چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت چهارم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم.امید که مورد پسندتان واقع شود.

« تحصیل علم »

   از کودکی علاقه ی زیادی داشتم که به مدرسه بروم. هنوز به سن هفت سالگی که سن قانونی برای رفتن به دبستان بود نرسیده بودم.دبستان ستوده چوپانان، تنها دبستان پسرانه چوپانان بود.
   وقتی معلمان و مدیر آن زمان علاقه ی مرا به درس و مدرسه مشاهده کردند، اجازه دادند به صورت مستمع آزاد به مدرسه بروم. اما موقعی که رییس فرهنگ می آمد، مرا بیرون می کردند. برای همین روز هایی که بازرس یا رییس فرهنگ از نایین می آمدند، من کیف جلی خود را که از پارچه های دولتی ( پارچه هایی که برای لباس کار به کارگران معدن نخلک می دادند. ) ساخته شده بود، به دوش کشیده و گریه کنان از مدرسه بیرون می آمدم.و پشت دیوار کشیک می کشیدم تا ببینم چه وقت آقایان می روند تا باز به مدرسه بروم.

   یاد مدیران و مربیان و معلمان آن زمان به خیر. بزرگانی چون : « آقای علی هنری – آقای نقیب زاده – آقای میرزابیگی – آقای سعادتی و... . » که نمی دانم کدام در قید حیات هستند و کدام به رحمت خدا پیوسته اند.یادشان گرامی باد.

»شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید«

(2) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 10:17 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد