چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خروجی وبلاگ چوپانان آباد


http://choopananabad.mihanblog.com 2013-07-08T11:25:26+01:00 text/html 2013-07-07T22:08:45+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/216

وقتی خنجر نارنجی فانوسها، رخت شب درخت حاجت را می درد، چراغ امید دلشکستگان این دیار در حال سوسو زدن دوباره است. 

عصرگاهان بخصوص در غروب دلتنگ پنجشنبه ها و در فضای تیره گون خطه کویر، وقتی قلم موی نارنجی شعله های فانوس روی بوم خیال حاجت طلبان نقش می بندد، شمیم قداست و معنویت کویرنشینان، فضا را آکنده می کند. 

در اینجا، یک درخت بنه (پسته وحشی) از دل تخته سنگی واقع در مسیر یک رودخانه خشک فصلی در حاشیه روستای هفتومان شهرستان خور و بیابانک روییده، درخت تناوری که بومیان، تبلور حاجتشان را با نذر سخاوت فانوسی شان در پای آن، انتظار می کشند. 

هفتومانی ها برای برآورده کردن حاجت خود با روشن کردن فانوس ها یا شمع های نذری در اطراف این درخت کهنسال یا بستن ریسمان های سبز دخیل به شاخه های آن، در اطرافش حلقه می زنند و حریم سنگواره ای این پیر سبز را به ماوای راز و نیازشان بدل می کنند. 

وقتی نسیم عصرگاهان با نوای حزن انگیزش در لابلای شاخسار این درخت مقدس می پیچد و نرمه ی دخیل های سبزفام را به اینسو و آنسو می برد و مخروط دلرنگ شعله خوشفام فانوس ها بر سر روستائیان هفتومانی خیمه می زند، انگار خدا در همین نزدیکی است. 

مناطق کویری، بیش از هر جا، رنگاب خدا دارد بخصوص در دوردستهایش، در دل داغزار دشتی یا در سایگاه واحه ای یا در برهوت تپه ماهوری یا در آیینه زار دل مردم پاکنهادی، عکس خدا افتاده است. 

شهرستان کویری خور و بیابانک در۴۲۰ کیلومتری شرقی ترین نقطه اصفهان، خطه ای کویری است با سکنه ای صافدل و بی غل و غش همرنگ زلال تلماسه های این دیار که رنگ خدا را در اجزای همه حرکات و سکناتشان می توان دید. 

روستای هفتومان واقع در بخش نیمه کوهستانی این شهرستان در زمره مناطقی است که اهالی اش سالهاست درخت بنه کهنسالی را که یک عمر آزگار در مسیر زوار امام رضا(ع) شاهد صادق رهپویان عشق بوده است، بعنوان میعادگاه نذر و نیازشان برگزیده اند. 

این روستا و درختش با آب و هوای خوبش در گذشته، یکی از منازل عبور کاروان های زیارتی از دل کویر بوده است. 

روستای هفتومان در ۶۵ کیلومتری جنوب خور و ۲۴۰ کیلومتری شرق نایین و در لابلای مناطق نیمه کوهستانی شهرستان خور و بیابانک واقع است. 

وجه تسمیه روستای هفتومان معلوم نیست هرچند عده ای رگ و ریشه اش را به هفت لشکر یا هفت رشته قنات این آبادی نسبت می دهند. 

هفتومان الان حدود۱۷۰ نفر جمعیت دارد که از راه کشاورزی و دامداری امرار معاش می کنند. 

در ۲۰۰ متری شرق این روستا و از دل یک تخت سنگ(با محیط ۲۰ متر و ارتفاع سه متر)، درخت بنه ای سر برآورده که با تنه قطورش معلوم است عمر درازی دارد که انگار هیچکس هم مقدارش را نمی داند. 

لعاب شیری با رگه های قهوه ای تنه قطور این درخت که مانند رشته های مار درهم تنیده شده، با سیماب خاستگاه سنگی اش بطرز زیبایی همرنگی و هارمونی دارد آنچنانکه گوئی این سنگ و درخت بعد از یک عمر انس و الفت، هم اینک در یکدیگر آمیخته و ممزوج شده اند. 

عمر درخت بنه معمولا طولانی است کمااینکه روایتی اساطیری وجود دارد که می گوید: اسکندر به همراه حضرت خضر(ع) به دنبال آب حیات به ظلمات (گویا نام غاری است) رفتند و اسکندر راه را گم کرد و به آب حیات دست نیافت، اما خضر نبی به چشمه آب حیات ‌رسید و از آن ‌نوشید و مشکی هم برای اسکندر پـر ‌کرد و از غار بیرون ‌آمد و به فرمان خدا دهانه غار بسته ‌شد و حضرت خضر در طول مسیر مشک آب را به شاخه درخت بنه ای آویخت تا کمی استراحت کند اما کلاغی به مشک حمله‌ و با منقارش آن را پاره ‌کرد که در نتیجه آب مشک بر زمین و به پای درخت بنه ‌ریخته شد. بر همین اساس هم گفته می شود عمر کلاغ که توانسته است قطراتی از آب حیات را بنوشد تا سیصد سال و عمر درخت بنه به یکهزار سال هم می رسد.(برگرفته از کتاب باستانی پاریزی) 

درهر حال، با توجه به ظاهر درخت تناور هفتومان و گفته معمرین منطقه، قدر مسلم عمر این درخت مقدس بسیار زیاد است. 

جعفر اشرف رییس شورای اسلامی روستای هفتومان دورتادور تنه این درخت را چهار و نیم متر و ارتفاعش را شش متر اعلام کرده است. 

بَنَه(پسته کوهی) از خانواده Anacardiaceae است که نام علمی اش از نام پسته ی فارسی اقتباس شده است. 

گونه های مختلف بنه مانند انجیر کوهی و بادام کوهی در کوهستان های خشک و نیم خشک استپی می روید. 

بنه با ارتفاع حداکثر۱۰ متر دارای تاجی گرد و بزرگ، تنه ای قطور، ناصاف و تیره، برگ های شاخه ای و تخم مرغی شکل ناکشیده و حاشیه ای مژه دار با گل های خوشه ای باز است و رنگ شاخه‌هایش به سفیدی مایل به خاکستری می زند. 

میوه بنه به صورت ساچمه ای شکل سبزرنگ است که روغن بالایی دارد و خشک آن را کوبیده برای تزئین نان روی خمیر می ریزند و همچنین از آن در تهیه غذای محلی کله جوش استفاه می کنند. 

درخت بنه در فرهنگ کویری جایگاه خاصی دارد کمااینکه نامش در فولکلور مناطق کویری هم زبانزد است که نمونه اش این شعر است: 

شوی نوروز سفر پر سن ابی خیگی ماست میعطر از ون ابی 

(شب نوروز سفره پر از سمنو می شد خیگ(مشک) ماست از دانه های بنه معطر می شد) 

شم شولت پلاوی ارجن ابی گوشت پوست کیبابی پازن ابی 

(شام شب عید پلوی ارزن بود گوشت پلوی توی کباب پازن- شکار کوهی- بود) 

کشیی پازنت کشیی ونه ای نارسینه، ای نار سینه 

(پازن کجا رفت، بنه کجا رفت ای انارک، ای انارک)(ابراهیمی انارکی، ص۱۳۰) 

یکی از همین درختان روییده در حاشیه روستای هفتومان سالهای سال است که برای اهالی آن جنبه مقدس دارد، مردمی معتقد که رویش آرزوهای همرنگ نذور نارنجی خود را در نجواهای عارفانه شبانه اشان در دامن این پیرسبز انتظار می کشند. 

در کنار این درخت، پیت های پر از نفت هم دیده می شود که حاجت طلبان، آنها را نذر کرده اند تا در شباشب دلشدگان خلوت گزین این دیار دورافتاده، از سوخت آن برای افروختن فانوس های موجود در اطراف این میعادگاه سبز استفاده شود. 

پسینگاه بخصوص عصرهای پنجشنبه وقتی فانوسها روشن می شود، تلالووی رنگاب نارنجی آنها در سراپرده سیاه شب کویر و در بزنگاه سکوت مطلق این منطقه بیابانی که گهگاه با اذکار و ادعیه حاجت طلبان ترک می خورد، حس نوستالوژیک خاصی را در وجود آدم لبریز می کند، حسی غریب و دلگداز اما متین و روح افزا. 

تنه این درخت درهم تنیده با هیبت پیچاپیچش، آنقدر بزرگ و جادار است که هفتومانی ها در گذشته از اشکاف آن بعنوان جافانوسی یا محل افروختن شمع استفاده می کردند اما سالها پیش وقوع یک آتش سوزی در تنه درخت، اهالی را بر آن داشت تا در دل تخته سنگ یاد شده، محل خاصی برای گذاشتن فانوس ها تعبیه کنند. 

درخت مقدس بنه هفتومان، مکان خلوت گزینی برای راز و نیاز اهالی این روستای دورافتاده در دل بیابانک است که غیر از نقشش بعنوان پاتوق نذر نارنجی حاجت طلبان در غروبهای پنجشنبه، در ایام خاص سوگواری نظیر ماه محرم نیز خنکای سایه سارش میعادگاه عزاداران حسینی است. 

به گفته برخی،با توجه به اینکه مردم منطقه قبل از اسلام پیرو دین زرتشت بوده اند، شاید برخی باورهایشان بخصوص در باره گیاهان، ریشه در مسائل کهن تر داشته باشد چنانکه در روستای هفتومان، این درخت نظر کرده و سزاوار احترام است (ع،خ، سینا، هشتم اسفند ۱۳۸۹) 

با این حال، رگ و ریشه این اعتقاد را باید در جای دیگری و خاصه بر حسب اقلیم دیار کویر جستجو کرد، بخصوص اینکه رسم تقدیس درخت و دخیل بستن به آن را می توان در بسیاری از جاهای دیگر کشور بویژه در مناطق خشک و بیابانی نیز مشاهده کرد. 

با توجه به نقش حیاتی درخت در مناطق خشک و کویری، قدر مسلم حفاظت از هرگونه دار و درخت امری پسندیده و بلکه ضروری بوده است و لابد همین مساله هم می تواند خاستگاه تقدیس و صیانت از بقای گیاه در این نقاط باشد. 

به گفته محمدعلی ابراهیم انارکی نویسنده کتاب انارک، فلسفه دخیل بستن به درخت در مناطق کویری را باید در این نکته جستجو کرد که چون در گذشته مردم این مناطق به سوخت دسترسی نداشتند و برای تامین نیازشان ناچار به بریدن و استفاده از چوب درختان می شدند و درعین حال درخت نیز از اهمیت زیادی در نقاط بیابانی برخوردار بوده، این سنت حسنه به مرور زمان در این مناطق باب شده است که کسی برای حفظ درخت، ریسمان سبزی را به شاخه ای می بسته و مدعی می شده این درخت نظر کرده است تا بدین ترتیب مسافران یا مردم بومی از شکستن شاخه ها و قطع درختان خوداری کنند. 

درهر حال، برخی از اهالی روستای هفتومان معتقدند در پرتو انوار نذورات خود در پای این درخت مقدس و به مدد دل سپردن به بارگاه حضرت دوست، حاجت روا می‌شوند. 

اکنون شاخه شاخه ی این درخت کهنسال مملو از پارچه هایی سبز و بعضا قرمز رنگی است که هر یک از آنها نشانه حاجت یکی از هفتومانی هاست، حاجاتی بغایت ساده که قناعت و مناعت طبع خاص کویرنشینان در آنها پیداست. 

در برهوت کویر، درخت و هر نشانه سرزندگی و طراوت ارزشی بیش از جاهای دیگر دارد ولواینکه این ارزش حتی جنبه قدسی و معنوی نداشته باشد. 

در روستای هفتومان بیابانک، اعتقاد به قداست این بنه پیر دستکم این فایده را داشته که از قرنها پیش تاکنون مصون از دستبرد انسان، همچنان سرسبز، استوار و سرفراز باقی مانده و در عین رونق ماوای خلوت حاجتمندان، سوسوی نارنجی فانوس نذر و نیاز مردم این دیار را به سبزینگی پیرترین موجود زنده این خطه کویری پیوند زده است. 

۱- برگرفته از کتاب نون جو، دوغ گو، اثر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، پاورقی صفحه ۹ 

۲ -ع ، خ، سینا، خور در گذر روزگار، تاریخ و اتفاقات، هشتم اسفند ۱۳۸۹ 

۳-ابراهیمی انارکی، محمدعلی، انارک، چاپ باقری، پاییز ۱۳۸۵ 

از: محمدرضا شکراللهی 

۵۴۳

نقل از http://www.irna.ir

text/html 2013-07-05T01:12:21+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/215

مهدی آوینی، پیشکسوت مهندسی معدن در گفت‌وگو با «دنیای اقتصاد» روایت کرد- بخش دوم
از «قورخانه» تا معادن

آن زمان موته به مرحله استخراج رسیده بود یا در مراحل اکتشاف بود؟

قبلا کار اکتشاف انجام شده بود، ولی من آن را دنبال کردم و در جاهای دیگر هم چند معدن پیدا کردیم. در زمان من استخراج هنوز شروع نشده بود. منتها آن زمان به صورت آزمایشی استخراج می‌کردیم، چون در آنجا یک رگه طلای خیلی غنی بود که آثار طلا در همه جای آن مشهود بود. این را به صورت روباز استخراج می‌کردیم و بیرون می‌ریختیم و وقتی از آنجا رفتم و گروه بعدی وارد کارخانه شدند، از آن استفاده کردند. یادم است حدود 60 هزار تن سنگ طلای 7 گرم در تن استخراج کرده و آنجا ریخته بودیم. خاطره‌ای جالب هم از همان جا دارم و آن اینکه کارهای توزین را خودم شخصا انجام می‌دادم. یک ترازوی بسیار دقیق برای توزین طلا تهیه کرده بودیم و خودم ناچار بودم به منطقه دیگری که دور از محل مسکونی ام بود بروم و آزمایش ‌کنم.
مرتضی در معدن طلای موته
خاطرم هست که روزی بیست نمونه را برای اندازه‌گیری میزان طلا آزمایش می‌کردم. در یکی از این آزمایش‌ها مرتضی هم آمده بود. یک روز که از معدن برگشتم، از دور من را صدا کرد و گفت بابا، یک خبر خوش! پرسیدم چه خبری؟ گفت یکی از نمونه‌هایی که گرفته‌ای همه‌اش طلا شده. خلاصه بعد از اندازه‌گیری متوجه شدم که این نمونه حاوی 30 کیلو طلا در تن است. بنده باز هم در معدن جست‌وجو کردم، اما نتوانستم چیز دیگری پیدا کنم، چون فقط یک تن از این ماده معدنی غنی در آن روز استخراج شده بود و با بقیه 80 تن در روز که استخراج می‌شد مخلوط شده بود و آنها را پرعیار کرده بود.
یعنی پیریت نبود، طلا بود؟
سنگ بود؛ البته محتوی پیریت هم بود. آن زمان می‌گفتند در معادن دنیا ماده معدنی که حاوی بیشتر از 10 کیلو طلا در تن باشد پیدا نشده است و ما در اینجا توانستیم با عیار 30 کیلو در تن پیدا کنیم. 
سرنوشت آن طلا چه شد؟ به کجا فرستاده شد و به مقامات بالا چطور گزارش دادید؟
ما باید آن را ذوب می‌کردیم. اینها در همان توده استخراجی ما ماند و ما در جمع گفتیم حدود 60 هزار تن مواد معدنی حاوی 7 گرم طلا در تن استخراج کرده‌ایم. یک معدن به نام سنجده هم بود که فکر می‌کنم اکنون هم فعال است. طلایش کم‌عیار بود و یکی دو گرم در تن بیشتر طلا نداشت. بعد هم به من حکم انتقال به تهران را دادند. آن زمان آقای مهندس زند مدیرعامل شرکت سهامی کل معادن بود و 13 سال در این سمت بود. دقیقا همان زمانی که هویدا نخست‌وزیر بود، ایشان هم 13 سال مدیرعامل شرکت سهامی بود.
رییس سازمان برنامه چه کسی بود؟
نام او را فراموش کرده ام. مهندس زند خویشاوندی به نام سرلشکر زند داشت و از این طریق توانست سمت مدیر عاملی شرکت معادن را بگیرد. وقتی به تهران منتقل شدم مهندس زند به من گفت: آوینی، دلم می‌خواهد بروی نخلک و آنجا را هم درست کنی و برگردی! در آن زمان معدن نخلک، که جزو معادن خیلی خوب بود، در حال ضرر دادن بود. من حدود هشت ماه در این معدن کار کردم و تولید را به دو برابر رساندم و معدن به سوددهی رسید. دوباره به تهران برگشتم و رییس قسمت فلز در شرکت سهامی کل معادن شدم. آن زمان آقای عالیخانی وزیر اقتصاد بود و از کار من در آنجا راضی بود. پس آقای زند به آقای عالیخانی پیشنهاد کرد که من عضو هیات‌مدیره شرکت سهامی کل معادن شوم و ایشان هم موافقت کرد. من در سال آخر حضورم در شرکت معادن، 9 سال بود که عضو هیات‌مدیره بودم و در سال 1355 تقاضای بازنشستگی کردم و به کار در معادن شخصی مشغول شدم. 
رابطه‌تان با آقای عالیخانی چطور بود؟
ایشان معمولا برای سرکشی به معادن نمی رفت، اما یادم هست یک روز آمده بود معدن نخلک و من هم آنجا بودم. یکی از کارگران گرفتاری‌ای داشت و نامه‌ای نوشته بود و بدون اجازه از کسی، آن را به آقای عالیخانی داده بود. مهندس زند هم آنجا بود. او از این کار عصبانی شد و با یک سیلی که به آن کارگر زد او را بیرون انداخت. من از این کار آقای زند اوقاتم تلخ شد ولی عالیخانی واکنشی نشان نداد. با عالیخانی ارتباط یا دیدار دیگری نداشتم.
دوران بازنشستگی را چگونه گذراندید؟ 
بعد از بازنشستگی، دو سال در معادن سرب کار ‌کردم. بعد از انقلاب، مدیرعامل یکی از معادن خصوصی شدم. انقلاب باعث شد معدن تعطیل شود و کارگرها از ما طلبکار شوند، اما من هر طور بود طلب آنها را پرداخت کردم. معدن ما در کلاردشت بود. شرکت ما مصادره شد و زیر نظر بنیاد مستضعفان قرار گرفت. هنگام تسویه‌حساب، دو ماشینم را، که یکی وانت بود و دیگری کامیون، فروختم و طلب کارگرها را دادم. 
بعد از انقلاب چه کردید؟
در بنیاد مستضعفان به من پیشنهاد کردند که با سمت مشاور در‌ آنجا مشغول شوم. حدود پنج شش سال در این بنیاد کار ‌کردم. البته آنها معادن زیادی نداشتند. 
حضور در شرکت ملی فولاد
در سال 1363 شرکت ملی فولاد نامه‌ای به بنیاد مستضعفان نوشت و درخواست کرد که من به آن شرکت منتقل شوم. آقای هاشمیان، معاون بنیاد مستضعفان، زیر نامه نوشت غیرممکن است. من از ایشان خواستم اجازه دهد به شرکت فولاد بروم و آنجا فعالیت کنم. بالاخره توانستم موافقت ایشان را جلب کنم و به شرکت ملی فولاد منتقل شدم. یک ماه بعد از رفتنم به آن شرکت، همان آقای معاون را در نمازخانه شرکت دیدم و فهمیدم ایشان هم خودشان را به شرکت ملی فولاد منتقل کرده‌اند و عضو هیات‌مدیره شرکت ملی فولاد شده‌اند. 
اگر اشتباه نکنم، در دوران وزارت آقای آیت‌اللهی بود که وارد صنعت فولاد شدید.
بله. مسافرتی هم برای من به مجارستان و رومانی پیش آمد و پول هم نداشتم که بروم. به من گفتند با هزینه خودت دلار بخر و به این ماموریت برو و برگرد. من پانزده شانزده روز آنجا بودم و وقتی برگشتم، در جلسه‌ای گزارش کار را دادم. موقع گزارش دادن، یک‌مرتبه صدای اذان بلند شد و آقای آیت‌اللهی گفت که گزارش را نیمه‌کاره بگذارید و برویم نماز بخوانیم. این خاطره از ایشان در خاطرم مانده است. در نهایت ایشان چکی به مبلغ 1200 دلار از محل اختیارات خودش به من داد بابت هزینه‌ای که برای ماموریت متقبل شده بودم. 
بعد از آیت‌اللهی آقای محلوجی روی کار آمد و من بیشتر با معاونت معدنی ایشان سروکار داشتم که در ابتدا آقایی که نامش را فراموش کرده ام عهده‌دار این کار بود و بعد هم در سال 1363 مهندس طباطبایی روی کار آمد و کارهای معدنی را انجام می‌داد. یک روز هم مدیرعامل شرکت، که اسم ایشان هم در خاطرم نیست، از من خواست در دفتر هیات‌مدیره حاضر شوم. وقتی مراجعه کردم، خیلی از من استقبال کرد و بعد هم یک نامه به من داد که بخوانم. ایشان در این نامه که مستقیما به من نوشته بود از من خواسته بود که به طبس بروم و معدن آنجا را مشاهده و بررسی کنم و اگر برنامه‌ای برای کار به نظرم می‌رسد اجرا کنم. اختیار تام هم به من داده بود. با اینکه ایشان معاون معدنی داشت، کار را به من سپرده بود و به دلیل این قضیه اوقات آقای معاون از دست من تلخ شد. در نهایت به طبس رفتم. آن زمان ذوب آهن اصفهان احتیاج زیادی به زغال داشت و هدف این بود که در طبس منطقه‌ای برای استخراج روباز پیدا کنند. من در طبس نقشه‌ها را دیدم و به ایشان گزارش دادم که در منطقه‌ای که امکان استخراج دارد، بیشتر از ده‌هزار تن نمی‌شود روباز استخراج کرد و به ناچار باید زیرزمینی استخراج کرد. آقای طباطبایی هم آن زمان آنجا بود. 
پس از آن، مسافرتی به آمریکا برای من پیش آمد. می‌خواستم به دیدن پسرم بروم. بعد از حدود یک ماه که در آمریکا بودم، از آنجا تلفن کردم و گفتم پسرم قصد دارد بنده را سه ماه اینجا نگه دارد. اگر شما بعد از این سفر به من احتیاج دارید، از همین الان بگویید تا بعد از بازگشت در همان محل مشغول به کار شوم. ایشان به من گفت جای شما محفوظ است و می‌توانی بعد از سه ماه پیش ما برگردی. وقتی به ایران برگشتم، در معاونت معدنی مشغول به کار شدم و در آنجا برنامه‌های بسیاری پیش آمد. یکی از آن برنامه‌ها آشنایی با عده‌‌ای از همکاران در قسمت فسفات بود که موجب شد در آن زمان یک معدن فسفات را شناسایی و شروع به استخراج کنیم. بعد از آن وارد بخش فولاد شدم و بعد هم نتیجه این شد که کارم با صنایع دفاع تا همین الان ادامه پیدا کرده است. 
تا کی در فولاد ماندید؟
من 17 سال در شرکت ملی فولاد فعالیت کردم و هدفم در تمام مدتی که در کار معدن بودم، طراحی و امکان‌سنجی معدن بود. آن زمان به این مساله خیلی علاقه‌مند بودم و علتش هم این بود که از همان روز اول که در معدن بایچه‌باغ بودم آمارگیری می‌کردم و در نتیجه می‌توانستم تولید معدن را بالا ببرم و آن را به اصطلاح بهینه کنم. من از همان زمان طراحی معدن را شروع کردم و به همین جهت هم من را به شرکت فولاد بردند. در سال 1383 به عنوان پیشکسوت نمونه معدن انتخاب شدم و آقای خاتمی یک لوح تقدیر به من داد. مجموعه مطالعات طراحی و امکان پذیری که برای معادن مختلف کشور انجام داده ام به صورت مکتوب دارم و بالغ بر 3500 صفحه می‌شود. 
حضور در وزارت دفاع
در سال 1379 شرایط کار برایم قدری سخت شده بود و دلیلش هم این بود که آن موقع می‌گفتند بازنشسته‌ها نمی‌توانند از دو جا حقوق بگیرند. بنابراین از آنجا بیرون آمدم. در طول مدتی که در معادن فولاد بودم، با همکارانی که در صنایع دفاع بودند آشنا شدم. در آن زمان به یکی دو نفر از کارکنان صنایع دفاع دو اتاق اختصاص داده بودند و آنها کارهای مطالعات طراحی و امکان پذیری معدن را انجام می‌دادند. من با آنها آشنا شدم و با یکی‌شان به نام مهندس هلالات هنوز هم در ارتباطم. 
در سال 1369 آقای مهندس رحیمی، که اکنون معاون وزارت دفاع است، نزد من آمد و گفت طرحی برای یک معدن فسفات کلسیم که در اختیار ماست بنویسید. این معدن در جیرود شمشک واقع است. البته در سال 1340 در این معدن کارهای اکتشافی انجام شده بود و یک تونل هم در دنباله لایه حفر شده بود، ولی معدن همان طور راکد مانده بود. مهندس رحیمی به معدن رفته بود و نمونه سنگ فسفات کلسیم نسبتا غنی را که ضمن عملیات اکتشافی بیرون ریخته بود جمع‌آوری کرده و به چین فرستاده بود. در چین بدون اینکه آن ماده معدنی فسفات را تغلیظ و کنسانتره کنند، با عیار 23 درصد (P2 O5) ذوب کرده بودند. در نتیجه چین یک کارخانه برای ذوب مواد معدنی پارچین در آن جا راه اندازی کرد که حالا هم فعال است و از این سنگ‌ها استفاده می‌شود. 
از سال 1370 در سمت مشاور با صنایع دفاع شروع به همکاری کردم و هنوز هم مشاور آنجا هستم. در این معدن فسفات، مواد معدنی را بعد از ذوب کردن، به صورت فسفر سفید تولید می‌کنند. بخشی از آن را به فسفر قرمز تبدیل می‌‌کنند که برای تهیه کبریت و مصارف دیگر استفاده می‌شود و بقیه هم به عنوان اسید فسفریک تولید می‌شود که در حال حاضر در داخل به آن نیاز فراوان داریم. 
چند سالی است که نمی‌توانم به معدن بروم، اما مطالعات طراحی معدن فسفات شمشک را در منزل انجام می‌دهم و سالانه قیمت تمام‌شده کار را تعیین می‌کنم و آنها پیمانکار استخدام می‌کنند. 
کمی به فرزندتان آقا مرتضی بپردازیم. ایشان در معادن همراه شما بودند؟
وقتی من موته بودم و کار آنجا را شروع کردم، مرتضی نزد من زندگی می‌کرد و مادرش هم در تهران بود. او به کار معدن علاقه‌مند بود و روزها با رییس بخش آزمایشگاه همکاری می‌کرد. تنها خاطره‌ای که در معادن از او دارم به همان معدن موته مربوط می‌شود. بعد در سال 1345 که من از موته به معدن نخلک منتقل شدم، او هم در تهران وارد دانشکده شد. 
ایشان چه رشته‌ای خواند؟
رشته‌ای که انتخاب کرد ریاضی بود و در این رشته هم قبول شد. ولی من بعدا دیدم کارتی را که با آن باید ثبت‌نام کند پاره کرد و دور ریخت. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت من ریاضی دوست ندارم و خودم می‌دانم چه رشته‌ای انتخاب کنم؛ به‌موقع در کنکور شرکت می‌کنم. پس در کنکور رشته معماری شرکت کرد و قبول شد و به دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران رفت و بعد هم در همین رشته فوق‌ لیسانس گرفت. 
چه زمان وارد کارهای انقلاب شد؟
در مرداد سال 1357 همراه من به آمریکا آمد. وقتی برگشتیم، دنبال کارهای انقلابی رفت. از زمان انقلاب تا شروع جنگ کشور وضعیت آرامی نداشت.
داستان مرتضی
او در این ایام به جهاد سازندگی رفت و به جاهایی که ناآرام بود سرک می‌کشید تا اینکه در سال 1359 رسما جنگ شروع شد و او هم وارد جبهه شد و شروع به ساختن فیلم مستند کرد و تا پایان جنگ به همین کار مشغول بود. «روایت فتح» را در آن زمان تهیه کرد و همچنین فیلم‌های دیگری که در نوشته‌هایش به آنها اشاره کرده است. 
شما موافق کارهای ایشان بودید؟
صددرصد. بنده خودم آن زمان در بنیاد مستضعفان مشغول بودم. بدون شک موافق بودم.
ارتباط ایشان با شما چطور بود؟
منزل ما آن زمان دو طبقه بود و ما در دو طبقه مجزا زندگی می‌کردیم. مواقعی که در تهران بود، روزهای جمعه من را همراه خودش به نماز جمعه می‌برد. در همین سال وقتی امام(ره) رحلت فرمودند، مرتضی از این مساله خیلی ناراحت شد و حتی یک کتاب هم در این باره نوشت. او چهارده پانزده جلد کتاب نوشته است.
وقتی جنگ تمام شد، آیت‌ا... خامنه‌ای به ایشان گفتند دلم می‌خواهد روایت فتح را ادامه بدهی.او همین کار را کرد و تا سال‌های 70 و 71 مرتب به جبهه می‌رفت. اواخر سال 1371 یک روز آمد و برای ما تعریف ‌کرد و ‌گفت منطقه‌ای در جبهه فکه هست که به قتلگاه مشهور است و تعدادی از بچه‌ها در آن جا با شجاعت جنگیده و به شهادت رسیده‌اند و گفت می‌خواهم بروم آنجا را از نزدیک ببینم و فیلم بسازم. سه چهار روز قبل از اینکه به شهادت برسد از ما خداحافظی کرد و رفت. در آن زمان تعدادی از دوستان و همکارانش هم همراهش بودند. یکی از همراهانش برای ما تعریف کرد که مرتضی شب قبل از جمعه‌ای که صبحش به شهادت رسید، تمام شب بیدار بود و نماز و دعا می‌خواند و به درگاه خدا گریه می‌کرد. 
شهادت مرتضی
خلاصه روز بعد با هم جمع می‌شوند که به سراغ محل شهادت رزمندگان بروند. آنها باید از میان یک میدان مین عبور می‌کردند تا به قتلگاه فکه برسند.البته در طول سه چهار سال بعد از جنگ منطقه تا حدی مین روبی شده بود. خلاصه راه باریکی برای عبور وجود داشته که آنها در یک ستون، تک‌تک،از آن عبور می‌‌کردند. یک دانشجوی مهندسی به نام آقای سعید یزدان‌پرست هم همراهشان بود. موقع رد شدن مرتضی هفتمین نفر بود. آن شش نفر رد شدند و رفتند و بعد ظاهرا پای مرتضی روی مین رفت. چون آقای یزدان پرست هم درست پشت سر آقا مرتضی راه می‌رفت، ایشان هم شهید شد و یکی دو نفر بقیه هم زخمی شدند. مین یک پایش را از بالای ران به‌کل قطع کرده بود و پای دیگرش هم از بالای ساق تقریبا قطع شده بود. گفته بود کاری به کار من نداشته باشید؛ من به دکتر و بیمارستان احتیاجی ندارم، بگذارید همین جا بمانم و به آرزویم برسم. خلاصه ایشان به این نحو به شهادت رسید و روز بعد به سردخانه تهران منتقلش 
کردند. 
خبر شهادتش را چگونه به شما دادند؟ 
خاطرم هست صبح شنبه 21 فروردین بود که من مشغول کارهایم بودم که سر کار بروم. پسرم، محمدسعید، به منزل آمد و به من گفت پدر جان منزل بمانید، با شما کار دارم. مرتضی زخمی شده. چون مادرش نزدیک ما بود نگفت که شهید شده، اما این خبر را آهسته آهسته به من داد. مانده بود که چطور به مادرش این خبر را بدهد. روز یکشنبه به بهشت زهرا رفتیم و کارهای مربوطه را انجام دادیم. من فقط به آنها گفتم می‌خواهم آقا مرتضی را بعد از غسل دادن ببینم. گفتند چون شما پدرش هستید، اجازه دارید. بعد که ایشان را برای آخرین بار دیدم، نماز خواندیم و ایشان را دفن کردیم. جمعیت زیادی آمده بود. خبر شهادت به محل کارش در انتهای خیابان سمیه هم رسیده بود. آیت‌ا... خامنه‌ای هم که باخبر شده بودند، می‌خواستند در مراسم تشییع جنازه شرکت کنند. 
حضور مقام معظم رهبری
در حوزه هنری برای تشییع آماده می‌شدیم که به ما خبر دادند که آیت‌ا... خامنه‌ای می‌خواهند ما را ببینند، ولی چون جمعیت خیلی زیاد بود، طول کشید تا ما برسیم و ایشان به دفتر آقای زم رفته بودند و ما ایشان را ندیدیم. ولی گفته بودند که از طرف من به خانواده ایشان تسلیت بگویید. حدود پانزده روز بعد ایشان ما را به منزلشان دعوت کردند. همه جمع بودند و ایشان با ما صحبت کردند و یک قرآن به ما هدیه دادند که در پشت آن یک یادداشت نوشته شده بود به این شرح که «بسم‌الله الرحمن الرحیم؛ به یاد شهید عزیز سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالبا با من هست، به خانواده گرامی اش اهدا می‌گردد. سیدعلی خامنه‌ای 15/2/72». 
اکنون روزهایتان را چطور می‌گذرانید؟
بنده تا دو سه سال پیش می‌توانستم از منزل خارج شوم و به معادن شمشک سرکشی می‌کردم، اما از دو سه سال پیش دیگر این قدرت را ندارم و در منزل مطالعه می‌کنم و جدول حل می‌کنم.
آخرین کتابی که خوانده‌‌اید چه بوده است؟
الان بیشتر کتاب‌های داستانی می‌خوانم. مجموعه کتاب‌های سه تفنگدار را خوانده‌ام. اخیرا هم کتاب چرخ زندگی را خوانده‌ام. الان هم کتاب انسان روح است نه جسد را می‌خوانم که کتاب جالبی است.
بسیاری رشته معدن را به‌تازگی شروع کرده‌اند. شما چه توصیه‌ای برایشان دارید؟
بنده شنیده‌‌ام که مهندسانی که الان فارغ‌التحصیل می‌شوند سعی می‌کنند به کار میدانی و معدنی نروند، چون کار سختی است و مجبورند محل زندگی‌شان را ترک کنند؛ ولی اگر کسی بخواهد وارد رشته معدن شود و کار کند، این توصیه را می‌کنم که در فکر زندگی راحت نباشد. این افراد اگر می‌خواهند کنار خانواده شان بمانند و زندگی مرفه و توأم با آرامش داشته باشند، رشته مهندسی معدن این شرایط و امکانات را برایشان فراهم نمی‌کند. باید در معدن کار کنند و کار را آن‌طور که باید پیش ببرند. کسانی که وارد بخش معدن می‌شوند باید بتوانند کارشان را درست انجام دهند و دنبال شرایط راحت و آسان نباشند. بنده در معدن سعی می‌کردم با کارگرها همکاری کنم. من در معدن حتی خودم واگن‌کشی می‌کردم که بتوانم زحمت آنها را درک کنم. برای موفق بودن در معدن از عملیات معدنی آمارگیری می‌کردم و این برای پیشرفت کار معدن خیلی مهم است. من همه کارهایشان را محاسبه می‌کردم که ببینم چقدر طول می‌کشد یا اینکه دینامیت‌گذاری‌ها را از نزدیک می‌دیدم و همه کارها را به طور عملی یاد می‌گرفتم و همین کارها باعث شد که بعدها بتوانم کار طراحی را انجام دهم، اما الان ظاهرا کسی دیگر این کارها را نمی کند.
آیا به رشته‌تان علاقه داشتید؟
بله، خیلی علاقه‌مند بودم. در طی حدود پانزده سال متوالی از زندگی‌ام دائما در معادن بودم؛ یعنی از این معدن به آن معدن می‌رفتم و در بیشتر جاها خانواده‌‌ام را همراهم می‌بردم. در تهران هم وقتی که عضو هیات‌مدیره شرکت معادن شدم، علاقه زیادی داشتم که به معادن بروم. یادم است در سال 1347 شنیدم یک معدن کرومیت در بشاگرد وجود دارد. به مدیرعامل گفتم که می‌خواهم این معدن را ببینم و ایشان هم موافقت کرد. بشاگرد منطقه‌ای در سیستان و بلوچستان است و یک جاده از میناب به بندر جاسک راه دارد. در آن موقع راه درست و حسابی وجود نداشت. من به آنجا رفتم و دیدم وضع مردم آنجا بسیار بسیار بد است. عده‌ای از خان‌ها بالای سر مردم بودند و خرمایی را که تولید مردم بود خودشان برمی‌داشتند و هسته‌اش را به مردم می‌دادند. نان و خوراک این مردم بیچاره عمدتا از آرد هسته خرما تهیه می‌شد. دیگر اینکه اداره ثبت در منطقه وجود نداشت و اصلا نمی‌دانستند شناسنامه چیست. یک ژاندارمری در آنجا بود که فقط یک ژاندارم داشت! وقتی می‌خواستم به معدن کرومیت بروم، متوجه یک چادر شدم و داخل آن رفتم. با آن ژاندارم صحبت کردم و او گفت که اهالی بشاگرد زندگی خیلی بدی دارند و زندگی‌شان مثل عصر حجر است.
تنها فرقش این است که اینها در غار نیستند و در خانه‌‌های گلی زندگی می‌کنند. کسی هم برای سرکشی نمی‌آید؛ شما اولین نفری هستید که بعد از چند سال به اینجا آمده‌اید. 
ایشان برای من تعریف کرد و گفت اینها عروسی و ازدواج و طلاقشان عجیب است، چون اصلا دفتری در آنجا موجود نیست که این جور چیزها در آن ثبت شود. وقتی می‌‌خواهند یک نفر را به نکاح خود در بیاورند یا طلاق بدهند، این کار را به صورت زبانی و شفاهی انجام می‌دهند و واژه نکاح یا طلاق را چند بار تکرار می‌کنند و این گونه مراسمشان رسمیت پیدا می‌کند. وقتی به تهران برگشتم، این اوضاع را با آقا مرتضی در میان گذاشتم. ایشان مدتی بعد از پیروزی انقلاب گروهی از همکارانش در جهاد را به آن جا فرستاد و چند برنامه تلویزیونی تهیه کرد. خودش هم بشاگرد را از نزدیک دید و همین کارها موجب شد که دولت به فکر بهبود زندگی مردم بشاگرد بیفتد. 
از مصادره‌های اول انقلاب که معادن را ملی کردند چیزی خاطرتان نیست؟
معادن شخصی یا شرکت‌هایی را که در اختیار اشخاص بود عموما مصادره کردند. آن زمان من در یک شرکت خصوصی کار می‌کردم که در نهایت مصادره شد. نکته به خصوصی در خاطرم نیست. 

http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=338247

http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=338391

نقل ازhttp://enekasalaxbar.blogfa.com/category/1/%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C

text/html 2013-07-05T00:56:05+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/214

به گزارش اینا از نایین، حجت الاسلام و المسلمین غلامحسین رنجبر  در رابطه با زکات جمع آوری شده در شهرستان نایین گفت: در سال گذشته در شهرستان نایین حدود 220میلیون ریال زکات فقط از سه روستای هماباد علیا، چوپانان و بلابادچه جمع آوری شده که متاسفانه این میزان حدود 20درصد نسبت به سال قبل آن کاهش داشته است.

وی ادامه داد: کمک به بیماران نیازمند و صعب العلاج، تهیه 10مورد جهیزیه و 25مورد تعمیرات مسکن محرومان از جمله موارد مصرف زکات سال گذشته نایین بوده است.

گفتنی است در این جلسه که با حضور حجت الاسلام امینی، امام جمعه نایین و برخی از ائمه جماعات مساجد و روسای ادارات و شوراهای اسلامی شهر و روستا، کشاورزان و دامداران در سالن امام خمینی(ره) برگزار شد، شاهد حضور کمرنگ مدعوین جلسه بودیم.
 text/html 2013-07-05T00:54:29+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/213

      تاریخ چاپ : سه شنبه 12 دی 1391

وارد خانه که شدم چشمم به کتابخانه‌ای افتاد که عکس شهید «مرتضی آوینی» روی یکی از قفسه‌ها خودنمایی می‌کرد. کتابخانه پر بود از گزارش‌های «آوینی پدر» درباره معادن ایران. از زغال سنگ گرفته تا فسفات!

مهدی آوینی، پیشکسوت مهندسی معدن در گفت‌وگو با «دنیای اقتصاد» روایت کرد- بخش نخست
از «قورخانه» تا معادن

عکس: آکو سالمی
علیرضا بهداد
وارد خانه که شدم چشمم به کتابخانه‌ای افتاد که عکس شهید «مرتضی آوینی» روی یکی از قفسه‌ها خودنمایی می‌کرد. کتابخانه پر بود از گزارش‌های «آوینی پدر» درباره معادن ایران. از زغال سنگ گرفته تا فسفات! 

تعدادی هم از کتاب‌های مرتضی لابه‌لای این همه گزارش تخصصی به چشم می‌خورد. تا روز مصاحبه نمی‌دانستم این مهندس 92 ساله که نامش را در لیست مصاحبه‌شوندگان طرح تدوین تاریخ شفاهی صنعت و معدن ایران گذاشته بودم، پدر شهید مرتضی آوینی است. گفت‌وگو در یکی از روزهای رمضان تابستان امسال برگزار شد. مهندس در این روزها بیشتر اوقات را در خانه می‌گذراند. همسرش نزدیک یک سال می‌شود که از دنیا رفته. اما خانه‌نشینی‌اش تنها به استراحت نمی‌گذرد و هنوز هم کار می‌کند. علاقه زیادی به طراحی معدن دارد. گفت‌وگو را که شروع کردیم با حافظه‌ای بسیار خوب خاطراتش را به یاد آورد.
***
متولد چه سالی هستید؟
متولد آذر 1300 در شهر ری هستم. در سال 1322 لیسانس مهندسی گرفتم. در شهر ری به مدرسه‌ای می‌رفتم که دبیرستان نداشت. در دوره دبستان یک سال را جهشی خواندم و شش سال را در عرض پنج سال به پایان رساندم. سال 1312 در دارالفنون تهران امتحان نهایی دادم و وارد دبیرستان شدم، اما پدرم گفت کافی است، دیگر نمی‌خواهد درس بخوانی (با خنده). یک برادر بزرگ‌‌تر دارم که در آن زمان در صنایع دفاع، معروف به قورخانه، که اول خیابان خیام بود، دوره می‌دید. گفتند تو را هم به قورخانه می‌فرستیم. 13 ساله بودم که به آنجا رفتم. لباس نظامی مخصوص هم داشتیم. در قورخانه سه چهار ماه بیشتر نبودم چون من را بیرون کردند؛ در واقع رضاشاه من را بیرون کرد (با خنده). یک روز رضاشاه برای بازدید آمد سر کلاس و من هم که کوچک‌تر بودم، ردیف جلوی کلاس می‌نشستم. کاملا در خاطرم هست که وقتی چشمش به من افتاد لبخند زد. بعد که بازدید تمام شد و او از کلاس بیرون رفت، به ما خبر دادند که به محوطه عمومی قورخانه برویم و صف ببندیم چون رضاشاه می‌خواهد همه را ببیند. در میان جمع دو سه نفر از ما جثه کوچک‌تری داشتیم و در تهِ صف ایستاده بودیم. وقتی رضاشاه آمد و ما را دید، گفت این سه نفر آخر به درد این کار نمی‌خورند؛ بیندازیدشان بیرون (با خنده). خلاصه ما را بیرون کردند و من در سال 1313 بیکار شدم و باز نزد پدرم برگشتم.
ایشان چه‌کاره بودند؟
پدرم مغازه خواربار فروشی داشت. او به من گفت همین جا بمان و به من کمک کن و به این ترتیب شاگرد بقالی شدم (با خنده). سال بعد دیگر نتوانستم تحمل کنم و به او گفتم که من حتما باید برای ادامه تحصیل به دبیرستان بروم. پدرم به‌ناچار من را به دبیرستان پهلوی در خیابان ری برد و ثبت‌نام کرد. شش سال دبیرستان را در مدت پنج سال به اتمام رساندم؛ چون سال اول شاگرد اول شدم، ناظم مدرسه به من گفت در تابستان درس‌های کلاس هشتم را بخوان و شهریور اینجا ثبت‌نام کن تا من تو را به کلاس نهم ببرم. من هم همین کار را کردم، ولی ایشان بدقولی کرد و من را به کلاس نهم نبرد. وقتی به معلمم، که برادر دکتر غلامحسین مصاحب بود، قضیه را گفتم، ایشان به من گفت تو را به یک مدرسه دیگر می‌برم. آقای مصاحب من را همراه خودش به یک مدرسه ملی برد. آن زمان مدارس ملی برخلاف الان چندان مورد توجه نبودند؛ یعنی مدارس دولتی اهمیت بیشتری داشتند. در آن مدرسه من را به عنوان دانش آموز کلاس نهم پذیرفتند. همان سال هم در دارالفنون از من امتحان گرفتند و من موفق شدم دیپلم سوم متوسطه را بگیرم. بعد، مدرک قبولی ام را برداشتم و دوباره رفتم در دبیرستان دولتی پهلوی ثبت نام کردم. سر کلاس چهارم نشستم و نیمه دوم سال 1318 از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم. در سال 1319 هم در دانشکده ثبت‌نام کردم. 
چطور وارد رشته معدن شدید؟
بعد از گرفتن دیپلم تصمیم گرفتم پزشکی بخوانم، اما با یکی از دوستانم به نام مهندس فیاض، که در قید حیات است، رفتیم به سمت معدن.در آن زمان بدون کنکور می‌توانستیم در این رشته درس بخوانیم.
در دارالفنون بودید؟
خیر؛ بعد از اتمام دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی به هنرسرای عالی که الان به دانشکده علم و صنعت (در نارمک) معروف است، رفتم. آن زمان هنرستان عالی در خیابان قوام‌السلطنه بود. خلاصه در آن هنرستان که دوره‌اش هم سه سال بود ثبت‌نام کردیم. در طول این سه سال هم کارهای علمی داشتیم و هم پروژه‌های عملی، اما بیشتر درس می‌خواندیم. بیشتر مهندسانی که در آنجا درس می‌دادند، تحصیلکرده فرانسه بودند. 
آن زمان که شما در هنرستان عالی مهندسی معدن را شروع کردید، اسم رشته‌تان مهندسی معدن بود؟
بله؛ البته فقط یک دوره مهندسی معدن ایجاد شد، یعنی همان سه سالی که ما در هنرستان درس خواندیم این رشته تدریس شد. در دانشنامه‌ای که به ما دادند عنوان مهندسی معدن قید شده بود.
گرایش‌های استخراج و اکتشاف آن زمان جدا نبود؟
خیر؛ هر دو تحت نام مهندسی معدن تدریس می‌شد.
نام استادانتان یادتان هست؟
بله؛ مهندس نصرالله محمودی که در رشته معدن معروف بود و هر سال به معادن زغال فرانسه می‌رفت و به هر مورد جدیدی که برمی‌خورد، یادداشت می‌‌کرد و به دانشجویانش درس می‌داد. ایشان بعدها در خیابان شریعتی مغازه بزازی باز کرد! همسرش هم فرانسوی بود. خاطرم هست در آن زمان هر وقت سوالی برایم پیش می‌آمد، به سراغ ایشان می‌رفتم. در آنجا روزی هشت ساعت درس می‌خواندیم و البته قسمتی از درس ما به کارهای عملی اختصاص داشت. تابستان‌ها در معادن زغال‌سنگ شمشک و در معدن مس عباس‌آباد کارآموزی می‌کردیم.
حضور در بازار کار
بعد از تمام شدن تحصیلاتم در اواخر سال 1322 مهندس شدم. آن زمان ایران درگیرِ جنگ بود. در سال 1323 نوعی بیماری (اسمش در خاطرم نیست) که به عفونت گلو مربوط می‌شد شایع شده بود و من هم به آن مبتلا شدم. 
همان سال به دنبال کار بارها به وزارتخانه‌های مختلف مراجعه کردم. از طرف آقای فیروزآبادی، رییس بیمارستان فیروزآبادی در شهر ری، به رییس بخش استخدام در وزارت معدن نیز معرفی شدم و او سفارش کرد که من را استخدام کنند؛ ولی من را سر دواندند و گفتند کاری برای شما نداریم. بالاخره در بین رفقایم، یکی دو نفر که دانشجوی دانشکده پلیس بودند، وقتی فهمیدند که من بیکارم، پیشنهاد کردند در دانشکده پلیس ثبت‌نام کنم. گفتم آنجا دیپلم می‌خواهند نه لیسانس، گفتند برای لیسانس هم مزایایی قائل می‌شوند. پس با تشویق دوستانم در آنجا ثبت‌نام کردم. در سال‌های 1324 و 1325 دوره نظام‌وظیفه را گذراندم و بعد هم با درجه ستوان دوم پلیس بیرون آمدم و چون لیسانس داشتم یک سال بعد ستوان یکم شدم؛ یعنی در حقیقت من در سال 1326 ستوان یکم شهربانی بودم. آن زمان در شهربانی کل کشور احتمالا تنها من مدرک لیسانس داشتم. بعد از آن شغل خوبی در دفتر شهربانی به من واگذار شد و بعد از چند سال با درجه سروانی، آجودان رییس شهربانی و بعد آجودان کل رییس شهربانی شدم. آجودان کل معمولا مختص درجه‌‌های سرهنگ و سرتیپ بود. 
استعفا از شهربانی
بعد از مدتی در محیط نظامی دچار ناراحتی‌هایی شدم. متوجه شدم اصولا جای من در چنین محیطی نیست و نمی‌توانم تحمل کنم. پیش رییس شهربانی رفتم و خواهش کردم من را به سازمان برنامه منتقل کنند. با درخواستم مخالفت شد. حتی آقای علوی‌مقدم، رییس شهربانی که درجه سرلشکری داشت، گفت مگر سیب سرخ برای دست چلاق خوب است؟ مقصودش این بود که جای من همان جا در شهربانی است. وقتی دیدم با خواسته من موافقت نمی‌کنند، با اینکه آن زمان رتبه هفتم اداری داشتم، تقاضای استعفا کردم. گفتند چرا؟ گفتم من شهربانی‌چی نیستم و نمی‌توانم اینجا بمانم. ایشان گفت من با سرنوشت یک جوان بازی نمی‌کنم و با درخواستم موافقت کرد. پس از آن به سازمان برنامه در میدان بهارستان منتقل شدم و به شرکت سهامی کل معادن که جزو سازمان برنامه بود، رفتم.
از زمان حمله متفقین چیزی در خاطرتان هست؟
در سال 1320 سال اول دانشکده بودم که یک روز گفتند امروز رضاشاه استعفا داده و قرار است به جزیره سنت‌موریس منتقلش کنند. یادم است آن زمان به این مسائل کاری نداشتم و دنبال درس خواندن خودم بودم. تنها چیزی که در خاطرم مانده این است که یک‌بار که بیرون از خانه بودم، تعدادی از افسران ارشد ارتش‌ را در حال فرار دیدم. 
از آقای ابتهاج در سازمان برنامه چیزی در خاطرتان هست؟
من ایشان را ندیدم. آن زمان با آقای قراگُزلو، مدیرعامل شرکت معادن، تماس داشتم. در خمین که بودیم، یک روز آقای ابتهاج برای دیدن معدن آمد و از برخی تاسیساتی که آن زمان در آنجا ساخته شده بود بازدید کرد و خیلی خوشش آمد و به آقای قراگُزلو 25000 تومان پاداش داد. 
از دوره آقای مصدق چه خاطراتی دارید؟
در زمان دولت آقای مصدق افسر شهربانی بودم. فقط یادم است یک روز تیمسار علوی‌مقدم، که من آجودان کل ایشان بودم، گفت که یک نامه دارد و من باید آن را به دست مصدق برسانم. شاید سال 1329 بود. من نامه را با همان لباس نظامی به منزل مصدق بردم و خواستم داخل بروم که یک‌دفعه آقای مصدق از راهروی دیگری آمد و به هم برخورد کردیم. ایشان از من معذرت‌خواهی کرد. من گفتم جناب آقای مصدق، یک نامه از رییس شهربانی برای شما دارم و نامه را به ایشان تحویل دادم. فقط همین در خاطرم هست.
من و افشار طوس
یک خاطره هم از آن دوران برایتان نقل می‌کنم. در زمانی که آجودان کل بودم، مدتی با آقای افشارطوس که رییس شهربانی کل تهران بود کار می‌کردم. بخشی از کار آگاهی را به من واگذار کرده بودند و من کارهای محرمانه آنجا را انجام می‌دادم. یک بار سرهنگی که آن زمان آجودان آقای افشار‌طوس بود به من زنگ زد و گفت آقای افشارطوس گفته‌اند ساعت 9 در دفتر ایشان باشید. من در شهربانی خیلی مشغله داشتم و از 7 صبح تا 12 شب کار می‌کردم. خلاصه ساعت 9 به دفتر آجودان رفتم و تا 9:30 شب منتظر آقای افشارطوس شدم. ایشان نیامد و من به آجودان گفتم که خسته شده‌ام و حالا که آقای افشارطوس نیامدند من به خانه می‌روم. یک وسیله در اختیار من گذاشتند و من به خانه‌مان در شهرری رفتم. آقای افشارطوس حدود پنج دقیقه بعد از رفتن من به دفتر آمده و سراغ من را گرفته بود. آن زمان به من سروان مهندس آوینی می‌گفتند؛ چون در کل شهربانی مهندس دیگری نداشتند. آجودان گفت که ایشان منتظر شما شدند و پنج دقیقه پیش رفتند. سپس افشارطوس به میدان بهارستان، کلانتری 1 می‌رود و اسلحه‌اش را درمی‌آورد و به راننده می‌گوید تو اینجا منتظر باش، من در این خیابان کار دارم. آنجا خیابان صفی‌علیشاه بود و منزل شخصی به نام حسین خطیبی در آنجا بود. خطیبی از آقای افشارطوس دعوت کرده بود، ایشان به داخل کوچه می‌رود و چون نمی‌تواند خانه را پیدا کند، از یک بقالی سراغ منزل آن شخص را می‌گیرد. به هر حال خانه را پیدا می‌کند. افسران دیگری هم به منزل حسین خطیبی دعوت شده بودند. چیزی نمی گذرد که خطیبی همه افسران از جمله افشارطوس را با اتر بیهوش می‌کند و بعد می‌کُشد و به غار تَلو می‌برد. حالا حساب کنید اگر من با ایشان رفته بودم شاید کشته می‌شدم (با خنده). 
صبح روز بعد ساعت 7 وارد شهربانی شدم و دیدم خیلی شلوغ است. ساعت 3 نیمه‌شب گذشته، همسر تیمسار به آجودان زنگ زده و سراغ همسرش را گرفته بود و اطلاع داده بود که ایشان هنوز به منزل برنگشته است. خلاصه همه به تکاپو افتاده بودند. از آجودان ایشان پرسیده بودند چه کسی به آقای افشارطوس نزدیک بود و ایشان من را معرفی کرده بود. ساعت 7 که سر کار رفتم، به من تلفن زدند و خواستند به یک جلسه بروم. وقتی وارد جلسه شدم، وزیر کشور، رییس کل ژاندارمری، رییس آمار و بقیه را دیدم که منتظر من بودند. از من پرسیدند که از افشارطوس چه خبری داری و من هم جریان شب قبل را برای آنها توضیح دادم. به من ماموریت دادند که حسین خطیبی را پیدا کنم و من بعد از مدتی جست‌وجو این شخص را پیدا کردم. 
در کودتای مصدق کجا بودید؟
در شهربانی، اداره راهنمایی و رانندگی. در میدان توپخانه بودم و فقط چند بار از بالا نگاه کردم و دیدم خیلی شلوغ است. دیدم آقایی را با لگد می‌زنند. دویدم پایین و دلیل کارشان را پرسیدم. بعد متوجه شدم ایشان همان آقای مصاحب، معلم من، هستند. حالا نمی‌دانم ایشان چه چیزی گفته بود؛ لابد از مصدق طرفداری کرده بود. به هر حال ایشان را نجات دادم. 
طرفدار دولت مصدق هم نبودید؟
نه، من طرفدار طیف خاصی نبودم و فقط کار خودم را انجام می‌دادم. 
فرمودید پس از اینکه از شهربانی بیرون آمدید به سازمان برنامه رفتید و در بخش معدن این سازمان مشغول کار شدید. مسوول مستقیم‌تان آن موقع چه کسی بود؟
مدیرعامل شرکت سهامی کل معادن آقای مهندس قراگُزلو بود. ایشان تا سه سال پیش هم در قید حیات بود و در 97 سالگی فوت کرد. در آن زمان خمین و گلپایگان چند معدن را زیر پوشش داشتند؛ معادن سرب و روی. در خرداد سال 1333 به آنجا رفتم و کار معدن را از آنجا شروع کردم. در آن زمان سه فرزند داشتم و با اتوبوس خانواده‌‌ام را همراه با خودم به خمین بردم. فرزند بزرگم، مرتضی، آن زمان حدود هفت سال داشت. وقتی به معدن خمین رفتم به من حکم معاونت دادند. رییس معدن هم آقای مهندس یغمایی بود که ایشان هم فوت کرده‌اند. من برای اینکه بتوانم به کارهای معدن آن طور که باید وارد شوم، با توجه به اینکه مدت‌ها از زمان دانشگاه رفتن من گذشته بود و بسیاری چیزها را فراموش کرده بودم، در نزدیکی‌های معدن چادر زدم و همان جا ساکن شدم و برای خانواده‌ام در خمین منزلی تهیه کردم که در آنجا زندگی کنند. تا معدن لکان حدود 35 کیلومتری فاصله داشتیم. در آنجا مرتبا به معدن سرکشی می‌کردم و کارهای لازم را انجام می‌دادم. حتی در خاطرم هست مهندس میناسیان مهندس نقشه‌بردار آنجا بود که من از او نقشه‌برداری یاد گرفتم و باز یادم است که آن موقع مهندسی که در دانشکده هم معلم ما بود و متاسفانه اسم ایشان در خاطرم نمانده است، برای بررسی معدن آهن شمس‌آباد پیش ما آمد. نمی‌دانم که این معدن هنوز کار می‌کند یا نه؟
معاونت معدن زغال الیکا
من تا سال 1335 در آنجا بودم تا اینکه حکم معاونت معدن زغال الیکا را که در مسیر چالوس بود، به من دادند و خواستند به آنجا بروم. 
من از معدن الیکا، که معدن زغال‌سنگ بود، خوشم نمی‌آمد و بیشتر دوست داشتم روی فلز کار کنم. خانواده‌‌ام را همراه خودم بردم؛ ولی حدود یک ماه بیشتر آنجا نماندم. 
در تهران شرکت سهامی کل معادن دو قسمت فلز و زغال داشت که هر کدام رییس مستقلی داشت. روسای این شرکت آقایان مهندس خادم و مهندس زاوش بودند. مهندس خادم از مهندسان تحصیلکرده فرانسه بود و بنیانگذار سازمان زمین‌شناسی هم هست. ایشان رییس قسمت فلز بود و آقای زاوش رییس قسمت زغال. این دو نفر بر سر بردن من به بخش‌های خودشان با هم رقابت می‌کردند. خواستم به من فرصتی بدهند تا مطالعه کنم و بعد جواب بدهم که مهندس زاوش به من گفت سمت ریاست معدن الیکا را به بنده واگذار خواهد کرد؛ اما من بدون اینکه به ایشان چیزی بگویم نزد آقای خادم رفتم و برای کار در آن بخش اعلام آمادگی کردم. ایشان حکمی برای من نوشت و من را به ریاست معدن مس بایچه‌باغ منصوب کرد. این معدن بین میانه و زنجان واقع بود و من در شهریور سال 1335 به آنجا رفتم. 
سه سال در این معدن مشغول به کار بودم. در این مدت کارهایی انجام دادم تا میزان تولید را بالا ببرم. از جمله، میز شن شویی برای سرب در این معدن نصب کردیم. به دلیل بالا رفتن سطح تولید در بایچه باغ، هیات‌مدیره از من بسیار راضی بودند؛ ولی کسی در طول این سه سال به من سر نزد و فقط به صورت مکاتبه‌ای با من ارتباط داشتند. بعد از سه سال، چهار نفر از اعضای هیات ‌مدیره برای بازدید از معدن به بایچه باغ آمدند که آقایان خادم و زاوش هم جزوشان بودند و بعد از چند روز که خواستند به تهران برگردند، گفتند برای این مدت که در اینجا کار کرده‌اید برای شما پاداشی تدارک دیده‌ایم. بعد پاکتی به من دادند و گفتند این پاداش شما است. با خودم فکر کردم لابد این پاکت محتوی پول است (با خنده)، اما بعد دیدم که حکم انتقال بنده به کرمان است. رییس معادن کرمان شده بودم و معادن زیادی هم در کرمان وجود داشت.
مرتضی تدریس می‌کند
این را هم بگویم که در بایچه‌باغ مدرسه وجود نداشت و آن زمان پسر بزرگم مرتضی باید به کلاس سوم ابتدایی می‌رفت و پسر دیگرم مسعود (که الان در آمریکاست) باید در کلاس اول ابتدایی ثبت‌نام می‌کرد. به هر حال از اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) زنجان اجازه گرفتم و یک مدرسه تاسیس کردم. مرتضی و من آنجا معلم بودیم و رییس حسابداری معدن هم در این مدرسه درس می‌داد.
یعنی فرزند شما مرتضی در سن کودکی تدریس می‌کرد؟
بله؛ وقتی به سال چهارم دبستان رسید، به کلاس اولی‌ها درس می‌داد. این مدرسه در ابتدا چهار کلاس بیشتر نداشت. بعد هم یک مدرسه شش‌کلاسه تاسیس شد که حدود بیست سی نفر در آنجا تحصیل می‌‌کردند. خلاصه من بعد از تحویل معدن به مهندس جایگزینم به کرمان رفتم. زمانی که مرتضی کلاس ششم را تمام کرد، در کرمان، در یک مدرسه که فکر می‌کنم متعلق به زرتشتی‌ها بود، ثبت‌نام کرد. من چهار سال همراه با خانواده‌ام در کرمان بودم. اوایل سال 1340 بود که فرزندان دوقلویم، میترا و مهران (مهران الان مهندس سازه است) به دنیا آمدند. اوایل همین سال به من ماموریت دادند که به فرانسه بروم و از معادن آنجا بازدید کنم؛ برنامه‌ای بود که برای مهندسان معادن تدارک دیده بودند. من حدود شش ماه در فرانسه بودم. یادم است همان سال‌ها مهندس محمودی هر سال به معادن زغال می‌آمد. بعد از شش ماه گواهینامه‌ای به من دادند و بعد که برگشتم، دوباره به کرمان رفتم و تا سال 1342 در آنجا بودم. در آن سال حکمی به من دادند و به معدن طلای موته منتقل شدم. این معدن الان هم فعال است.
فکر می‌کنم الان به شکل ضعیفی در حال تولید شمش است.
بله. در این معدن اقدامات اولیه برای نصب کارخانه را انجام دادم. یکی از موارد تهیه آب بود. موته در منطقه‌ای خشک در نزدیکی گلپایگان واقع است و ما برای ذوب طلا به حدود 40 تا 50 مترمکعب در ساعت آب احتیاج داشتیم. خداوند واقعا به من کمک کرد و من در یک دشت کاملا خشک توانستم به آب دسترسی پیدا کنم. گفتم در دشت یک چاه حفر کنند. اهالی می‌گفتند در عمق 26 متری به آب می‌رسیم؛ ولی آب بسیار کم است. من از این مساله مایوس نشدم و با «بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم» یک جهتی را انتخاب کردم و در 30 متری آن جهت گفتم دوباره چاه حفر کنند. در 26 متری به آب رسیدیم؛ ولی آب آن قدر زیاد بود که نمی‌توانستند داخل چاه بروند. آن زمان آقای خادم در تهران مدیرعامل شرکت معادن شده بود و قراردادی با زمین شناس‌های فرانسوی برای پیدا کردن آب بسته بود. وقتی به ایشان گفتم که به آب دسترسی پیدا کرده‌‌ام، گفت که قرارداد بسته شده و آن را فسخ نمی‌شود کرد. خلاصه بعد از اندازه‌گیری متوجه شدم حدود 40 مترمکعب در ساعت آب تولید می‌شود.وقتی این خبر به گوش زمین شناس‌های فرانسوی رسید متعجب شدند و گفتند دوست دارند با من آشنا شوند. در تهران به دیدار آنها رفتم. از من پرسیدند شما مهندس معدن هستید یا زمین شناس و کارشناس ذخایر آب؟ جواب دادم که مهندس معدن هستم. پرسیدند با چه روشی به این منبع آب زیرزمینی رسیدید؟ ماجرا را برایشان گفتم و توضیح دادم که صرفا با توکل به خدا و استمداد از او به آب رسیدم. حیرت کرده بودند.
 پس از آن، کار استخراج را در معدن شروع کردیم و تا حد زیادی پیش بردیم تا اینکه من به معدن نخلک منتقل شدم.

نقل ازhttp://38.117.64.87/Default_view.asp?@=338247

text/html 2013-07-04T10:40:36+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/211

هر ریگ بیابان، یک ریال می‌ارزد!

 همشهری :محیط زیست > زیست‌بوم- محمد درویش*:
حرکت از «محیط‌ زیستی اقتصادی» به «اقتصادی محیط‌زیستی» شاید راهبردی‌ترین آرمان و در عین حال مهم‌ترین چالش ربع قرن اخیر نظام‌های مردم‌سالار در جهان بوده باشد؛ رویکردی که برای دستیابی به اهدافش، تعاملی قوی، پویا و انعطاف‌‌پذیر بین نخبگانِ 2 سوی اقتصاد و محیط‌زیست لازم بود تا دانشی میان‌رشته‌ای و همه‌سونگر از ورای آن سربرآورده، بتواند هم ضعف‌های دیرینه رویکرد سنتی به اقتصاد را برطرف سازد و هم نگرش‌های محض و غلوآمیز ‌محیط‌زیستی را به تعادل رساند.

 در این میان، کشف ارزش‌های غیرقابل تبادل منابع طبیعی و آگاهی از حقیقت مزیت‌های نسبی زیست‌بوم، یکی از بنیانی‌ترین شروطی است که تحقق آن، مسیر دستیابی به آموزه فوق را کوتاه می‌سازد. بنابراین، ارزشگذاری اقتصادی کارکردها و خدمات سامانه‌ها یا بوم‌سازگان‌های طبیعی (اکوسیستم‌ها) ازجمله بیابان‌ها یک‌ضرورت است زیرا خدمات و کارکردهای محیط‌زیستی آنها رایگان نبوده و ارزش و بهای اقتصادی به ظاهر نهفته‌ای دارند که بسیار قابل ملاحظه است و درصورتی که این خدمات رایگان تلقی شوند، ممکن است مورد بهره‌برداری و سودجویی بی‌رویه و فشاری بیش از توان خودترمیمی‌شان قرار گرفته و به‌تدریج تخریب شده، ماهیت‌شان تغییر کرده و در نهایت به کاربری‌های دیگر تبدیل ‌شوند.

پرسش اساسی این است: «میزان فضای ‌محیط‌زیستی در دسترس برای هر یک از افراد بشر با توجه به بیشینه سرعت ممکن در استخراج منابع بدون اینکه محیط‌زیست جهانی به‌عنوان یک عنصر حیاتی مورد تخریب واقع شود، چقدر می‌تواند باشد؟»

در حقیقت آنچه کارشناسان حوزه محیط‌زیست را نگران می‌کند، حفظ موضوعی است که اقتصاددانان آن را «سرمایه‌طبیعی» و اهالی محیط‌زیست آن را «خدمات زمین‌زیست‌سپهر - Geo Biosphere-» می‌نامند؛ سرمایه‌ای که هم در معرض کاهش قرار دارد (در نتیجه برداشت منابع توسط انسان) و هم در معرض اُفت کیفیت (با افزایش میزان آلودگی). بی‌گمان یکی از پژواک‌های ناگزیر کاهش سرمایه موصوف در حوزه زیست‌اقلیم‌های کویری و بیابانی، کاستن از توان تعدیل و تنظیم اقلیمی نیوار و یکی از بازخوردهای تخریب کیفیت سرمایه طبیعی، وارد آمدن آسیب به چرخه ترسیب کربن و تولید اکسیژن، تشدید برهنگی خاک و افزایش پدیده طغیان ریزگردها خواهد بود؛ گرایه‌هایی که باید کوشید و اثربخشی و ارزش واقعی آنها را در زیست‌محیط ایران مورد بررسی قرار داد و تخمین زد؛ یعنی همان آرمانی که قرار بود ماده59 از برنامه پنج‌ساله چهارم آن را محقق سازد که البته عملاً نساخت و اینک در سال سوم از برنامه پنجم هم دورنمای روشنی در تحقق آن نمی‌توان یافت.

دشواری ارزیابی سرمایه طبیعی

نباید از خاطر برد که ارزیابی و اندازه‌گیری سرمایه طبیعی، حتی اگر بخش‌هایی از آن را (مانند قیمت زمین) بتوان به‌صورت کمی بیان کرد، موضوعی بسیار پیچیده و بغرنج است؛ واقعیتی که در دومین گزارش پایش پیشرفت ‌محیط‌زیستی بانک جهانی در آغاز هزاره سوم نیز بر آن تأکید شده بود. در واقع، محیط‌زیست به آسانی کمیت‌پذیر نیست و اغلب اقتصاددانان معتقدند که ارزش سرمایه طبیعی را نمی‌توان به‌راحتی با صرفه‌های اقتصادی بشر مقایسه و تعیین کرد. به‌عنوان مثال، حضور زاینده‌رود و ارزش واقعی این رودخانه راهبردی در مرکز ایران، هنگامی آشکار شد که به‌دلیل فقدانش در طول 3 سال گذشته، آمار بزهکاری، پرخاشگری و حتی تخلفات رانندگی و تنش‌های اجتماعی در سطح شهر و استان اصفهان افزایشی چشمگیر یافت. از همین‌رو، فرصت حضور انسان ِ خسته از ترافیک و ازدحام شهری در پهنه‌های بی‌مانع و زرین بیابانی، ممکن است چنان انرژی‌ای به پویندگانش تزریق کند که آثارش در تولید کار و سرمایه و افزایش بهره‌وری اقتصادی نمایان شود. افزون بر آن، حضور مدیریت شده گردشگران می‌تواند به افزایش درآمد سرانه بوم‌نشینان - مانند تجربه موفق محور انارک، چوپانان، خورو بیابانک تا جندق و مصر که منجر به مهاجرت معکوس در شمال شرقی استان اصفهان شد- شود.

در عین حال به‌دلیل اینکه خدمات بوم‌سازگان‌های طبیعی، به‌ویژه زیست‌بوم‌های بیابانی و کویری، به‌طور کامل در بازارهای تجاری لحاظ نمی‌شوند و در مقایسه با سایر خدمات اقتصادی و سرمایه‌های ساخته شده با عملکرد مالی زودبازده به‌طور کافی قابل کمی شدن نیستند، اغلب در تصمیم‌گیری‌های سیاسی کشور به آنها وزن و بهای کافی داده نمی‌شود و حتی گاه از آنها با عنوان نوعی محدودیت توسعه یاد می‌‌شود. بنابراین با شناسایی ارزش‌های مختلف بوم‌سازگان‌های بیابانی و کمی کردن آنها، از بهره‌برداری بی‌رویه و تخریب و نابودی‌شان جلوگیری شده و ارزش‌های محیط‌زیستی خدمات و کارکردهای طبیعی آنها جایگاه خود را در محاسبات اقتصادی و تصمیمات سیاسی کشور پیدا خواهد کرد. چنین ارزشیابی اقتصادی همچنین در طرح‌های جبران خسارت و تعیین غرامت از اهمیت زیادی برخوردار است و به‌رغم انسان‌مدار بودن تا حدودی می‌تواند فقدان داده‌های اقتصادی برای تعیین ارزش‌های ذاتی را جبران کند.

پژوهشی انجام نشده

به هر حال باید بدانیم که به‌رغم اهمیت زیاد بوم‌سازگان‌های بیابانی، تاکنون در ایران پژوهشی با هدف اندازه‌گیری کل ارزش اقتصادی این پهنه‌ها انجام نشده است. نگارنده هم حدود یک سال است که می‌کوشد تا چنین پژوهشی را با حمایت مالی کمیته طبیعت‌گردی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور شروع کند اما ظاهرا آن سازمان عظیم‌الشأن(!) در فراهم کردن منابع مالی ناچیز این طرح به میزان 37میلیون تومان، عاجز می‌نماید.

به هر حال در سال‌های اخیر مطالعات تجربی متعددی در دنیا با استفاده از تکنیک‌های ارزشگذاری انجام شده‌است که ارزش‌های پولی مزایای بوم‌سازگان‌های بیابانی را آشکار کرده‌اند. به‌عنوان مثال، پژوهشی که توسط ریچاردسون در سال 2005میلادی به‌منظور بررسی ارزش کل اقتصادی بیابان‌های ایالت‌کالیفرنیا آمریکا انجام شده، نشان می‌دهد که ارزش اقتصادی تولید شده توسط عرصه‌های بیابانی بخشی از کالیفرنیا موسوم به موهاوی (به قیمت سال2003) 1/4 میلیارد دلار در سال است؛ ضمن اینکه این بیابان‌ها حدود 3700شغل را برای جوامع محلی فراهم می‌کنند. به دیگر سخن، به قیمت امروز، فقط عرصه‌های بیابانی موهاوی کالیفرنیا (بدون لحاظ ارزش استحصال انرژی خورشیدی از آنها)، چیزی در حدود 2‌میلیارد دلار ارزش دارند. این در حالی است که در ایران، بکرترین و پهناورترین پارک ملی کشور (پارک ملی کویر) به‌دلیل یک سرمایه‌گذاری 100میلیون دلاری، می‌رود تا طعمه شرکت‌های نفتی چینی قرار گیرد!

جان کلام آنکه باید بدانیم بیابان‌ها، در کنار زیستگاه‌ها و بوم‌سازگان‌های حساس و منحصر به فرد طبیعی، ارائه‌کننده طیف گسترده‌ای از خدمات و کالاهای غیرقابل تبادل هستند. حفظ اندوخته‌های ژنتیک و نقش تنظیم‌کننده آنها برای مهیا‌سازی‌ شرایط زیست مناسب برای جوامع انسانی، ایجاد زمینه برای فعالیت‌های تفرجی، گردشگری، فرهنگی و الهام‌بخشی زیبایی شناختی (مبتنی بر آموزه شاخص سرزمین شاد یا HPI)، فراهم کردن بستری یگانه و بی‌رقیب در استحصال انرژی‌های نو (خورشیدی و بادی) و مواردی نظیر اینها، تنها بخشی از خدماتی است که از سوی این مناطق به‌صورت- ظاهراً - رایگان در اختیار بشر قرار می‌گیرد. بررسی‌ها حاکی از این است که دست‌کم بخشی از فرایندهای تخریب محیط‌زیست در جهان ناشی از همین عدم‌ادغام ملاحظات ‌محیط‌زیستی یا به‌عبارتی هزینه‌های تخریب محیط‌زیست و ارزش دارایی‌های طبیعی در حساب‌های ملی است زیرا با منظورکردن ارزش‌های دارایی‌های طبیعی و هزینه‌های تخریب محیط‌زیست این دسته از ارزش‌ها برای سیاستگذاران و تصمیم‌گیران ملموس‌تر شده و بر این اساس می‌توانند تصمیم‌هایی بهتر و خردمندانه‌تر اتخاذ کنند؛ تصمیم‌هایی که شاید در آن صورت، به تصمیم‌گیرنده درک درست‌تری از این واقعیت دهد که چرا هر دانه ریگ موجود در بیابان‌های وطن، ممکن است ارزشی بیش از یک ریال داشته باشد.

*رئیس گروه تحقیقات اقتصادی و اجتماعی بخش تحقیقات بیابان موسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع

نقل از http://khabarfarsi.com/n/5701577

text/html 2013-07-04T10:29:36+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/210

این مجموعه شامل دشت ها،تپه ها و صخره های مرجانی با تنوعی قابل توجه از فسیل های جانوری و گیاهی دوره ایران باستان است.

نیک نیوز: مجموعه عظیم فسیلی در شهرستان نائین شناسایی و کشف شد.

رئیس اداره حفاظت محیط زیست نائین امروز گفت: این مجموعه ارزشمند و منحصر به فرد بر گستره ای بسیار وسیع با بیش از 10هزار هکتار وسعت در بخش انارک در مجاورت ریگ جن کشف و شناسایی شد.

اکبری افزود: این مجموعه شامل دشت ها،تپه ها و صخره های مرجانی با تنوعی قابل توجه از فسیل های جانوری و گیاهی دوره ایران باستان است.

وی وجود فسیلهایی با ابعاد یک سانتی مترمکعب تا بیش از یک مترمکعب را از ویژگیهای این مجموعه عظیم برشمردو گفت: دراین مجموعه عظیم فسیلی ساختاری از مرجانها وانواع فسیلهای گذشته دراین منطقه قابل مشاهده است.

رئیس اداره حفاظت محیط زیست نائین بابیان اینکه دراین مکان بکر ودست نخوره پژوهش برای عرصه طبیعی ملی و همچنین اکوتوریسم فراهم شده است گفت: این منطقه علاوه بر ظرفیت فسیلی زیستگاه انواع گونه های گیاهی وجانوری کمیاب ازجمله جبیر، هوبره ، زاغ بور ، کاراکال وگربه شنی است.

نقل ازhttp://khabarfarsi.com/ext/5765558

text/html 2013-07-04T03:16:47+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/209

کدخدایان چوپانان

کدخدایان چوپانان


اولین کدخدای چوپانان میرزا سبیل (میرزا علیمحمد نجفیان) بوده است و پس از او پسرش عباس میرزا چند صباحی کدخدایی می‌کند و بعد جعفر زاهدی (جعفر مندلی) کدخدا می‌شود پس از او آمحمد استاعلی(صادق محمدی) و پس از او پسرش عباس صادق محمدی و آخرین کدخدای چوپانان حسین جلالپور (حسین کبلاعلی) بوده‌اند. به جز عباس میرزا و عباس صادق محمدی و حسین کبلاعلی بقیه این عزیزان در میان ما نیستند.

روح رفتگان شاد و عمر زندگان پاینده باد!

این هم عکس جعفر مندلی و خانمش طاهره غلامرضا علیمردان 


مرحوم جعفر زاهدی (جعفر مندلی)

روانشاد طاهره غلامرضا علیمردان همسر جعفر مندلی

نقل از http://doolende.mihanblog.com/


text/html 2013-07-03T05:11:55+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/208

ارسال به دوستان

فارس گزارش‌ می‌دهد

داس برنده دلالان عراقی و تاراج گندم ایرانی

در حالی که کشور ما در یک شرایط ویژه از نظر اقتصادی قرار دارد عدم نظارت و دقت مسئولین باعث شده است تا گندم‌های ایرانی توسط برخی از دلالان عراقی پیش‌خرید شده و از کشور خارج شود.

خبرگزاری فارس: داس برنده دلالان عراقی و تاراج گندم ایرانی

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز،شاید برای خیلی از کشاورزان و تولیدکنندگان گندم این خبر و اتفاق میمون و خوشحال‌کننده‌ای باشد که تجار خارجی از جمله تجار عراقی با حضور بر سر مزارع اقدام به خرید گندم گندمکاران می‌کنند و آن را به خارج از کشور انتقال می‌دهند.

این موضوع با رضایتمندی و خوشحالی کشاورزانی همراه است چرا که با قیمتی بالاتر از قیمت خرید تضمینی دولت محصول را می‌فروشند در حالیکه این اقدام با اما و اگرهایی همراه است و تبعات این خبر خوشحال‌کننده به زودی به کل جامعه سرایت یافته و باعث بروز مشکلات عدیده‌ای برای همه خواهد شد.

این خرید سر مزارع توسط خارجی‌ها در حالی اتفاق می‌افتد که رکورد واردات گندم به کشور در 10 سال اخیر شکسته شده و کشوری که چند سال پیش داعیه خودکفایی در تولید گندم را مطرح کرده و حتی جشن‌هایی این خودکفایی گوش عالم را کر کرد، حالا  این خودکفایی به وابستگی محض تبدیل شده است.

خرید تضمینی محصولات کشاورزی از 30 سال پیش با خرید گندم آغاز شد و پس از آن با هدف خودکفایی کشور، محصولات دیگری مانند برنج، چای، جو و پنبه نیز در طرح خرید تضمینی قرار گرفت، اما این خریدهای تضمینی گاهی با قیمت‌هایی پایین انجام و باعث ایجاد مشکلاتی می‌شود.



دلالان عرب در کمین گندم ایرانی

نماینده مردم بستان‌آباد در مجلس شورای اسلامی در این زمینه گفت‌وگو با فارس در تائید این موارد گفت: به خاطر سیاست‌های غلط اکنون کشور به واردکننده گندمی تبدیل شده که خود تولیدکننده آن است.


غلامرضا نوری افزود: سیاست‌های غلطی که تکرار می‌شود و تولید محصولی را که به راحتی می‌تواند نیاز داخلی را تامین کرده و مایه مباهات برایمان باشد به مشکلی برای تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان تبدیل کرده است.

وی اضافه کرد: تجار خارجی با حضور بر سر مزارع گندم اقدام به خرید گندم بالای قیمت مصوب دولت و بین 11 تا 12 هزار ریال می‌کنند.

نوری با اشاره به اینکه محصولی را که خود در داخل تولید می‌کنند باید وارد کنیم، تاکید کرد: متاسفانه محصول وارداتی نه از لحاظ کیفیت قابل مقایسه با تولید داخلی است نه از لحاظ سلامت بهداشتی.

عضو هیئت رئیسه کمیسیون کشاورزی، آب و منابع طبیعی مجلس در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه گفته می‌شود رکورد واردات گندم در کشور شکسته شده، گفت: واردات این محصول به کشور در حدی بوده که رکورد واردات گندم در 10 سال گذشته شکسته شده است.

نوری، قیمت پایین تعیین شده توسط دولت را مهم‌ترین دلیل این اتفاق ناخوشایند در کنار سایر سیاست‌های غلط دانست.




سال گذشته قیمت خرید تضمینی هر کیلوگرم گندم 420 تومان بود و کشاورزان از همان ابتدا تمایلی به فروش محصول خود به دولت که به اعتقاد آنها به بهای ناچیزی می‌خرید، نبودند امسال نیز نرخ خرید تضمینی 750 تومان اعلام شده و این در حالی است که دلال‌ها اقدام به خرید گندم کشاورزان در سرزمین بدون هزینه حمل و نقل تا مرکز خرید در سر زمین از 950 تا تا 1200 تومان خریداری می‌کنند.

از سویی بالا بودن قیمت خوراک دام و طیور در  کشور که به بیش از دو برابر افزایش یافته بود، دامداران را مجبور کرد که برای تغذیه دام‌های خود از گندم که بهای بسیار کمتری نسبت به خوراک دام داشت استفاده کنند.

قیمت خوراک دام سویا به بیش از یک هزار تومان رسیده بود، اما در همان حال قیمت گندم 420 تومان بود و کشاورزان بخش زیادی از گندم تولیدی را به دام‌های خود دادند و یا به دامداران فروختند.

از سوی دیگر سال گذشته نرخ ارز جهش زیادی داشت و باعث می‌شد، صادرات یا فروش هر محصولی به هر کشوری (زیرا ارزش پول کشور به کمترین میزان رسیده بود) سود مناسبی داشته باشد، بنابراین کشاورزان کشور به ویژه در استان‌های غربی تمایل داشتند، گندم تولیدی را به دلالانی که قیمت بالا پیشنهاد می‌دادند و دست به نقد هم بودند، تا به کشور عراق ببرند.

به نظر می‌رسد با ادامه روند کنونی و تاراج این محصول اساسی، سبد غذایی هموطنان شاهد افزایش قیمت در صنایع پایین دستی وابسته به گندم و مهم‌تر از همه نان که اصلی‌ترین نیاز غذایی در جامعه ایرانی محسوب می‌شود، باشد.

امیدواریم مسئولان مربوطه حداقل درایتی در این زمینه به خرج دهند و زمینه برقراری تعادل بین تولیدکننده و مصرف‌کننده را برقرار کنند.

انتهای پیام/60002/ع40

text/html 2013-07-03T04:49:13+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/207

چهار پروژه بزرگ گازرسانی در نایین اجرا می شود

اصفهان- رییس اداره گاز ناحیه نایین گفت: چهار پروژه بزرگ گاز رسانی در روستاهای این منطقه در دستور کار قرار گرفته و در مرحله تعیین پیمانکار است.

روابط عمومی شرکت گاز استان اصفهان روز سه شنبه به نقل از ˈمحمد برینˈ افزود: اجرای 53 کیلومتر شبکه توزیع و نصب یکهزار مورد انشعاب فولادی و پلی اتلین، گازرسانی به روستاهای نصرآباد، ورپشت، ورچم، راحت آباد، مازمهرآباد، مازمهرآبادچه، پیرکان و هیود و گازرسانی به 35 واحد مرغداری و طراحی و بازاریابی برای گازرسانی به هفت واحد صنعتی از قبیل کارخانه های کاشی از برنامه های مهم امسال است.

وی افزود: اکنون از تعداد 11شهر تابعه، هفت شهر نایین، بافران، نیک آباد، محمد آباد، نصرآباد، حسن آباد و اژیه گازرسانی شده و چهار شهر انارک، خوروبیابانک، فرخی و جندق نیز در مراحل بررسی و برنامه ریزی است.

وی گفت: مقرر شده چهار شهر مذکور با اجرای خط یازدهم سراسری انتقال گاز، تحت پوشش این نعمت قرار گیرند.

برین درباره گازرسانی به روستاهای این ناحیه افزود:از 270 روستای تابعه این اداره، 162 روستا گازرسانی شده است.

وی شمار مشترکین ناحیه نائین را بیش از 267هزار و 61 مشترک عنوان کرد و گفت: از این تعداد 16هزار و 906 مشترک شهری و 9هزار و 852 مشترک روستایی هستند.

رئیس اداره گاز ناحیه نائین کل شبکه گازرسانی در این ناحیه را بیش از یکهزار و 256 کیلومتر برشمرد و تصریح کرد: از این میزان بیش از 384 کیلومتر شبکه شهری و بیش از 871کیلومترشبکه روستایی است.

د/7143/1042

نقل ازhttp://www3.esfahan.irna.ir

text/html 2013-07-02T02:43:47+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/206

سمنو

سمنو که انارکی‌ها به آن (سن) و بیابانکی‌ها به آن (چنگ‌مال) می‌گویند در چوپانان که محل 

تلاقی این دو فرهنگ و این دو گویش هم اصل اما بسیار متفاوت است همان (سمنو) نامیده می‌شود.

گرچه چوپانانی‌های نسل اول و دوم که هر کدام با گویش خود خوری و انارکی سخن می‌گفتند هر کدام با واژه‌ی مخصوص خود می‌نامیدندش ولی بچه‌های نسل سوم به بعد یا دیگر آن دو گویش را نمی‌دانند و تنها می‌فهمند یا اگر هم می‌دانند کمتر با آن سخن می‌گویند مگر این که مخاطب آن قرار گیرند. اینان فارسی سخن می‌گویند با تفاوتی در لهجه و تصرفاتی بسیار ناچیز در واج‌ها و گاهی واژگان که همه انگشت‌شمارند و از این نسل به بعد یعنی نسل سوم به بعد آن را مثل اغلب جاها در ایران (سمنومی‌نامند.

 

سمنو در چوپانان معمولاً در اواخر زمستان تهیه می‌شود چون از شیرینی‌های مخصوص نوروز است. ابتدا مثل همه جا آرد سمنو تهیه می‌شود به این ترتیب که گندم را می‌خیسانند تا جوانه بزند بعد دوباره آن را می‌خشکانند و آسیا می‌کنند و به آن آرد سمنو می‌گویند.

از آرد سمنو در چوپانان و در انارک و بیابانک معمولاً به دو طریق استفاده می‌شود. گاهی آن را با قسمتی آرد گندم مخلوط کرده با کمی شکر و روغن و دانه‌ی خوشبو چون هل و میخک و سیاهدانه و گشنیز مخلوط کرده و بنا بر سلیقه‌ی خویش به آن ادویه‌ای می‌افزایند و بعد این خمیر سفت را به دو صورت می‌پزند. قدیمی‌ها و چوپان‌ها و شترداران آن را در میان خل‌آتش داغ می‌پختند که به آن کماچ سن یا کماچ سمنو می‌گفتند امروزه آن را در قلیف (قابلمه یا دیگ) یا بر روی اجاق یا در فر می‌پزند که به آن نون قلیفی هم می‌گویند که کیکی است بسیار لذیذ که هر چوپانانی هر کجا که باشد دست کم سالی یک بار آن را می‌چشد.

دیگر استفاده‌ی این آرد در سمنو پزی است که در این منطقه با تمام ایران متفاوت در اغلب شهرها و روستاهای ایران آرد سمنو را با مقداری آرد گندم معمولی مخلوط کرده آب بسیاری در آن می‌ریزند تا رقیق شود و بعد آن را در دیک به مدت طولانی که گاهی به جهل و هشت ساعت می‌رسد می‌جوشانند و مرتب به آن آب سرد اضافه می‌کنند و به هم می‌زنند تا نشاسته‌ی آن به قند تبدیل شود و در پایان مایع غلیظی دارند که به آن سمنو می‌گویند.

اما در چوپانان تا آنجا که آرد سمنو را با مقداری آرد معمولی مخلوط می‌کنند مثل همه جا عمل می‌کنند اما از این پس به گونه‌ای دیگرند چون این مخلوط را خمیر کرده مثل خمیر نان و آن را در تنور درست مثل نان می‌پزند. البته با قطر کمی کوچکتر و ضخامت کمی بیشتر، بعد این نان‌ها را در لگن ریخته خرد می‌کنند و ادویه بنا بر سلیقه‌خود و دانه‌های خوشبو چون سیاهدانه و گشنیز بر آن اضافه می‌کنند و در چوپانان و انارک با شیره‌ی خرما مخلوط کرده خوب به هم می‌مالند و این مرحله را سمنومالی می‌نامند و وقتی خوب مخلوط شد. از این معجون بسیار غلیظ گندله‌هایی به اندازه کوفته تبریزی درست می‌کنند که در انارک به آن گندله‌ی سن و در چوپانان به آن گندله‌ی سمنو می‌گویند و در آخر آن گندله‌ها را در مجمعه یا سینی‌های بزرگ می‌چینند و برای پذیرایی از میمانان نوروزی به میان می‌آورند.

در بیابانک طور دیگری عمل می‌کنند با این تفاوت که آن مخلوط را با خرما به جای شیره‌ی خرما اغلب با هسته و گاهی بدون هسته مخلوط می‌کنند و آن را (چنگ‌مال) و گاهی به مختصر (چنگال) می‌نامند.

 سمنو - نایین پژوه دات کام

عکس از: مهندس مجید عسکریان

سال 1330 قلی حلوانی (قلی حاجی) در حال سمنو مالی در خانه‌ی حسن یاور

 

سمنو مالی کار دشواریست و قوت بازوی زیادی می‌طلبد زیرا مخلوط بسیار غلیظ و چسبناک است و بدین جهت سمنومالی معمولاً کاری مردانه است و زنان تا ناچار نشوند به آن مبادرت نمی‌کنند همان طور که در این عکس مشاهده می‌کنید قلی حلوانی (قلی حاجی) در سال 1330 که هنوز جوان بود در حال سمنومالی است – روحش شاد و یادش گرامی باد!

                                                                                                                                                                محمد مستقیمی

نقل از http://doolende.mihanblog.com/post/83


text/html 2013-07-01T09:12:08+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/205

بلوند یک میلیون دلاری

اصفهان- وقت رفتن می خرامد و می رود، انگار می داند عزیز دردانه ای است که هواخواهانش حتی حاضرند یک میلیون دلار بدهند تا چشمشان به جمال او بیفتد.

بلوند است اما با چشمانی سیاه که زیبایی خاصی به او می بخشد، کاکل ندارد اما در هنگامه مستی، بافه پرش را پف می کند تا با شکوه تاج زرینش، خود را برای جفتش بیاراید، زاغ است اما با نغمه ی شورانگیزش غوغا می کند. 

با این حال، دیدنش به این مفتی ها نیست، هر که بخواهد او را ببیند باید جور رفتن به کویر را بکشد. 

بگذارید اینگونه معرفی اش کنم: تکه جواهری است که خیلی ها آرزوی دیدنش را دارند، نژادش ایرانی ایرانی است، همه دنیا را هم بگردید تایش را پیدا نمی کنید، دیدنش شانس می خواهد و من این شانس را در کویر پیدا کردم. 

سخنم در باره یک پرنده است، در باره یک زاغ که برخلاف زاغ های دیگر سیاه نیست، بور است و به همین دلیل او را زاغ بور می خوانند. 

پرنده ای از خانواده کلاغها که برخلاف رنگاب تیره و سیاه آنها، این یکی بور است، بوری که در همه دنیا تا ندارد و فقط در ایران ما پیدا می شود آن هم فقط هم در مناطق کویری. 

با وجود گزارش های پراکنده ای که از مشاهده آن در نواحی غربی پاکستان دریافت شده اما آنچه مسلم است این است که بخش عمده پراکنش جهانی این گونه در ایران ماست. 

از میان 517 گونه پرنده ای که در آسمان کشور ما پرواز می کنند70 درصدشان مهاجرند و به همین دلیل هم ایران از نظر تنوع پرندگانش معروف است اما در کشور ما پرندگان متنوع بومی وجود ندارند و تنها پرنده ی اورژینال ایرانی که از روز اول پیداشش فقط در همین سرزمین زیسته و هنوز هم ششدانگ به زادبومش وفادار مانده، همین زاغ بوری است که دارم وصفش می کنم. 

اگر در همه دنیا می خواهید یک پرنده ناب ایرانی ببینید که مو لای درز اصل و نسبش نرود، باید سر به بیابان بگذارید و من گذاشتم. به کجا؟ 

به کویر، به حاشیه ریگ جن، به جایی در شمال غرب چوپانان استان اصفهان. 
در حال و هوای سیر کویرنوردی خود بودیم که کارشناسان محیط زیستی همراهمان با شوق زیادی در حال وصف پرنده ای یگانه و کمیاب ساکن در مناطق کویری بودند که به قول خودشان به اصطلاح آندومیک(بوم زاد) ایران است و مجامع محیط زیستی دنیا، کشور ما را بر حسب آن می شناسند و اینکه برخی خارجی ها حتی حاضرند یک میلیون دلار بدهند تا شانس دیدن این پرنده زمین زی بلوند را بیابند، پرنده ای دردانه ای که حتی ممکن است سالها وقت صرف دیدنش شود اما بخت یاریت نکند. 

آنقدر تعریف این پرنده کیمیا را که نزد محیط زیستی ها به پرنده یک میلیون دلاری معروف است، شنیدم که هی خدا خدا کردم تا زمان حضورم در کویر، چشمم به جمالش روشن شود که قدرتی خدا شد. 

در اثنای گفت و شنیدمان در باره خصوصیات این پرنده، ناگهان در30 متری ما و از پشت یک تلماسه سروکله یکی از آنها پیدا شد، یک زاغ نر که با پاهای بلندش و چهچهه دلنشینش هی می خرامید و به جلو می آمد. 

لحظاتی بعد چشمم به جفتش و دو جوجه نوپایشان هم روشن شد در حالی که پدر و مادرشان، خوش و بش کنان داشتند آنها را تاتی می بردند. 

زاغ بور جزو خانواده ی کلاغهاست با رنگ نخودی مایل به صورتی که به آنها کمک می کند در مناطق بیابانی که زیستگاه طبیعی آنهاست، خود را استتار کنند. 

در واقع سرتا پای این پرنده جز دمش، شاهپرهایش و بخشی از زیر گردنش، نخودی با ردی از رنگ صورتی است و روی بالهایش دو نوار سیاه و دو نوار سفید یکی باریک و دیگری پهن مشاهده می شود. 

این مرغک ناز در عین حال دمی نسبتا دراز دارد که به رنگ سیاه و آبی براق دیده می شود و لکه ی سیاه بزرگی بین انتهای نوک و چشم و یک لکه ی سیاه بزرگ بالای سینه اش دیده می شود. 

در ناحیه سر زاغ ایرانی یک لکه سیاه مثلثی و در ناحیه گردنش یک لکه سیاه وجود دارد. 

زاغ بور، پرنده ای منحصر به فرد است که رنگ حنایی مایل به نارنجی اش باعث تفاوت چشمگیرش با دیگر کلاغ سانان شده است. 

آذین بالهای این مرغک بلوند با نوار سفیدی که در انتها با سیاهی زیبایی درهم آمیخته شده، هنگام تابش خورشید بازتابی سبزآبی از خود نشان می دهد بخصوص اینکه دم چهارگوش و دو نوار سیاه و سفید شاهپرهایش نیز به رنگ متالیک است. 

در عین حال شکل و شمایل این پرنده جان می دهد برای زیستن در بر و بیابان. 

خاصیت زیست بوم کویر، گونه های جانوری و گیاهی آن را با سرشت اقلیم این منطقه خشک درآمیخته و سازگار می کند مثل گیاهان شورپسندی که با ذخیره آب در ساقه وبرگ هایشان توان آن را دارند که مقدار زیادی آب در بافت گوشتی خود ذخیره و هنگام نیاز از آن استفاده کنند یا جاندارانی مثل موش پامسواکی یا روباه شنی که با کف پاهای مواندودشان در روی شنهای داغ کویر براحتی راه می روند یا مارمولک هایی که در گرمای تفته تابستان به نوبت و در زمان های کوتاه، عین لی لی بازی، یک دست و یک پای مقابل خود را برای فرار از گرما بالا نگاه می دارند که تکرار این کار رقص مارمولکی خوانده می شود. 

بر همین اساس هم زاغ ایرانی ما نیز که یک عمر آزگار است در کویری زیسته است، خصوصیاتش بخوبی برای زیستن در صحرا سازگار شده و مثلا پاهای سفید بلندش برای دویدن تند و چاپک از روی شنها، سنگ ها و ناهمواری بوته زارهای قیچ و منقار بلند درازش با خمیدگی رو به پایینش برای کندن زمین و برچیدن دانه و رنگاب خاکی اش که همرنگ شنهای کویر است، برای مخفی ماندن از چشم شکارچیان سازگار شده است. 

زاغ بور در مناطق بیابانی و نیمه بیابانی زندگی می کند و وابستگی زیادی به گیاهیِ کویری به نام قیچ دارد و لانه اش را بر روی این گیاه بوته ای می سازد. 

قیچ، گیاهی بوته ای به ارتفاع 5/0 تا5/1 متر است که شاخه های کلفت پرآب و برگ هاب کوچک قاشق مانند دارد. 

این پرنده هنگام احساس خطر، با چابکی زیادی از روی سنگ ها و موانع طبیعی می جهد و فرار می کند و بااینکه می تواند بپرد، کم پرواز است و پروازی کوتاه دارد و بیشتر ترجیح می دهد بسرعت روی زمین بدود. 

پاهای زاغ ایرانی، بلند و برای دویدن در بیابان تکامل یافته و در حقیقت بیشتر به هدهد و چکاوک هدهدی شباهت دارد، هرچند فاقد تاج سر است. 

این پرنده که در ارتفاعی کمتر از10 متر پرواز می کند و بیشتر اهل دویدن در روی زمین است با سرعت20 کیلومتر در ساعت می تواند بدود و به همین بخاطر به او احمق دوان هم می گویند، هرچند مثل بقیه کلاغها پرنده بسیار زیرکی به حساب می آید. 

البته در زبان محلی به زاغ بور، شهید کنو هم گفته می شود چون ممکن است تظاهر به عدم پرواز بکند و با پروازهای کوتاهش، مسافت طولانی را طی کند و با کشاندن مهاجم به دنبال خود، او را از پای درآورد. 

با این وجود، نام این پرنده در فارسی زاغ بور، بور مرغ یا زاغ کویری است اما به همت یکی از کارشناسان طبیعت ایران موسوم به جمشید منصوری نام آن به زاغ ایرانی تغییر کرده است، با این حال نام انگلیسی آنIranian ground – jay ، نام علمی اشpodoces pleskeiاست و از خانواده کلاغیانcorvidae محسوب می شود. 

نام علمی زاغ بورPodoces pleskei zarudny است، نامی که برگرفته از نام جهانگرد و جانورشناسی روس است که برای نخستین بار این پرنده را معرفی کرد. 

نیکولای الکسیوچ زارودنی(Nikolai Alekseevich Zarudnyدر سفرهای خود در سال های 1886 تا 1914 میلادی پوشش جانوری شرق و شمال ایران را بررسی و گونه های زیادی از حشرات و پرندگان را ثبت کرد. 

وی در سال 1896 موفق به شناسایی زاغ ایرانی شد. 

زاغ بور این روزها شهرتی جهانی یافته و با تلاش کارشناسان طبیعت ایران، نامش به زاغ ایرانی تغییر کرده و در مجامع غربی با این نام شناخته می شود. 

برغم این همه ویژگی و دردانگی، زاغ بور نه تنها در میان بیشتر مردم کشور ناشناخته مانده بلکه حتی خود پرنده شناسان هم ظاهرا چیز چندانی از آن نمی دانند که شاید یکی از دلایلش این باشد که این پرنده در بیابان های دور از آبادی و کم دسترس زندگی می کند و با جثه کوچکش کمتر به چشم می آید و مطالعه رفتارهایش برای محققان سخت است. 

اندک مطالعات پراکنده در باره این پرنده نشانگر آن است که از وضعیت زیستی، جمعیت و حتی پراکنش قطعی زاغ بور اطلاع چندانی در دست نیست و نمی توان در باره آن اظهار نظر قطعی کرد، اگرچه به نظر می رسد خطری جدی نسل این پرنده را تهدید نمی کند، اما همین کم اطلاعی، می تواند دلیل منطقی برای هراس طبیعت دوستان از خطر انقراض احتمالی این پرنده خوش یمن و منحصر به فرد ایران باشد. 

زاغ ایرانی تنها در مناطق بیابانی و نیمه بیابانی شرق و جنوب شرق و مرکز ایران بویژه در استان های یزد، اصفهان کرمان، سیستان و بلوچستان و سمنان و همچنین در شهرستان بردسکن در استان خراسان رضوی زندگی می کند. 

تعداد زاغ های ایرانی مشخص نیست اما ذخیره گاه زیستگاه توران در منتها الیه شرق سمنان و جنوب شرق شهرستان شاهرود، بیشترین تعداد آنها را در خود جای داده است. 

خوب این است این را هم بدانید که زاغ بور تفاوت زیادی با دیگر خویشاوندانش یعنی کلاغها و زاغها دارد؛ یکی رنگ خاکی اش که به استتارش در صحرا کمک می کند، دیگری طبع زمین زی بودنش که حتی هنگام خطر، دویدن را به پرواز ترجیح می دهد و بالاخره صدای خوشش که مثل قناری شروع به خواندن می کند و سکوت دلارام کویر را با ترنم دل انگیزش می شکند. 

بگذارید این را هم بگویم که اعضای خانواده کلاغها در جاهای مختلفی بسر می برند: کلاغ ابلق و زاغ در مناطق مسکونی و باغها، جی جاق و کلاغ جنگلی در جنگل ها، زاغ نوک سرخ و زاغ زرد در کوهستانها و بالاخره زاغ ایرانی در بیابان ها و دشت های وسیع و گونه های دیگر این خانواده در کشتزارها و زمین های بایر. 

البته از دیگر اعضای این خانواده می توان از زاغ خالدار، کلاغ گردن بور، کلاغ هندی، کلاغ سیاه و غراب و... نیز نام برد. 

زاغ بور متعلق به جنس زاغهای زمینی است.از این جنس در دنیا چهار گونه وجود دارد که عمدتاً در نوار بیابانی کره زمین پراکندگی دارند. 

زاغهای زمینی دارای رنگ صورتی کمرنگ اند(جز یک گونه خاکستری نقره ای آن) که این زمینه کلی با سیاه و سفید براق تزئین شده است. 

زاغ بور ایرانPodoces pleskei و زاغ خاکستریP. panderi هر دو از لحاظ اندازه،از سایر گونه ها کوچکترند و پوش پرهای بلند بالایی دم را ندارند. 

آنها از نظر تزئین پر با هم شبیه اند، اما از لحاظ رنگ،زاغ ایرانی دارای رنگ حنایی، شنی و زاغ خاکستری دارای رنگ نقره ای خاکستری است. البته محدوده زیستگاه آنها بهم نزدیک است ولی رویهم افتادگی ندارند، ضمن اینکه تفاوت منقار آنها نشانه سازگاری و عادت یافتن آنها به انواع گوناگون خاکهاست. 

جثه زاغ بور ایرانی نسبتا کوچک است و بین 20 تا 24 سانتیمتر طول دارد. 

این مرغک صددرصد ایرانی حشره خوار و دانه خوار است و در اسفند ماه4 تا 6 تخم شیری رنگ خالدار می گذارد و پرنده? ماده روی تخم ها می خوابد و در این اثنا پرنده نر برایش غذا می آورد. البته نر و ماده هردو در بزرگ کردن جوجه ها مشارکت دارند. 

جوجه ها بعد از 17 تا 19 روز با چشم بسته و بدن فاقد پر سر از تخم بیرون می آورند. 

لارو پروانه ، غذای اصلی جوجه هاست و آنها تقریبا پس از 15 روز از لانه بیرون می آیند تا همراه پدر و مادرشان روی زمین بدوند و زندگی ویژه این پرنده منحصر به فرد ایرانی را بیاموزند. 

جوجه ها معمولاً از اوایل تا اواسط فروردین لانه خود را ترک می کنند. 

نکته جالب این است که جوجه های زاغ ایرانی در انتهای مخرج خود کسیه ای دارند که تمام فضولات پرنده در داخل آن ذخیره شده و در هنگاه خروج جوجه ها از لانه این کیسه از انتهای مخرج جدا و اینکار باعث تمیز نگه داشتن داخل لانه زاغ بور می شود. 

زاغ بور تک همسر است و تمام طول سال را در کنار جفتش می ماند. آنها با کمک هم آشیانه ی گردی با شاخه های درهم تنبیده در میان بوته های قیچ می بافند و کف لانه را با پشم گوسفند، الیاف گیاهی و گل می پوشاند، آنگاه ماده در آن تخم می گذارد. 

زاغ بور با تغذیه از حشره ها، به تعادل جمعیت آنها در طبیعت یاری می رساند. بعلاوه با خوردن دانه های گیاهان و دفع آنها در مناطق دورتر، به پراکنش بذر این گیاهان نیز کمک می کند. 

زاغ بور پرنده ای قلمروطلب هم هست و وقتی در محدوده ای یک جفت از آنها مشاهده شد باید مطمئن بود که به شعاع500 متری نمی توان زاغ بور دیگری دید. 

زاغ بور صدایی دلنشین و آهنگین دارد که این ویژگی بر جذابیتش افزوده است. 

زمانی که آواز ریز ممتد و پشت سر هم این پرنده نظرتان را جلب کرد، مطمئن باشید دارد با آوازش شما را از لانه خود دور می کند و پرهای سرش را مانند تاج باز کرده دمش را نیز می گسترد و برشاخه بلند آنقدر جلب نظر می کند تا احتمال خطر از لانه و جوجه هایش دور شود. 

زاغ بور مانند کلاغ سانان بذر گیاهان را جمع آوری و پنهان می کند تا زمستان یا هنگام کمبود غذا ذخیره ای داشته باشد، اما مانند همنوعانش جای بسیاری از دانه ها را فراموش می کند و به این ترتیب باعث انتشار بذر و رویش گیاهان می شود. 

در خانواده زاغ بور، پرندگان نر و ماده هم شکل اند، هرچند جثه نر کمی بزرگتر است. 

این پرنده معمولأ ترس زیادی از انسان ندارد ولی فاصله? ایمنی را رعایت می کند. 

زاغ بور در عین حال پرنده ای بسیار زیرک است و به محض احساس خطر بسرعت می دود و پشت بوته ها مخفی می شود و پس از چند لحظه پشت سرش را نگاه می کند تا عامل تهدید کننده را ببیند و در صورت احساس خطر مجدد، مانند قبل می گریزد و خود را پشت بوته ها مخفی می کند. 

زاغ بور پرواز بلند و طولانی ندارد و معمولا در ارتفاع کمتر از10 متر پرواز می کند و برای نشستن روی زمین فاصله ای طولانی را می دود. 

رفتار و تعامل ویژه زاغ بور با انسان باعث شده است از او با عنوان خروس گله یاد کنند و چوپانها او را خوش یمن می دانند. 

نکته قابل توجه در مورد این پرنده استتار بالای لانه سازی اوست بطوریکه آشیانه اش از فاصله چندمتری هم قابل مشاهده نیست و از آسمان هم بسختی برای پرندگان شکاری قابل رویت است. 

زاغ بور در فهرست سرخ اتحادیه جهانی حفاظت از طبیعت در طبقه ای به نام 

نگرانی کمتر قرار دارد و این امر به این دلیل است که هنوز تحقیقات گسترده و دقیقی روی جمعیت، پراکندگی و تهدیدات این گونه در ایران جز مناطق خاص صورت نگرفته است. 

تخریب زیستگاه ناشی از اثر دخالت انسان، از بین رفتن پوشش گیاهی مناطق بیابانی، تکه تکه شدن زیستگاه بدلیل احداث جاده که موجب جدا افتادن جمعیت زاغ از یکدیگر می شود و نرخ زادآوری پایین از جمله عواملی است که موجب کاهش جمعیت این گونه در زیستگاه هایش در کشور می شود. 

با این حال، تخریب زیستگاه بویژه زیستگاه های جوجه آوری، تخریب گیاه قیچ به واسطه بوته کنی، چرای بی رویه و توسعه مزارع و شکار این گونه برای استفاده های مختلف از جمله تاکسیدرمی مهمترین عوامل تهدیدکننده این پرنده در زیستگاه های استان اصفهان اعلام شده است. 

برخی گزارشها حاکیست که جمعیت آنها در سال های اخیر بشدت کاهش پیدا کرده است. تخریب زیستگاه بدلیل گسترش کشاورزی، قطع بوته ها و درختان، حضور دام و چرای بی رویه از جمله عوامل تهدیدکننده ی محیط زندگی زاغ بور محسوب می شود. به همین سبب، این گونه نادر، نیازمند حفاظت ویژه است. 

در عین حال، تصادفات جاده ای و پرندگان شکاری جزو مهمترین عوامل تهدید این گونه نادر در منطقه عباس آباد نایین اعلام شده است. 

چنانکه گفتیم هنوز اطلاعات زیادی در باره این پرنده ایرانی وجود ندارد و این امر ضرورت اجرای کارهای مطالعاتی در باره این گونه نادر را نشان می دهد. 

مع الوصف، اولین مطالعه متمرکز در باره بوم شناسی زاغ بور در ایران تحت حمایت مالی صندوق حمایت از پژوهشگران در قالب یک طرح پژوهشی توسط دانشگاه تهران انجام شده است. 

مطالعه رادیوتله متری زاغ بور که برای اولین بار در ایران توسط کارشناسان ایرانی انجام شد، از بهمن ماه 87 شروع شد و تا مرداد 88 ادامه داشت. 

رادیوتله متری به معنی ارسال و انتقال اطلاعات توسط امواج الکترومغناطیسی از نقطه ای به نقطه دیگر است و امروزه یکی از پیشرفته ترین روش ها برای انجام مطالعات بوم شناسی گونه هاست. 

در مطالعه بوم شناسی زاغ بور اطلاعات متنوعی از جمله مطلوبیت زیستگاه، ساختار آشیانه،نرخ موفقیت تولید مثلی، نرخ رشد جوجه ها، وسعت گستره خانگی، جابه جایی روزانه و اطلاعات زیادی در باره رفتار و انواع صداهای این پرنده مورد بررسی قرار گرفت. 

این مطالعه در دشت مهرانو منطقه توران انجام گرفت که یکی از بهترین جمعیت های زاغ بور را داراست. 

در قالب این طرح پژوهشی در مجموع هشت قطعه زاغ بور زنده گیری و فرستنده روی آنها نصب شد. 

درهر صورت، مطالعه بوم شناسی زاغ بور نشان داد نرخ موفقیت تولید مثل آن پایین است و طبق برآورد 36 درصد محاسبه شد یعنی از مرحله ای که تخم ها در لانه گذاشته می شود تا جوجه ها لانه را ترک می کنند تنها 36 درصد از آنها موفق به ترک آشیانه می شوند. 

دلیل این مساله این است که زاغ بور در زیستگاه سختی زندگی می کند که در آن طعمه خواران زیادی اعم از انواع خزنده و شکارگرانی مثل روباه، پرندگان شکاری و علاوه بر همه سگ های گله هم وجود دارند. 

این بررسی ها نشان داد، در منطقه مورد تحقیق (توران)، بزمجه، افعی شاخدار و مار جعفری از اصلی ترین طعمه خواران زاغ بور هستند. 

دیگر نتایج این مطالعه گواه این بود، با اینکه اکثر پرندگان در فصل بهار تخمگذاری می کنند که شرایط آب و هوا مساعد است و انرژی کمتری برای گرم نگه داشتن تخم و جوجه ها لازم است، اما زاغ بور دقیقاً اول اسفند که هنوز هوا نامتعادل است و منطقه مورد مطالعه (توران) هنوز شب های زمستانی سردی دارد، تخم می گذارد. 

بر اساس یافته های تحقیق مشخص شد دقیقاً زمانی جوجه های زاغ بور سر از تخم بیرون می گذارند که درختچه های قیچ برگ درآورده اند و آفت قیچ تمام منطقه را پر کرده است و این آفت بخش عمده رژیم تغذیه جوجه های زاغ را تشکیل می دهد. 

نکته دیگر حاصل از این مطالعه حاکیست که جوجه ها بعد از اینکه آشیانه را ترک می کنند همچنان با والدین خود می مانند و تا سه ماه بعد از ترک آشیانه همچنان تحت مراقبت والدین هستند و توسط آنها تغذیه می شوند. 

همچنین این مطالعه نشان داد زاغ بور پرنده قلمروگراست و از محدوده اش خارج نمی شود. 

قلمروی آنها نسبتاً کوچک اند و قطر آن از یکهزارو 300متر فراتر نمی رود. 

بااینکه در ابتدا گمان می رفت، پرنده نر و ماده زاغ بور کاملاً شبیه هم هستند یعنی از لحاظ ظاهر تفاوت خاصی ندارند ولی این تحقیق ثابت کرد که نرها حدود 15-10 درصد از ماده ها بزرگترند. 

همچنین این تحقیق گواه این است که لکه مشکی رنگ زیر گلوی زاغ بور ابعاد متفاوتی دارد و این خال در پرنده های نابالغ وجود ندارد و زاغ هر چه بالغ تر و مسن تر شود این لکه نیز بزرگتر می شود. 

به گفته شهاب چراغی مسوول بخش مطالعات رادیوتله متری این پژوهش و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته تنوع زیستی، باید طرح جامعی برای مدیریت زاغ بور در ایران تهیه و به اجرا گذاشته شود که این امر در تکمیل اطلاعات در مورد این گونه و سپس حفاظت از آن نقش مهمی دارد. 

مریم امیدی کارشناس ارشد اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان هم خبر داده است: مطالعه و بررسی تهدید های بالفعل و بالقوه زیست گاه های منتخب و نیز تعیین پراکنش زاغ بور جزو طرح هایی است که در برخی استان ها توسط سازمان محیط زیست در حال اجراست. 

در استان اصفهان پناهگاه حیات وحش عباس آباد(نائین)،منطقه حفاظت شده کهیاز (اردستان)، منطقه شکار ممنوع کوه بزرگی(انارک)، منطقه شکار ممنوع کلاته (خور و بیابانک) و منطقه شکار ممنوع خارو(اردستان) از زیستگاه های زاغ بور در استان اصفهان به شمار می رود. 

زاغ بور، یگانه پرنده خالص ایرانی است که معرف شمای محیط زیستی کشور ما در دنیا محسوب می شود، لذا این مرغک زیبای کویری می تواند بعنوان یکی از مهمترین مظاهر طبیعت ایران زمین به جهانیان معرفی شود و گردشگران بسیاری را به سوی کویر مرکزی ایران بکشاند. 

از : محمدرضا شکراللهی 

نقل از http://www3.esfahan.irna.ir

text/html 2013-06-29T09:11:56+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/204


برداشت بادام کوهی  از رویشگاه های طبیعی این گیاه در استان اصفهان آغاز شد رییس اداره بهره برداری اداره کل منابع طبیعی و آبخیز داری استان اصفهان گفت:امسال بادام کوهی  از بیش از242 هزار هکتار از رویشگاههای طبیعی این استان در رویشگاههای این استان از جمله شهرستان های  برخوار ،آران و بیدگل ،خورو بیابانک ،چادگان ،دهاقان ،سمیرم ،شهرضا ،نایین و نطنزبرداشت می شود . آقای میرطالبی افزود: پیش بینی می شود 79هزارو 660  تن بادام کوهی به ارزش بیش از8 میلیارد ریال تاپایان تیر از رویشگاههای این استان برداشت شود.
بادام کوهی نام درختچه سبز رنگی است با برگ‌های باریک و کوچک که در اقلیم نیمه خشک ایران می‌روید.  بادام کوهی در خاکهای عمیق تا نیمه عمیق سنگریزه دار و در شیبهای ملایم کوهستانها می‌روید. در طب سنتی از این گیاه به عنوان ضد عفونی کننده - تسکین دهنده درد – استفاده می شود.

نقل از http://isfahan.irib.ir

text/html 2013-06-26T03:31:22+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/203 شهر های مختلف در این دوره انتخابات چگونه رای دادند 


شهرستان نائین


H. Rohani

Candidate's votes / Total correct votes

52.43% (18,651,668 votes)

48.08% (11510 votes)

M. Qalibaf

Candidate's votes / Total correct votes

17.10% (6,083,553 votes)

15.51% (3712 votes)

S. Jalili

Candidate's votes / Total correct votes

11.74% (4,177,326 votes)

19.67% (4709 votes)

M. Rezaei

Candidate's votes / Total correct votes

11.08% (3,943,139 votes)

3.37% (806 votes)

A. Velayati

Candidate's votes / Total correct votes

6.38% (2,272,122 votes)

10.77% (2578 votes)

M. Qarazi

Candidate's votes / Total correct votes

1.24% (446,403 votes)

2.60% (623 votes)

شهرستان خور و بیابانک


H. Rohani

Candidate's votes / Total correct votes

52.43% (18,651,668 votes)

37.24% (3894 votes)

M. Qalibaf

Candidate's votes / Total correct votes

17.10% (6,083,553 votes)

23.01% (2406 votes)

S. Jalili

Candidate's votes / Total correct votes

11.74% (4,177,326 votes)

20.98% (2194 votes)

M. Rezaei

Candidate's votes / Total correct votes

11.08% (3,943,139 votes)

4.82% (504 votes)

A. Velayati

Candidate's votes / Total correct votes

6.38% (2,272,122 votes)

9.33% (976 votes)

M. Qarazi

Candidate's votes / Total correct votes

1.24% (446,403 votes)

4.61% (482 votes)

text/html 2013-06-25T04:36:50+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/202

سوغات سبز از دق سرخ

اصفهان- براستی کویر با طبیعت شگرف و رنگ به رنگش چه بازی هایی بر سر آدم درمی آورد.

گاهی در سکوت مطلقش حتی می توانی صدای بال زدن سنجاقکی را هم بشنوی و لختی بعد از غرش مهیب طوفانش می خواهی کر شوی، گاهی بر اثر گرمای روزش به آتش ذغالی می مانی و در سرمای شبش به بید لرزانی، گاهی کوره سوزان روزش از دیدن آبی آسمانش سیرت می کند و جادوی هوشبر شبش اسیر، گاهی در ژلاتین ماسه هایش اصلا نمی توانی قدم از قدم برداری اما در بستردق سفت و سختش حتی هواپیما هم می تواند نشست و برخاست کند و گاهی.... 

زیبایی کویر تنها به دلارامی، سکوت و دست نخوردگیش نیست، هنر خلق یکجای این همه تضاد در آلبوم آفرینشش، بخش دیگری از تنوع رنگ به رنگ و جذابیت های دلفریبی است که بیننده را مسحور جمالش می کند. 

دقdagh (به فتح د)، گوشه چشمی از مظاهر متلون مناطق کویری است که توجه هر کس را به خود جلب می کند. 

هنوز درست نمی دانم وجه تسمیه کلمه دق چیست اما در بعضی جاها آمده است: دَق یا دَغ همان داغ است به معنی زمین خشک. 

دَق در لغت نامه دهخدا بدین معناست: دَق.(صفت) سر بی مو.(برهان). دغ و رجوع به دغ شود. معنی دَغ در برهان نیز چنین است:زمین بی علف، یعنی زمینی که هرگز گیاه در آن نرسته باشد و در(فرهنگ) آنندراج به معنی زمین بی علف معنی شده است.(تبیان، 29/5/91) 

با این حال، از نظر نگارش فارسی،دغ(دال با غین) به معنی زمین بی گیاه صحیح است نه دق (با دال و قاف) به معنی کوبیدن، با این وصف در زمان حاضر در بیشتر منابع علمی دغ را با دال وقاف بکار برده ­اند. 

در کتاب فرهنگ نظام (جلد سوم تألیف سید محمد علی داعی الاسلام) دق (با دال و قاف ) به معنی کوبیدن و دق الباب به معنای کوبیدن در خانه و آرد کردن آورده شده در حالی که دغ(با حروف نوشتاری دال و غین ) را زمین بی گیاه آورده و دغسر را به کسی که پیش سرش مو نداشته باشد، اطلاق کرده است.در همان منبع نیز آمده که: در زبان محلی انارکی‘ دغ زمینی است که بر آن سیلاب آمده و خشکیده و یک طبقه از گل محکم احداث شده که مانع روئیدن چیزی است. 

همچنین در فرهنگ فارسی معین و عمید، دغ به معنی زمینی که علف و گیاه در آن نروید، آورده شده و دغسر به سر بی موی طاس و کسی که ریش و سبیل و ابرو و مژه را پاک بتراشد، گفته شده است. تنها در فرهنگ فارسی عمید علاوه بر این از کلمه دک نیز برای دغ استفاده شده و دک را به معنی ریگستان یا زمین هموار و کوبیده و هموار، همچنین مترادف با دغ ، سر بی مو، زمین خشک و سخت، زمین بی آب و علف، درخت بی برگ گفته شده است.در همین منبع دک و لک به معنی خشک و خالی، زمین بی آب و علف که با نگارش دق و لق یا دغ و لغ نیز بکار برده شده است.درهر حال، آنچه مسلم است از نظر نوشتاری دغ صحیح است و منظور زمین بی گیاه است که محدودیتی مانع رویش در آن می ­شود.(عباسی، کوه ها و بیابان های ایران) 

قدر مسلم در فرهنگ ما استفاده از دق ریشه دیرینه دارد برای نمونه وجه تسمیه شهر دو هزار ساله جندق واقع در شمال شرقی استان اصفهان به همین واژه بازمی گردد چون نامش مشتق از دو کلمه جنب(کنار) و دق است. 

در تعریف دق چنین آمده است: 

دق،زمین های رسی بسیار همواری هستند که فاقد نمک اند و یا نمک آنها ناچیز است. معمولا سطح آنها از مواد کربناته سفید می شود، به همین دلیل رنگ این مناطق غالبا بسیار روشن و براق است. دق هایی به رنگ های نخودی و خاکستری نیز وجود دارند،اغلب آنها در حاشیه دارای ترک های گلی هستند و در قسمت های داخلی بسیار سخت و کاملا هموارند.دق ها چنان صاف و صیقلی هستند که می توان از آنها بعنوان باند پرواز استفاده کرد. دق در قسمت های کم شیب بویژه حوضه ی انتهایی مسیل ها و رودخانه های مناطق بیابانی شکل می گیرد.نحوه پیدایش آن هنوز بطور دقیق روشن نیست.به نظر می رسد به هنگام پایین بودن سطح آب زیر زمینی، جریان های سطحی فصلی سبب رسوب ریز دانه های رس و امثال آن و همچنین تشکیل قشر سختی شده که در اثر وزش باد سطح آن صاف و صیقلی می شود.(سلوتی، بابانیانوری، ص23-24) 

یک تعریف دیگر از دق حاکیست: دق به سرزمین های نسبتاً همواری گفته می شود که رودخانه ای در آن جریان دارد و بدلیل شیب ناچیز و کم، رسوبات ریزدانه در آنها ته نشین می شود و اشکال نسبتاً مسطح و همواری به رنگ های روشن را به وجود می آورند.(نگاهی به جغرافیای طبیعی استان کرمان) 

در هر صورت آنچه از تعاریف برمی آید، این است که دق به زمین های سخت، کوبیده شده، برآمده و در عین حال صیقلی گفته می شود که براحتی کنده نمی شود و علف و گیاهی هم در آن نمی روید. 

درواقع دق، پایین ترین سطح یک منطقه بیابانی و کویری است که رسوب آبرفتها و سیلابهای منشعب از نقاط مرتفع اطراف در آن جمع و بر اثر تبخیر و وزش باد بر سطح آن، به قطعات مشبک دارای سطوح مقطع برآمده و سخت تبدیل می شود. 

دق در بعضی جاها مانند دق سرخ انارک فاقد شوری و در بعضی جاها مانند 

کویر دق سرخ اردستان قلیایی است. 

رنگ دق ها هم با یکدیگر تفاوت دارد مثل همین دق سرخ که مایل به رنگ اخرایی است و دق کبوترخان کرمان یا دق بانو انارک که روشن و خاکستری است. 

شکل هندسی و اندازه اشکال مشبک دق ها نیز بر حسب نوع رسوبات و خاک آنها با یکدیگر فرق دارد. 

در حریر شنزار کویر بخصوص هنگام بدمستی باد می توان هنر لطیف طبیعت را در خلق آفرینه ها و خط خطی های موزونش بر روی سطح ریزدانه های جواهرآسای شنی دید و بر فراز سینوس شنهایش از اینسو به آنسو غلتید و به نرمی بر شیب سرسره ی تلماسه هاش لغزید و سپس در قفای مسیر طی شده، رد پای خود را بوضوح و دقت جای اثر انگشت دید. 

اما در دق که در نقاط پست مناطق کویری و بیابانی تشکیل می شود، انگار زمین عمدا می خواهد چهره عبوس و زمختش را به وجهی معکوس به رخ بکشد تا در کنار جلد ژله ای و روکش لطیف اطلسی اش(رمل)، شدت پوست کلفتی و انعطاف ناپذیرش را هم نشان بدهد و با نمایشی توام از اوج نرمی و سختی، بازیگوشی و رندیش را در هنرواره آمیزه اضدادش ثابت کند. 

در دق برخلاف ریتم منعطف و صاف ماسه زار کویر، زمین آنقدر سفت، چاک چاک و برجسته و برآمده است که هر رهنوردی، می تواند تمام خلل و فرج زیر پایش را کاملا حس کند. 

این زمین آنچنان محکم و سفت و پرجنم است که حتی هواپیماهای غول آسا هم می توانند در آن فرود آیند که نمونه اش عملیات ناموفق آزادسازی گروگان های آمریکایی به کمک نیروی ارتش این کشور است که از دق های اطراف طبس بعنوان باند فرودگاه استفاده شده بود.(سلوتی، بابانیانوری، ص23) 

من امروز اینجا در گسترهدق سرخ(dagh-sorkh) جایی در190 کیلومتری شمال شرق شهرستان نایینم در حالی که زیر پایم از چینش پازل های صیقلی از جنس خاک رس، یکدست قلمبه سلمبه است، پازل هایی شبیه قطعات سنگ فرش خیابان های قدیمی اما با رنگ و لعاب مسی. 

دق اینجا به نمدی سرخ می ماند که پای باد و باران و دمای هوای طبیعت کویری ، آنقدر آن را ورمالیده و درهم تنیده که حسابی سفت و سخت و زمخت شده است. 

دق سرخ انارک در پنج قطعه کوچک و بزرگ از50 هکتار تا دو هزار هکتار و در مجموع با وسعت حدود هشت هزار هکتار در50 کیلومتری شرق نایین قرار دارد. 

وسعت دق های شهرستان نایین از جمله دق هایسرخ، آشتیان و بانو به10 هزار هکتار برآورد می شود. 

البته غیر از دق سرخ انارک واقع در شهرستان نایین، دق بزرگتر دیگری هم وجود دارد که از قضا نامش نیز شبیه همین جاست با این فرق که آن راکویر دق سرخ اردستان یا زواره می خوانند که وسعتش حدود639 کیلومترمربع(با عرض تقریبی23 و طول 27.5 کیلومتر)است با زمینی شور و اشکالی هندسی به ریخت گل کلمی و چندضلعی که خود چندضلعی هایش هم به سه نوع کاسه ای، گمبدی و دروازه ای تقسیم می شوند. 

دقی که گذر امروزم به آنجا افتاده، یعنی دق سرخ انارک خود شامل پنج قطعه است که من تنها در باره مشاهداتم از یکی از آنها دارم قلم می زنم و از حال آن چهار تای دیگر بی خبرم، هر چند که ظاهرا تفاوت چندانی با هم ندارند. 

در منتهی الیه شرق دق اینجا که زمینش به سرخ اخرایی می زند، کوه بند انارک قرار دارد و در غربش ارتفاعات شیرکوه یا کوه زرد. 

شمال دق سرخ نیز به منطقه شکار ممنوعکوه بزرگی(ملاهادی)انارک می رسد و جنوب غربش به منطقه حفاظت شدهکهیاز و جنوب و جنوب شرقش به دشت و نواحی کوهستانی روستاهایسهیل و سپرو. 

در مجاور دق سرخ بدلیل غنی بودن سفره های آب زیر زمینی، مزارع سرسبزی هم وجود دارد. 

یک خط آهن شرقی – غربی در موازات بستر دق سرخ کشیده شده که هرازگاه قطاری مانند ماری تیره گون از بیخ گوشش بیرون می خزد و به راهش می رود و با نفیر سرفه هایش و نعره سوت هایش، آرامش دق را برهم می زند. 

در وسط این بخش دق، یک چاه پلمپ شده هم وجود دارد که همراهانم، آن را چاه نفت می خوانند، گرچه ریختش اصلا به چاه نفت نمی خورد اما اگر راستش را بخواهید این سرزمین مادری پرگوهرمان، آنقدر ما را به داشتن همه نعمات خدادادی عادت داده است که اگر همین الان هم از همین دق ناخن خشکش، دریای الماس هم بیرون بریزد، دور از انتظار نیست، گرچه بعد از مراجعتم از کویر، 

حسین اکبری رییس محیط زیست نایین، این ادعای نفتی را بکل رد کرد و گفت: چون در این خطه سطح آبهای تحت الارضی بالاست، تعدادی چاه برای کار کشاورزی حفر شده اما درب برخی از آنها پلمپ شده که این هم یکی از آنهاست. 

در سیرواسیر گستره چشم اندازم، افق جنوب دق سرخ به آغاز خط زلال برکه یا آبگیری می ماند که هی در پیش چشمم بالا و پایین می رود.اولش باورم نمی شود، آخر چطور ممکن است در دل تفته کویر، طراوت دریا را دید، پس بی اختیار و با کمی تردید بسویش قدم برمی دارم اما هرچه می روم، درجا می زنم، انگار از آب و آبگیر خبری نیست، بازهم کمی دیگر جلو می روم و بازهم پیشتر و پیشتر، اما، نه، انگار ول معطلم. 

خوب نباید هم غیر از این انتظاری داشته باشم، انگار طبیعت پرحوصله و رند دشت کویر، حسابی مرا دست انداخته است، چون در منتهای دیدرسم، خط سرابی پیش چشمم گشوده و با نشان دادن در باغ سبز اغواگرش، مرا به بازی گرفته است. 

با این حال از دستش آزرده نمی شوم، چون حتی پنداره اغوای زلال سرابش وقتی با لعاب لعلگون دقش درهم می آمیزد، منظره ی دلفریبی را در پیش چشم زیبایی طلبم می گشاید. 

اگر می خواهید ته حرفم را بفهمید کافی است رخسار عروس ملوس لاله گونی را در پیش چشمتان مجسم کنید که نواری از توری سفید را بر فرق سرش آراسته اند. 

البته شهرستان نایین دق های دیگری هم دارد: یکی دق آشتیان و دیگری دق بانو. 
دق آشتیان

دق آشتیان با ابعاد دو در سه کیلومترش در جوار تلماسه های ریگ جن واقع است. 

اگر شش کیلومتر به سمت غرب چوپانان بروید در حالی که160 کیلومتر از شمال شرق نایین دور افتاده باشید به همین دق می رسید، به دق آشتیان که نامش نیز برگرفته از یک روستاست به همین نام در همین جا. 

رسوبات زمین دق ها اغلب از جنس رس، شیل و مارن است و جنس زمین دق آشتیان از جنس دق سرخ است، یعنی خاک رس با همان رنگ و رخساره. 

دق آشتیان در نوع خود کم نظیر بحساب می آید چون دشت سرخی است در حصار تپه ماهورهای مرتفع ریگ جن با چشم اندازهای بسیار بدیع و دلنواز. 

این دق در فصل پاییز و زمستان و در صورت وجود بارش های رگباری و ایجاد سیلاب، به آبگیری تبدیل می شود که بصورت موقت پذیرای پرندگان مهاجر است. 

تاغزارهای پیرامون دق آشتیان محل زندگی گونه های بسیار با ارزشی مانند هوبره ، گربه شنی، انواع دوپا مثل موش پامسواکی، روباه شنی و معمولی، کارکال و انواع پرندگان و خزندگان خشکزی است. 

بطورکلی دق ها را معمولا بر حسب رنگ و لعاب،جنس خاک یا قرابت مختصات محلی آنها نامگذاری می کنند، مثل دق سرخ که رنگش به سرخی می زند یا دق آشتیان که نام روستای همجوار با آن است. 

اما برخی دق ها هم وجود دارند که از اسمشان نمی توان به باطنشان پی برد مثل دق بانو که برخلاف تصور، منتسب به یک زن نیست بلکه منتسب به شخصی به ناممحمدرضا بانو اهل انارک است که در جریان یک درگیری در این شهر کشته شده و نام این دق و یک آب آنبار احداثی در آن را به نام وی نامگذاری کرده اند. 

همچنین است دق سیاه کوه انارک که برخلاف اسمش، دقی است با روکش سفید قلیائی عین دق تیوک(عروس). 

از دق های حوزه شهرستان خور و بیابانک می توان از دق ملا، دق یه برزی، دق میرزا، دق حجت آباد نیز نام برد. 

البته اغلب اینها، دق های کوچکی است که در مناطق مختلف کویری و بیابانی حوزه شهرستان های نایین و خور و بیابانک پراکنده اند اما اگر بخواهید بدانید بزرگترین و مهمترین دق های کشور کدامند باید از دق کبوترخان بین کرمان و رفسنجان، دق پترگان در 135کیومتری قائنات و دق سرخ در شمال شهر اردستان نام ببرم. 

درهر حال، همیشه چنته کویر برای شگفت زده کردن آدم پر است، حتی اگر دهها بارهم به آنجا رفته باشید بازهم همیشه در وادای اسرارآمیزش چیزی برای برانگیختن اعجابتان، رویش حس زیبایی طلبتان و در فرجام، بردن ره توشه ای و خاطره ای به یاد ماندنی از آن با خود خواهید یافت، عین بردن سوغاتی سبز از دقی سرخ. 

منابع: 

1- سایت تبیان- ریشه نام جندق- 29/5/91 

2- عباسی، حمید، تعاریف پایه از دق (دغ) و کویر، سایت کوه ها و بیابان های ایران 

3- نگاهی به جغرافیای طبیعی استان کرمان، سایت انجمن علمی و گروه آموزشی جغرافیای استان کرمان 

4- سلوتی، ساسان، بابانیانوری، معصومه، بیابان گردی در ایران، پاییز??، انتشارات ایرانشناسی، چاپ اول 

از: محمدرضا شکراللهی 

نقل از :http://www3.esfahan.irna.ir

text/html 2013-06-23T23:21:36+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/201

مدیرکل راه و شهرسازی استان یزد :تاریخ خبر: 22/03/1392 | ساعت: 11:4

جاده چوپانان -اردکان از نزدیکترین کریدورهای شمال به جنوب کشور است

مدیرکل راه و شهرسازی استان یزد گفت: جاده اردکان - چوپانان از نزدیک ترین کریدورهای شمال به جنوب کشور است و دارای اهمیتی خاص است .

به گزارش روز چهارشنبه ایرنا، ˈغلامرضا رضایی ˈ در بازدید از جاده چوپانان - اردکان افزود: در این سفر نقاط حادثه خیز این مسیر مورد بررسی قرار گرفت و مقرر شده است که بودجه ای ویژه برای تکمیل باند دوم این مسیر و رفع مشکلات روکش آسفالت برخی نقاط این جاده در حوزه استحفاظی شهرستان اردکان تا کیلومتر 100این جاده در نظر گرفته شود. 

وی از شروع تکمیل زیر ساخت مسیر اردکان - عقدا با روش جدید بتن ریزی برای نخستین بار در استان یزد خبر داد .

مدیرکل راه و شهرسازی استان یزد هدف از این بازدید را تسریع در تکمیل و بهسازی محور اردکان -چوپانان و باند دوم آن محور دانست .

رضایی طول جاده را 110کیلومتر عنوان و تصریح کرد: این جاده از حادثه خیزترین جاده های کشور است .
ک/2

نقل ازhttp://www3.yazd.irna.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد