذاشته.
جالب اینه که قبل از شروع به کارشون عباس باباشاهی بشون مگه که از این قسمت قنات رد مشه و 1 متر بیشتر گود نکنت. ولی کارشناسشون میاد تشخیص مده که 1/70 گود کنن مشکلی نداره. بیل بکهو هم حدود 3-2/5 متر گود موکنه. خلاصه اینکه این اتفاق میفته و الان شورای قنات پیگیر وصول خسارت از پیمونکار فیبر نوریه. پیمونکارو آدم خوبی بود و قبول کرد که عامل خسارت بودن. ولی از نسیه کاریا و اوضاع خراب پیمونکاری منالید. نمدونم شورا حریف مشه پول خسارتا بگیره یا نه!


یکشنبه 15 بهمن 1391

عمران چوپونون3 - پارک

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

پارک    


نمدونم کسی هس که از پارک چوپونون دیدن نکرده باشه یا نه!
اینجا تنها دلخوشی بچهای چوپونونه
یادمه بچگیای خودم الاکلنگش درست بود. زیرش سنگ گذاشته بودن و هرطرفش 6-5 نفر منشسن و هربار که میومدن پایین طرف مقابل یه متر پرت مشد هوا و بعضا پایینم میفتادن. یکی دوتا لیزو (سرسره) هم بود که کوچکترا طرفدارش بودن. یه چرخ و فلک که بیشتر برا اذیت کردن راکب بود. تا گریه نمکرد چرخوندنا ادامه مدادن. ما هم که بچه خوب و آرومی بودیم -مث الان- مشتری اون قسمتش که نرده ها را میگرفتیم و با دست جلو میرفتیم. اون زمون 2 بار میرفتم و برمیگشتم. اسمشا نمدونم. تو عکس اول پیداهه. تاب (هوچ) هم دوتا بود که همش سرش شلوغ بود






با این سرعت علم و سرعت پیشرفت تکنولوژی و سرعت ادعای خدمترسانی!! الان که برید پارک میبینید که لاشه چرخ و فلک یه گوشه افتاده. تاب دگه صندلی نداره فقط یه میله هس که خطرش بیشتر از لذت تابشه. الاکلنگ که لاششم نی. لیزووا از همه برقرارتره که اونم زنگ زدهه و پله هاش یکی درمیون شکسته. اون نردهو هم هس که زورکی مشه ازش استفاده کنی. بعد حدود 30 سال تنها تغییری که دیده مشه و مسئولای محترم کشوری و استانی و شهرستانی و بخشی و بومی برای رفاه بچهاشون که آینده سازای روستامونن اقدام کردن همین فرسودگی پارک بوده و والسلام...

از دستگاهاش که بگذریم دوقدم نمشه اونجا راه رفت. پر از خاره که اگه چکمه پامون نباشه هرچی خاره تو دس و پامون مره. بچهووا گناهن بخدا. پارک پر از انواع جونوراهه. تو عکس اول مارماریا دیدت؟!  تابستونا که دگه پاتوق عقرب و ماره اونجا. بقول گاندیِ خدابیامرز: درد من مرگ این ملته که قناعتا تو فقر مبینن و از این حرفا. چقد مردم قانعی داریم ما. بچهووا را مفرسن پارک عقربستان و مگن امام زمون نگهدار باشه...

ارزشا نباید فقط برای مرده ها قایل شد. حق این مردم و این بچها نبوده که تو این 30 سال یه قدم برا رفاهشون بردارن؟!
10-15 سال پیش یه زمین پشت حسینیه را برای پارک اختصاص دادن که تموم فعالیت مسئولین بوده. بازم دمشون گرم این تکه زمینا تغییر کاربری ندادن و بفروشن به این و اون. هرچند اوناییم که فروختن یکی یکی داره گندش درمیاد که به چنتا فروخته شده و الان کلیا درگیرن با این مسئله...

ــــــــــ

آقای نجفیان از همون اول دید مثبتی به قضیه پارک و فضای سبز داشت و بارها و بارها از طریق سایت و دوستان و اهالی نظرخواهی کرده برا این موضوع. متاسفانه از بس به نظرات مردم اهمیت داده نشده کسی تو نظردادن استقبالی نکرد. ولی بازم داره کارشا یواش یواش موکنه. ماشالله معتقده که اگه قراره ما داعیۀ شهرشدن داشته باشیم باید شکل و قیافه روستامونا به شهر نزدیکش کنیم. وقتی درخواست شهرشدن بدیم ولی یه پارک نداشته باشیم یا چهارتا درخت و فضا سبز نداشته باشیم که اصن بهمون مخندن که...

رو پارک پشت حسینیه یخورده تمرکز کردن. ولی دیدن آفتابه خرج لحیمه و نمشه به این زودیا آمادش کرد. گویا شیب زیادی داره و خاکبرداری و خاکریزیش صرصام آور مشه. البته از دستور کارشون خارج نشده و بتدریج دارن مسطحش مکنن. اسمش هنو مشخص نشده. ایشالا که هرچه زودتر پارک روبروی خونه بانو آماده بشه

اما ابتکار آقای نجفیان پارک ورودی روستا در کنار بلوار خلیج فارس (جاده حاج عباس) روبروی ساختمون دهیاری بود.همونجایی که شورا برای ساختمون بسیج درنظر گرفته بود ولی خوشبختانه عملی نشد این تصمیم. اولش شوراییا از این فضای سبز خیلی استقبال نکردن. ولی بعد از تسطیحش حتی اونا هم کیف کرده بودن و حسابی خوششون اومده بود. پارک اینطرف سیل بند میفته و خطر سیل نداره دگه. از طرفی چون ورودی روستاهه هر مسافر و مسئولی که میاد آبادی بدو ورودش یه پالس مثبت از آبادی دریافت موکنه و دیدش مثبت مشه به روستا. این فضای تقریبا 10000 متری از غرب به دیوارای باغ ملی مرسه. تقریبا پشت پارک مشه.
جالب بود برام که تقریبا همون فکر مالکین خوشفکر قدیمی برا اون محوطه داره پیاده مشه. باغ ملی هم قضیه ها داره که ایشالا سر فرصت مگم برا اونا که نمدونن. پارک جدید از شمال به دوسه تا آغال، از شرق به جاده حاج عباس(خلیج فارس) و از جنوب یه سیل بند محدود مشه





هزینه هاش خیلی زیاده و شاید زود بهره برداری نشه. ولی سخت ترین قدمش که قدم اول مشه را الحمدالله برداشتن. از ما هم انتظار زیادی ندارن. بعضی بخل و حسدا که کنار بره و همه همدل بشم ایشالا متونیم قدمای بزرگتر بعدیا محکمتر برداریم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد