چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

نسل پرخاطره

نسل پرخاطره

یادم میاد سالهای پیش که پدرانمون توی معدن نخلک کار میکردند وبدلیل کمبود امکانات در نخلک حتی وسیله ایاب وذهاب پرسنل همان کمپرسی بود که در طول هفته باید با آن بارگیری میکردند و خاک وکنسانتره سرب معدن را با ان جابجا میکردند وسپس در پایان هفته خود نیز بجای خاکهای سرب بر مرکب سواروبسوی خانه روانه می شدند..  


کارگران در حال سوار شدن از مبداء:خیابان معدن سرب نخلک

111124 - سایت خانوادگی صمیمی

ظهر پنجشنبه که میشد کارگران معدن خسته از کار روزانه وهفتگی سریع خود را به حمام معدن میرساندند ودوشی میگرفتند وهمان بقچه لباس را خیلی ها نمیرسیدند به منزل ببرند واز همان راه داخل توبره میگذاشتند و توبره را نیز به نرده های کمپرسی می بستند وبا دست پاچگی عقب کمپرسی سوار می شدند چونکه بنده های خدا تا یک ساعت قبل از حرکت داخل معدن کار می کردند  واجبارا می بایست  دوش میگرفتند وخود را به ماشین میرساندند.

گاهی توبره آنان پر بود از بقول خودشان ارزاقی.

ارزاقی یا همان رزق وروزی که شامل قند وچای بود و شکر وحبوبات وهمین خرت وپرت هایی که در طول ماه از آن استفاده میشد ومصرفی ماهانه بود. 

بیشتر افراد ازجمله پدر خودم بخاطر اینکه فشار خونی بودند با خود یک مشک آب شیرین را همراه داشتند که تا عصر جمعه که برمیگشتند از چوپانان این آب را فقط خود مصرف می کردند.

مردان وزنان دوشادوش یکدیکر مشغول کار(سنگجوری)

111114 - سایت خانوادگی صمیمی

هرازگاهی هم که شرکت تعاونی نخلک سهمیه پارچه وصابون میداد هم با خود این کالا را داشتند.سهمیه پارچه برای این بود که بجای لباس کار به ایشان داده میشد تا خود بدوزند.که همین پارچه گاه لباس مبدل وتشریفاتی وگاه مجلسی فرزندان پسر همین کارگران میشد.

بالاخره ظهراز نخلک سوار برکمپرسی وبه چوپانان می آمدند وبچه های کارگران هم که هر کدام فرغون داشتند با فرغون وآنهایی که فرغون نداشتند دست خالی به استقبال پدر می آمدند که این کار دیگر کلیشه ای شده بود وعصر پنجشنبه ها به انتظار پدر در خیابان بودیم تا توبره پر پدر را که حاصل یک هفته کارش در آن بود را به کمک او به منزل ببریم، تا شاید یک آدامس خروس نشانی را که گرفته زودتر بهمون بدهد وبا همین خوشحالمون کنه.

ودر برگشت به نخلک هم عصر جمعه مادر توبره را باید مجددا آماده نماید که شامل چند قرص نان تنوری بود ویک وعده غذای گرم تا شام شبش باشد ویک بقچه لباس شسته شده برای یک هفته اش.حالا عصر شده ودوباره توبره را در فرغون وبسوی ماشین کمپرسی حرکت میکردیم که محل ماشین همیشه ثابت وسر کوچه حسن یاور ومقابل ساختمان دو طبقه قدیمی بود.حرکت از نخلک برای پرسنل بسیار شادمانی بهمراه داشت کارگران با یکدیگر شوخی میکردند وعصر جمعه برعکس همه ناراحت وغمگین بودند.ابتدا هرکسی در عقب کمپرسی  توبره اش را به میله های اتاق ماشین می بست تا جای خودش را بگیرد زیرا در همان عقب کمپرسی هم شلوغ میشد وگاها باید وسط می ایستادند که سخت بود. بوی مشک ماست هر چی پشه بودند را در بالای ماشین میکشاند وهمیشه یک پایه پشه در بالای کمپرسی بود تازمانی که حرکت میکرد تا انتهای خیابان این پشه ها ماشین را بدرقه می کردند.قبل از حرکت هم پدران، هر کسی به وسع خودش یک تا دو ریال به پسران می دادند.

نمایی از کارخانه تغلیظ معدن سرب نخلک

نخلک2 - سایت خانوادگی صمیمی


همین موضوع بهانه ای شد تا یادی بکنیم از کارگران زحمتکش معدن نخلک،پدران زحمتکشی که هیچگاه قدر شان دانسته نشد وآنانی که در بین ما نیستند که روحشان شاد باد ویاد وخاطره ایشان همیشه در دلهای ما زنده خواهد بود.میدانم مطالعه این موضوع شما را به سالهای قبل برگرداند وخاطرات شما را زنده کرد هم شاد وهم غمگین شدیم بیاد این عزیزان خفته در خاک صلوات وفاتحه ای نثارشان بکنیم.



غلامعلی صمیمی92/04/30
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد