چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

وبلاگ چوپونون هفته سوم خرداد 1392

وبلاگ چوپونون هفته سوم خرداد 1392  

اخلاق، حلقۀ مفقوده

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

شور انتخابات تو چوپونون از ریاست جمهوریم بالاتر زده. بعضیا به انگیزۀ خدمت اومدن و بعضیا هم با اهداف دگه که کاری بش ندارم.
اما چیزی که مشهوده اینه که بعضی کاندیداها از هر ابزاری دارن استفاده موکنن که رأی بیارن. اخلاقیات حلقۀ مفقوده شونه و نه کاری به گذشته دارن و نه به آینده. اینی که همه همشهری هستن و همه با هم دوست و رفیقن یا شاگرد و معلم بودن و یا پدرشاشون با هم رفیق بودن و هستن و اینی که بعد از انتخابات این شور و هیاهو تموم مشه و چشما تو چشم همدگهه.  
یکی از این بی اخلاقیا بحث کدخدایی روستا بوده که تو این چند روز حسابی دارن به ذبیح نسبتش مدن. شاید باید خوشحال باشم که چنین برداشتی شده. ولی واقعا اینطور نیست. چرا که دارم میبینم با این حرفا دارن به چوپونون ضربه مزنن.

بحث ائتلاف برا خیلیا خوشایند نیست. چرا که همه جا صحبت از ائتلافه و همه به کارامدیشون اذعان دارن. حتی خود کاندیداها... 
ادعا نمکنم ائتلافی که تشکیل دادن بینقص و کامله. ولی بدون تردید بهترینها گرد هم جمع شدن و خداییشم قصدشون اینه که یه شورای خوب و موفقا داشته باشن. هرکدوم توانایی انجام یه سری کارا را دارن و خلاصه تیم خوبی بستن.
هرکدوم از کاندیداها نقاط ضعفی دارن. اما یعده بجای ارائۀ برنامه و تکیه به حق انتخاب و شعور مردم دارن با سیاه بازی و حرکات و حرفای غلط جوسازی موکنن. اگه این رویه بخاد فراگیر بشه و بقیه هم بنا کنن ضعف اونا را بگن اونی که ضرر موکنه خودشونن. 

ائتلاف دست نشوندۀ کسی نیست

حقیقت ماجرا اینه که شخص من با ائتلاف موافق بودم و از قبل عید نظرم این بود که اگه چند نفر همدل باشن متونن برا شورا مفید باشن. با هرکسیم که مشورت کردیم همینا موگفتن. این طرح تو سایت زده شد و خیلی جاها گفته شد و بین مردم ولو شد.
تا اینکه ثبت نام شروع شد و یه جلسه ای تو چوپونون برگزار شد -که من نبودم و اصن در جریانشم نبودم- و همه کاندیداها هم توش دعوت بودن تا ببینن کیا متونن با هم کار کنن. دوسه تا از کاندیداها که گویا تو جلسه شرکت نکرده بودن. مابقی طرح و برنامه هاشونا ارائه کردند.
دوتا از فرهنگیای بازنشسته محور ائتلاف شدند. چرا که هم نظر مردم همین بود -و به احتمال زیاد رأی اول و دوم روستا همین دو عزیز خواهند بود- و هم بزرگای آبادی بین این 11 نفر این دو بزرگوار را مفیدتر از بقیه میدیدند. جلسات ادامه پیدا کرد و دیدگاههاشون بیش از قبل باز شد و نهایتا این 5 نفر خودشون به این نتیجه رسیدند که با همدگه متونن کار کنن و شورای موفقی داشته باشند.
تو آخرین جلسه که جلسۀ جمع بندیشون بود منم حضور داشتم. خیلیا دلشون مخاد برای ضربه زدن به این ائتلاف کارامد و در جهت منافع شخصیشون اینجور وانمود کنن که من تاثیر داشتم تو انتخاب این ائتلاف. ولی اگه بعد دو سال به صداقتم اعتماد دارت خداییش اینجور نیست. تو جلسات قبلیشون اصلا و ابدا نبودم. تو این جلسه آخری هم لام تا کام حرف نزدم (درمورد نفرات). حتی بارها و بارها نظرما پرسیدند زیر بارش نرفتم و آخریا دگه جوشم مکردن که تو هم نظرتا بگو. ما یا قبول میکنیم یا نه.با خنده رو به قدم گفتم "تو چون منا دوسم داری ممکنه بگی دل ذبیا نشکنم و رأی منا قبول کنی". خلاصه هرکار کردن نگفتم. متونت تک تکشونا قسمشون بدت و ازشون بپرست. آخری که انتخاب کردند منم بدون معطلی همه را پذیرفتم. چون مدونم وقتی یه تیم با هم همدل باشن قطعا موفق خواهند بود.

یه نکته دگه که دارن مطرح موکنن چیزی تحت عنوان دخالت چوپانانیهای مقیم شهرهای دگهه. مدونم گفتن نداره و خیلی تنگ نظری و کوته بینی مخاد چنین فکری. ولی متاسفانه اینم مطرح شده.
هممون مدونم که عشق به چوپونون تو این چند ساله بیشتر شده. بیشتر تو محافل  و مجالس و شب نشینیا از چوپونون یاد مشه و همه هم مخان یه خدمتی بهش بکنن.  این افراد شب نشینیا و دیدناییای چوپونونیا تو شهرای دگه را دخالت تو امور چوپونون مدونن. درحالیکه کوچکترین دخالتی از این شب نشینیا به چوپونون وارد نشده. بلکه اگه حرفیم زدن خودشون وارد گود شدن و عمل کردن. خروجی این جلسات چیزی نبوده جز همایش88، همایش پیاده روی و خوبرون، نمایشگاهها، شب شعرها، اداره هیئتای مذهبی، سرشماری و .... موقعی این حرف بجا بود که دخالتی دیده مشد و تازه اگرم دخالتی بود باید ببینن نابجا بوده یا بجا. بیرون مسجد 3 روز پیش تو بین جمعیت عباس رفیع بلند اعلام کرد که نه تنها هیچ تحمیلی از جانب جلسات و شب نشینیای یزد به شورا نشده بلکه حتی پیشنهادیم بشون داده نشده. هرچند این حرفا سخیفه و گفتن نداره. ولی نباید چوپونونیا که تازه دارن با هم یکدل و متحد مشنا از هم جداشون کنیم.


دوشنبه 20 خرداد 1392

جلسۀ ائتلاف با ریش سفیدای آبادی

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،




ظهر دیروز از ساعت 12 الی 13 جلسه ای با حضوز تعدادی از ریش سفیدای آبادی و کاندیداهای ائتلاف برگزار شد. جلسه به میزبانی یکی از اعضای ائتلاف برگزار شد و هدف از این جلسه تأکید مجدد بر لزوم ائتلاف و همدلی بین کاندیداها و آشنایی اهالی با ائتلاف بود.
الحمدلله جلسۀ خوب و مفیدی بود و ایشالا که بزرگای آبادی با درایتی که دارند بهترینها را انتخاب خواهند کرد.




یکشنبه 19 خرداد 1392

رأی دادگاه شکایت شورا

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

گویا بالاخره بعد از چند سال درگیری بین یکی دوتا از سرمایه گذارای آبادی با شورا نهایتا روز پنجشنبه دادگاه رأی خودشا اعلام کرد و شورای چوپونون برندۀ این جدل بوده.
شاکی پرونده (آقای مجید جلالپور) 20 روز وقت داره تا اعتراض کنه به این رأی.

بهرحال ایشالا رأی دادگاه هرچی که باشه تو عزم و ارادۀ مجید تأثیر منفی نذاره و هم تو رقابت انتخاباتی پرشور حضور پیدا کنه و هم کمپینگ گردشگریشا هرچه زودتر تکمیلش کنه و در راستای همون هدف اولیه که داشت گام برداره. 
"خدمت به زوار امام رضا و رشدو توسعۀ چوپونون"


یکشنبه 19 خرداد 1392

بالاخره ائتلاف صورت پذیرفت

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،


  
    

مسیب کلانتری - قدمعلی حلوانی - حسین خاکسار - محمد جلالپور - محمد آزاد


اگه یادتون باشه یه مقاله داشتیم راجع به ائتلاف. روز 13 اسفند 92.
تنها راه داشتن یه شورای موفق "ائتلاف" هست و بس
اکبر مرتضوی بسیار آدم خوبیه. عباس رفیع آدم مثبتیه. حاج عباس کارش درسته... شوراهای قبلیم همشوم خیلی خوب بودن... ولی وقتی سه نفر با هم رفیق نباشن! وقتی با هم نتونن کار بکنن! وقتی یکیشون دوسه سال قهر موکنه و مگه کاری به کار شورا ندارم! وقتی هیشکدوم همدگه را قبول ندارن! وقتی یکیشون یکی دگه را به مسخره مگیره و همش پشت سرش ابرو بالا مندازه! وقتی دوتاشون تبانی موکنن و عضو سوما کلا کنار مزنن! و... و .... و ... مسلمه که این شوراها شورای موفقی نمشه! شوراهای قبلیم بهتر نبودن. نمخام به عیبای شوراها رجوع کنم. اما همشون با همدگه مشکل داشتن. همه انرژیشون صرف تخریب همدگه و نشون دادن خودشون نسبت به دیگری شده! هنو یه شورای یه دست و خوب که پشت هم باشن نداشتیم...
چقد خوبه که بریم 5 نفر از بهترینای چوپونونا پیدا کنیم. با التماس ازشون خاهش کنیم که الان که همه و همه با همیم و دسامون تو دس همه اونا هم از استعداداشون در جهت تعالی آرمانای روستا استفاده کنن. هرجور شده بهترینا را دعوت میکنیم و حمایتشون میکنیم. 

بالاخره پس از چندین جلسه و دعوت از تمامی کاندیداها و بررسی دیدگاهها این 5 بزرگوار به این نتیجه رسیدند که میتونند درصورت اعتماد اهالی سکان خدمتا بدست بگیرن و تنهای تنها به رفع مشکلات اهالی بپردازند و به دور از درگیریهای داخلی -که شوراهای قبل درگیرش بودند- برا رشد و پیشرفت چوپونون تلاش کنند.

انتظارم از همۀ دوستدارا و عاشقای چوپونون اینه که یبار دگه همت کنت و اینبار هم بهترین کارا انجام بدت و با انتخاب بهترینا به چوپونونمون خدمتی کنت.
اگه مقدوره براتون بیایت و رأیتونا تو چوپونون به صندوق بندازت و اگرم مقدور نیست لااقل اون چیزی که برداشت موکنتا به خونواده هاتون تو چوپونون بگت و اونا را تو انتخاب بهترینا یاری کنت...

از بزرگترهای آبادی، فرهنگیان، افراد تحصیلکرده، همولایتیهای شهرنشین، افراد مسنتر و همه و همه خواهش دارم که ما را تو انتخاب بهترینها یاری کنند.
سپاس و تشکر از لطف همه


شنبه 18 خرداد 1392

بادگیرهای زیبای چوپانان

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،




   

   



   


شنبه 18 خرداد 1392

چنتا عکس از عید

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

هیمه   


شب نشینی لب جوب


سمنو


فطیر


بزرگترا


شنبه 18 خرداد 1392

جلسۀ ارائۀ برنامه های کاندیداهای شورا

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :خبرای چوپونون ،

ظهر پریروز با جناب صادق محمدی بهم رسیدیم و ایشون گفتند که اگه  جلسه ای برای معارفۀ کاندیداها و دیدن برنامه هاشون تشکیل بشه مردم بهتر میتونن بهترینها را انتخاب کنن. خلاصه همت کردند و تو مراسم مسجد اعلام شد که صبح جمعه ساعت 10 جلسه برگزار خواهد شد. به اطلاع کاندیداهای محترم رسید و ازشون دعوت بعمل اومد که برای ارائۀ برنامه هاشون به مردم تو جلسه شرکت کنند. همچنین تعدادی سوال طرح شد که عمومیت داشت و میشد برنامه های کلیشون را از پاسخهاشون بیرون کشید.

جلسه رأس ساعت 10 شروع شد. بیش از 200 نفر از اهالی تو جلسه شرکت کرده بودند و همگی مشتاق که نامزدای این دورۀ شورا چه برنامه هایی دارند.
قرعه کشی انجام شد و کاندیداها یکی یکی پشت تریبون رفتند و برنامه هاشونا بیان کردند.
جلسۀ بسیار عالیی بود و تا موقع اذان ظهر هم ادامه داشت. 
اونا که تو جلسه بودند برداشتهای خودشونا از صحبتای کاندیداها کردند و بقول یکی از این بزرگواران نیازی به توضیحات بیشتر نیست. همه متوجه شدند که هرکسی چی تو چنته داره . منم فعلا قصد ندارم وارد ریز صحبتا نمشم. چرا که قصد تخریب کسیا ندارم. 

تو این جلسه 7 تن از نامزدها پاسخگوی مردم بودند و بالطبع با دید مثبتشون، ضمن احترام به خواست مردم اولین قدم برای آشتی شورا با مردما بلند برداشتند.
ایشالا که هرکدوم انتخاب شدند همچنان پاسخگو باقی بمونند و در پاسخ به اعتماد مردم حاضر به ارائۀ توضیحات در خصوص مطالبات مردمی و مسائل مربوط به آبادی باشند.

محمد جلالپور، مسیب کلانتری، قدمعلی حلوانی، حسین خاکسار، محمد آزاد، مجتبی ثابتی و سیدجواد هاشمی 7 کاندیدایی بودند که برنامه هاشونا برا اهالی بیان کردند.



جمعه 17 خرداد 1392

رضا جن

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :درد دلای چوپونونی ،

   


معرفت بام رفیع جاودانگی شهداست . هر مجاهد فی سبیل ا... بابقچه ای پراز اندوخته هایی که ثمره یک عمر تلاش اوست به میدان جهادپا می نهدتا مال التجارهایش رادرگرمای آتش جنگ وبارش رگبار گلوله به مشتری دلخواه خود عرضه کند.

 

شهید غلامرضا مرتضوی

پدر: علی اکبر مرتضوی پسر علی سرکویری

مادر: ماهرخ کلانتری دختر عباس حسن

تاریخ تولد : 1339/1/23

محل تولد: حجت آباد

تاریخ شهادت :1363/3/13

محل شهادت : منطقه عملیاتی غرب (سرو ،ارومیه) به دست مجاهدین خلق

تاریخ خاکسپاری: 1363/3/17

محل تدفین: گلزار شهدای چوپانان

 


فصل رویش

رضا در خانواده ای کشاورز و کاملا معمولی در سال 39 در حجت آباد دیده به جهان گشود. قبل از تولد رضا دو فرزند دیگر اکبر و ماهرخ در نوزادی فوت شده بودند و بیماری کودکی رضا نگرانیها را برای خانواده صد چندان کرده بود. قدیمیها میگفتند شیر ماهرخ مشکل داره و رضا برای شیرخوردن به خانۀ زنان شیرده فامیل و همسایه میبردند. از همین رو رضا خواهران و برادران رضاعی زیادی داشت. رضا از سن 7 سالگی به دبستان چوپانان آمد و فاصلۀ بین دو روستا را بهمراه دیگر همکلاسیها روزانه با پای پیاده طی میکرد. پس از آن هم در دو اتاقی که پدرش در چوپانان درست کرده بود -منزل کنونی پدری- بهمراه خاله و دایی و خواهرش تحصیل میکردند. رضا پسر باهوشی بود. باهوش ولی بازیگوش. سال 54 پس از طی دوران راهنمایی برای تحصیلات متوسطه به اصفهان مهاجرت کرد. اما همان بازیگوشی و شیطنتهای جوانی و نوجوانی باعث شد  در امر تحصیلات به مشکلاتی بربخورند و نهایتا با وساطت پدرش در مدرسه ای دیگر درس خواند و دیپلم گرفت. جداشدن اکیپ رفقا باعث شد هرکدام بتوانند تحصیلاتشان را ادامه دهند.


فصل شکوفائی

رضا پسری مذهبی بود. ولی برخلاف برخی تبلیغات کذب، انقلابی نبود و هیچ فعالیتی له و علیه انقلاب نداشت. سرش به کار خودش بود و سرگرم کتابها و نوشته های خود. اندک گرایشی به فرقۀ شیخیه داشت و با جندقیها رفت و آمد فراوانی داشت و  رفاقتی خاص با حاج آقا موسوی -از بزرگان فرقۀ شیخیه- برقرار کرده بود. از نظر خیلیها رضا شیخی بود. ولی دلنوشته ها و کتابهای رضا نشان میدهد که رضا بیشتر جویای مذهب حق بود و برخلاف خیلی از ماها دینش را از پدرش به ارث نبرده بود. نوت برداری از قران و کتب شیخیه و کتب امام خمینی و شهید مطهری و کتب مذهبی دیگر این باور را به ما القا کرده که رضا بدنبال حقیقت بود.

رضا هم مثل دیگر جوانان از شور و نشاط جوانی برخوردار بود و پس از گذراندن عشقی نافرجام در سن 19 سالگی با دختر کبلاحسن افضل (دشتبان) ازدواج کرد.

رضا به شغل کامیونداری رو اورد و با خرید یک ماشین باری بهمراه همسر و پسرش (ذبیح) عازم تهران شدند. دخترش طاهره در تهران به جمع خانواده گرمشان اضاف شد..


حضور در جبهه

رضا سرباز فراری بود و اعتقادی به خدمت سربازی نداشت. بویژه پس از تشکیل خانواده بارها گفته بود که چرا بروم و بچهای خودم را یتیم کنم. شاید همنشینی با شیخیها هم مزید بر علت شده بود که رضا میلی به خدمت سربازی نداشته باشد. اما در بحبوحۀ جنگ و تعقیب و گریز سرباز فراریها عرصه به خانواده شان تنگ شده بود.  هربار که به چوپانان میامد برخی از اهالی که شور انقلابی داشتند گزارشش را میدادند و بازرسی خانه و تعقیب و گریز شروع میشد. ولی رضا زرنگتر از این حرفها بود که ناخواسته کاری را انجام دهد.

در مبحث اخلاقیات رضا اشاره مفصلی به روحیات او خواهیم کرد. رضا بسیار خونگرم و خوش مشرب بود. رضا با پاسگاهیها و رئیسشان هم رفیق بود و هربار به او میگفتند که راپورتت را داده اند. روزی یکی از رفقای رضا ماشین رضا را قرض میگیرد و بدون حفظ امانتداری خرج زیادی پشت دست رضا میگذارد. سپس با گردنی افراشته و بدون عذرخواهی ماشین خراب را به رضا میدهد و در مقابل اعتراض رضا بحث سرباز فراری را پیش میکشد و تهدید به راپورت میکند.

رضا پسری باشخصیت و غیرتی بود. همین برخورد برای رضا گران تمام میشود. کسی که فامیل و دوستان همه به بزرگیش اذعان داشته و دارند این حرفها را نمیتواند تحمل کند. با پدر و همسر مطرح میکند. همسر که روی حرف رضا حرف نمیزند. پدر هم که از نوک و نیشهای مردم به ستوه آمده موافقت میکند. همین چند وقت پیش شهید آورده بودند و چندتن از خانواده شهدا و روحانی روستا طعنه هایی زده بودند و حتی پشت بلندگو هم اعلام میکنند. حتی اسم رضا و چند نفر دیگر هم به زبان آورده بودند. رضا خود را معرفی میکند و در سال 61 به خدمت اعزام میشود.

رضا عازم کردستان و منطقۀ "سرو" میشود. مرز کردستان و ارومیه. بواسطۀ شغل و هنری که داشت رانندگی کامیون، لودر و تانکر آب را به او میسپارند و خیلی زود سمت مسئولیت حمل و نقل منطقه را بعهده میگیرد. رضا مرد زرنگی بود و جای خود را همچون جاهای دیگر در آنجا هم باز میکند. بعد فاصله مانع از رفت و آمد زیاد میشد. ولی دلتنگی خانواده بویژه دخترش بینهایت اذیتش میکرد. این از نامه های احساسی که از آن مرد در دست است کاملا مشهود و پیداست. چندین مرتبه به مرخصی میاید و هربار با اکراه به منطقه برمیگردد. ولی باید میرفت و این مرحله را هم میگذراند.
 در بهار 63 برای آخرین بار به چوپانان سفر کرد. همه میگویند آخرین سفر رضا طور دیگری بود. همه اذعان دارند رضا، رضای همیشگی نبود. بامعرفتتر و مهربانتر از همیشه. شاید قرار بود این داغ را برای همه جانگدازتر کند.
 

 

لحظه عروج
در تاریخ 13/3/1363 اکیپ مهندسین خنثی ساز مین به عملیاتی اعزام میشوند. گویا منطقه ای شناسایی میشود که گروه مجاهدین خلق برای به دام انداختن پاسداران مین کار گذاشته بودند. اکیپ مهندسی آمادۀ حرکت میشوند. ولی از راننده خبری نبود. شاید هم راننده نداشتند. همرزمان رضا گفته بودند که رضا دوان دوان به سمت ماشین رفت و گفت خودم میبرمشون. رضا و همراهان راهی منطقه مین گذاری شده شدند. حین عملیات خنثی سازی یکی از مینها منفجر شد و چند نفر از مهندسین بهمراه رضا به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.
 
شهید مرتضوی تنها شهید متاهل از چوپانان می باشد و شهادت او آن چنان تاثیری در روستا گذاشت که از تاریخ شهادتش خیل افراد متاهل داوطلب اعزام به سوی جبهه زیاد شد.شاید همانها که تا دیروز با طعنه علت شهادت دیگر شهدا را خدمت نرفتن رضا میدانستند حالا بیش از هرکس دیگری دست نوازش بر سر یتیمانش میکشیدند. شاید آنی که در مجالس شهید شایعه کرده بود که سرباز فراری شهید محسوب نمیشود در ظاهر بیش از هرکسی ناله و زاری میکرد.ولی چیزی که برای من بعنوان پسری که همچون پدر دنبال حقیقت ماجرا بودم مسجل شده اینست که رضا زمینی نبود. تمام کسانی که رضا را میشناسند عجیب با سوز از رضا میگویند... 

 

خصال نیکو

رضا سخاوت ، هوش و ذکاوت فوق العاده ای داشت. دست ودل باز بود. بشّاش و خوش برخورد وصبور ورازدار. زبان گویا، گفت وگوی ملیح وباطراوت از ویژگی های بارز او بود. اخلاقی بسیار پسندیده داشت. در اوقات فراغت به کمک پدر ومادر خود می شتافت و در امور کشاورزی به آن ها کمک می کرد و از نظر کار و فعالیت سرآمد بود. در بین دوستان مورد توجه خاص آنها بود واین نبود مگر بخاطر اخلاق نیکوی آن شهید.

به واجبات خود خصوصا نماز و صداقت در قول وعمل بسیار اهمیت می داد. پدرش میگوید مدتی بود نمیدیدم که نمازش را بخواند. زبان به نصیحتش میگشاید. ولی رضا رفتار همیشگی خود را داشت. رضا هرشب در اتاق خود زیر کورسوی چراغ موشو میخوابید. شبی پدرش بیدار میشود و میرود سری به پسرش بزند میبیند که نیمه شب مشغول نمازخواندن و راز و نیاز و تضرع به پیشگاه خداوندش است. آنجا پی به اشتباه خود میبرد.

رضا رگ گرگری پرفشاری داشت. صبور و مهربان بود. ولی وقتی از کوره در میرفت مثل جاله بارون فحش میداد. در کودکی با خر پدربزرگش عباس حسن واله بار میکرد و جابجا میکرد. خر لگدی به او میزند. رضا کار را رها کرده و پشت سر هم فحش میدهد و به خانه برمیگردد... ای فلان فلانت با اون خرت... ای فلان صاحابتا فلان کردم با اون خرت... خلاصه به زیر و روی پدربزرگ خود هم رحم نمیکند. عباس حسن تو مسیر بهش میرسه و از عصبانیت رضا خنده اش میگیرد. "رضایو تو چه گه داری مخوری؟"

رضا در عصبانیت فحش میداد. ولی از فحش شنیدن بیخود بینهایت بدش میامد. در کودکی یکی از رفقا که چندسالی از او بزرگتر بود فحشی به او میدهد. رضا که علاوه بر شجاعت قدرت بدنی زیادی هم داشت رفیقش را روی زمین خوابانده و دهانش را پر از خاشاک کرده بود. اطرافیان میگفتند اگر به داد بچه نرسیده بودند همانجا خفه شده بود.

رضا بینهایت خانواده دوست بود. با ماشین خود به سرکویر رفته بود و اقوام پدرش را پیدا کرده بود. اقوامی که دهها سال گم بودند و کسی نه آنها را میشناخت و نه از وجودشان با خبر بود. 

سرکویریها میگویند همه دور هم نشسته ایم یهو رضا مث جن سر میرسد و با ما همسفره میشود. سرزدنهای ناگهانی و وقت و بیوقت به سرکویریها باعث شد که آنها نام "رضاجن" را برای رضا برگزینند. رضا جن پیک شادی و نشاط برای سرکویریها بود. در یکی از مسافرتها رضا پدرش را هم همراه خود میبرد. جالب است که هیچکدام اکبر را نمیشناسند. اکبر برای شناخته شدن تحت عنوان پدر رضاجن معرفی میشود. حتی برای دخترخاله ها و اقوام نزدیک. هنوز هم خانوادۀ او برای قدیمیهای سرکویر با واسطۀ رضاجن شناسایی میشوند.

رضا صدای دلنشینی داشت. چهاربیتی میخواند و از سبکهای مختلف چهاربیتی استفاده میکرد. در جمعهای خودمانی که مینشستند بساط نی زنی و چاربیتی و گهگاه به ندرت دود تفریحی برقرار بود.

رضا بسیار فامیل دوست و مردم مدار بود. از مسافرت یا خدمت که میامد از اول چوپانان خیلی از خانه ها را سر میزد و سلامی میکرد و بعد به خانه میرفت. همیشه در جمعهای فامیلی و خانوادگی حضور چشمگیری داشت و تاثیر بزرگی در روابط مثبت فامیل داشت.

رضا کمتر از 24 سال سن داشت. ولی بعنوان بزرگ فامیل و نقطه ثقلی که خیلیها روی حرفش حساب میکردند مطرح بود. مثلا دایی هایش که دعوا و قهر میکنند این رضا بود که مجلسی برقرار میکند و آنها را آشتی میدهد. رضا به لحاظ فکری و شخصیتی بسیار بزرگتر از سنش بود. به تربیت بچه ها بسیار اهمیت میداد. 

زمانی که پسرعمویش هنگام تعمیر موتور آچار را بدستش میدهد عکس قلب و تیر را روی ساعدش میبیند. دستش را میگیرد و با آچار انقدر روی آن میزند که نقاشی با خون و اشک و خل و پوز پاک میشود. ولی همه قبولش داشتند و کسی اعتراضی نمیکند. پسرعمویش میگوید در پادگانمان تنها کسی که خالکوبی نکرد من بودم.

رضا رقص و صدای خوبی داشت. بعضی کاسه بشکنها و رخت گردونی و حنابندون فامیل را رضا برگزار میکرد.

او محور استواری برای فامیل بود و با رفتن او خیلی از دلخوریها و ناراحتیها هرگز برطرف نشد و حتی گروهی از فامیل شقه هم شدند. بیشک اگر رضا بود میتوانست با نقش محوری خود جلوی خیلی از دعواها و ناراحتیها را بگیرد.

...

اینها بود اصل حقیقت شهید مرتضوی. هم خصلت بداش و هم خوباش. هرجا صحبت از شهید مرتضوی بوده من جبهه مخالف بودم و مگقتم که مردم مرده پرست هستن و چون الان زنده نیس اینهمه تعریف میکنید. ولی همگی آشفته مشن و مگن رضا اصلا زمینی نبود. انقدر خصایل نیکو مگن که نه ذهنم یاری مکنه و نه دلم مخاد بیشتر بگم. ولی کلیاتش همینا بود و واقعا خصلت منفی بیشتر از این جایی پیدا نکردم براش... درکل دنبال منفی و مثبت بودن شهید مرتضوی نبودم. هدفم حقیقت این شهید بوده و خواستم از مقدس سازیهایی که بعضیا مکنن دور بمونید. شهیدای ما هم مث بقیۀ جوونامون بودن. مث پدرا و عمو و داییهای من و شما. یه عده جوون که جنگی در گرفت و رفتند جنگیدن. یه عده برگشتند و یه عده هم به آسمونا پرکشیدند. ولی چیزی که مشخصه اینه که حال و هوای جبهه تاثیر مثبتی رو همشون داشته و شهیدامون با پروبالی پاکتر از قبل عروج کردند. بیشک من و شما هم میتونیم پا جا پای پدرامون بذاریم. پدرانمون خوب بودند. ما هم میتونیم خوب باشیم. مقدس نمایی ما را از اونا دور میکنه و دست نیافتنی...


شهید مرتضوی از زبان شقایقهای کویر



جمعه 17 خرداد 1392

اسلام اباد

   نوشته شده توسط: علی    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،


پنجشنبه 16 خرداد 1392

فاتحه

   نوشته شده توسط: ذبیح    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

برای شادی روح همۀ شهدا و اموات بویژه شهدای چوپونون فاتحة مع الصلوات


چهارشنبه 15 خرداد 1392

سیا دم

   نوشته شده توسط: علی    نوع مطلب :عکس و فیلم چوپونونی ،

چطوره خوبه؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد