چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی
چوپانان            زادبوم من

چوپانان زادبوم من

تو مادر منی

مستند برات


مستند برات
دوشنبه 26 دی 1390

( مستند برات )

از دیرباز رسم بدین گونه بوده که  در اعیاد و جشن ها، با شربت و شیرینی از مهمانان پذیرایی می شده. که خوشبختانه این رسم پسندیده تا به حال نیز به قوت خود باقی مانده است.
یکی از این اعیاد، عیدی است که  در روز قبل نیمه ی شعبان مصادف با میلاد منجی عالم بشریت برگزار می گردد و آن را "برات" می نامند.
مردم روستا از چند روز قبل در تلاش و تکاپو برای هر چه بهتر برگزار کردن این عید هستند و جالب اینکه اکثر رسوم این عید بزرگ را نیز حفظ کرده اند.
مردم این عید را در گلزار شهدا و قبرستان که به زبان محاوره ای به آن مزار می گویند برگزار می کنند. چون معتقدند این روز بزرگ، متعلق به عزیزانی است که فوت شده اند و در جمع ما نیستند. و به این روز "برات" می گویند.
زنان زحمت کش چوپانان از صبح مشغول آماده کردن مقدمات مهمترین وسلیه ی پذیرایی می شوند. یعنی: "سیروک"
سپس اعضای خانواده با در دست داشتن سیروک و شیرینی و... . آماده رفتن بر سر مزار عزیز خود می شوند که به این عمل در اصطلاح "خیرات" می گویند.
البته این روی خوب ماجرا است. پس از چندی صبر و تحمل شاهد صحنه ای در مزار هستیم که تمام وجودمان دچار اندوه و تأسف می شود.
لیوان های یک بار مصرف با حرکت باد به این طرف و آن طرف غلتانند. سیروک ها و شیرینی های برجامانده روی زمین با خاک یکسان شده اند. آری این مکان مقدس که چند ساعت قبل روح آدمی را نوازش می داد، حال به مکانی تبدیل شده که کمتر کسی رغبت می کند به آنجا برود.
بیاییم با کمی تلاش اینگونه رسوم پسندیده را برای همیشه حفظ و زبانزده همه ی مردم کنیم. و با بی انصافی از زیبایی های آن نکاهیم.
در آخر از عزیزانی که خود را وقف مردم کرده اند و همیشه برای زیبایی و پاک بودن چهره شهر تلاش کرده اند و از تمام نیروهای خدماتی چوپانان تقدیر و تشکر به عمل می آوریم.

-رضا ثابتی-

(1) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 09:59 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

شیخ حمید سعادت، اربعین در چوپانان


شیخ حمید سعادت واعظ و سخنور بومی و مجبوب چوپانانیان برای مراسم اربعین به چوپانان خواهد آمد. وی که در حال حاضر مشغول تحصیلات تکمیلی خود در حوزه عملیه قم، و ساکن آنجا می‌باشد دهه محرم سال گذشته و امسال به چوپانان آمده بود.
[خبر از: رضا رستاقی]
(1) نظرات
  موضوع: مناسبت‌ها ،  نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 22 دی 1390 ساعت 11:16 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی

درد دل «ببین و نپرس» و چوپونون


درد دل «ببین و نپرس» و چوپونون
یادت هست یه روزی بت گفتم میخوان در جلسه ای خیلی تقدیر و تمجیدت کنن و قراره بگن چوپانان الماس خوش تراش کویره و تو فروتنانه گفتی این آرزوها را ندارم و پدرانم بم گفتن:

«آرزو میخواه لیک اندازه خواه           بر نتابد کوه را یک پر کاه»

یه روز دیگه بت گفتم میخوان اسمتا عوض کنن. بم گفتی:
«میم و واو و میم و نون تشریف نیست
لفظ «مومن» جز پی تعریف نیست
زشتی آن نام بد از حرف نیست
تلخی آن آب بحر از ظرف نیست»

حالا هم که بت میگم اجازه بده بالای سردرت بنویسن:
به قطب ... خوش آمدید
به شهر فلان پرور و بهمان پرور خوش آمدید
به مرکز جهان اسلام خوش آمدید
میگی:« دست از سر کچلم بردارید همون اسم خودم به تنهایی خیلی قشنگه و راضی نیسم هیچی بش اضافه کنید. فامیلم نمیخوام و اگه خیلی هنرمندید یه دکتری پیدا کنید که بتونه یه مرهمی به این زخمای دو سه دهه ای که بعضیاتون بم وارد کردید و بقیتونم بی تفاوت از کنارم گذشتید بزاره».

راسشو بخوای ببین و نپرسم نمیدونه از دست این لجبازیای تو چه خاکی به سر کچلش کنه البته من پیغومتو برای سایت چوپونون ایمیل میکنم. ان شاء الله که وابستگان بزرگترت بتونن با پارتی بازی بالاخره دکتری مناسب درد و حالت پیدا کنن.
(حمیدرضا جلال)
(0) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 21 دی 1390 ساعت 12:29 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی

پیشنهادی برای مراسم سومین روز درگذشتگان در چوپانان


[برگرفته از وبلاگ ذبیح]
برای آنکه همه نظرهای شما در یک جا باشد نظرهای خود را در وبلاگ ذبیح مطرح فرمایید. راه میان‌بر به بخش نظرات مربوط به این مقاله این است:

http://chopponoon.mihanblog.com/post/comment/240



تصمیمی مهم برای چوپونون

الان یکی دو هفته ای مشه که زمزمه هائی مبنی بر یک تغییر جدی در یکی از رسوم چوپونون داره به گوش مرسه. یک سؤال جدی! آیا مراسم سوم (صبح) لزومی داره؟

مراسم سوم
مراسم صبح سوم منحصر به خود چوپونونه. مراسمی با زیبائیها و سختیهای خاص خودش. پیش از طلوع آفتاب صبح سومین روز درگذشت متوفی مردم جلوی منزل وی تجمع میکنن. بقدری این مراسم برای اهالی حائز اهمیته که تمام فامیل و دوستان از شهرهای اطراف خودشونا میرسونن. اهالی روستا بویژه بزرگترا که مقیّدترن هم هرجور شده تو این مراسم شرکت میکنن. مردم از راههای دور خودشونا میرسونن تا مراسم سوم از دستشون درنره. صاحبان عزا از قبل حضور مردم که هنو هوا تاریکه جلوی در خونه وامیستن و به مردم خوشآمد میگن. مردمی که از راههای دور و نزدیک اومدن اکثراً درکنار صاحبان عزا جلوی درب خانه می ایستند و پشت سر هم از بقیه میخوان که برای مرحوم فاتحه بخونن:

رحم الله من یقرأ الفاتحة ...

صاحبان عزا از مردم بویژه بزرگترا میخوان که داخل منزل در اتاقی که برای پذیرائی مهیا شده بشینن. برای اینکه سرما از تن مردم بیرون بره معمولاً از افراد نشسته و ایستاده با چای پذیرائی میشه. بتدریج مردم جمع میشن و شلوغ میشه. درست لحظهٔ طلوع آفتاب بزرگان و صاحبان عزا حرکت بسمت مزار عزیزشونا شروع و مردم هم اونا را همراهی میکنن. چُوشی کنا (چاووش خوانها) از در خونه تا سر مزار چُوشی مکنن و تو پایان هر مصرع مردم با "یا حسین" جواب میدن.سر خاک مرحوم حمد و سوره ای قرائت میکنن و بعضاً اهالی سرکی به اموات خودشونم میزنن و مجدد بسمت خونهٔ عزا حرکت میکنن. صاحبان عزا باز هم جلوی در منزل به مهمونا خوش اومد میگن. ولی اینبار اهالی دم در وانمیستن و میان داخل و باز هم با چای پذیرائی میشن. بعضاً شیرینی، خرما و حلوای خیراتی هم میدن. یه رسم دیگه ای که در مراسم به چشم میخوره اینه که اگه متوفی طفل صغیر داشته باشه بعضیا از چائی و پذیرائیشون برنمدارن و به حساب خودشون مال یتیما نمیخورن. این مسئله بارها و بارها باعث دلخوری صاحب عزا که تدارک دیده شده و چه بسا اسراف و تبذیرایی که بهمین دلیل رخ داده.

حالا مشکل چیه؟!
بحثا سر این مراسم داره به اوج خودش میرسه و نظرات موافق و مخالف از گوشه و کنار شنیده میشه. مراسم صبح زود و قبل طلوع آفتاب روز سوم در روایات و احادیث دیده نشده، پس این مراسم ما ریشهٔ مذهبی نداره. از طرفی برگزاری این مراسم با وجود سرمای سوزناک کویری که حتی تحملش تو تابستونا هم مشکله بنظر معقول نمیاد. به پیشینهٔ این مراسم هم که نگاه میکنیم همهٔ قدیمیا به دو دلیل اشاره میکنن: نخلکیا و رعیتا! قدیما جمعیت اصلی چوپونونا کارگرای نخلک و رعیتا تشکیل مدادن. لذا با توجه به اینکه این دو گروه همچون دیگر اهالی، برای اموات و شرکت در مراسماشون اهمیت و احترام خاصی قائل بودن این مراسما به صبح زود انداختن تا بتونن تو مراسم حضور داشته باشن. رعیتای قدیم از صبح میرفتن دشت تا ظهر و هیچ وقتی جز طلوع آفتاب نداشتن. نخلکیا هم که اتوبوسشون صبح میرفت و عصر میومد لذا بجز صبح نمیتونستن تو مراسم حضور بهم برسونن. بالاخره این مراسم بتدریج جزئی از رسوم ما شد و باعث شد که خیلی از ماها روش تعصب و غیرت زیادی نشون بدیم.
اما الان قضیه کلی فرق کرده. دیگه تک و توکی نخلکی بیشتر باقی نموندن که معمولاً همین چند نفرم تو مراسم سوم شرکت نمکنن. از طرفی رعیتا هم اون رعیتای قدیم نیستن و نزدیک ظهر که شد بیدار مشن و سری به زمیناشون میزنن و کار صبح تا ظهر قدیمیا را با ماشینای مدرنشون یساعته انجام مدن و برمگردن خونه. جالبه که بقول یکی از همشهریا رعیتا هم معمولا برا سوم نمیان.
صحبتی که بین مردم ریشه دوونده و هرروز بحثش داغتر مشه همیناست. میگن دیگه چه لزومی داره ما به سنتهای قدیمی پایبند باشیم؟ شاید شرایط اون قدیم ایجاب میکرده که مراسم صبح زود باشه. ولی الان که شرایط عوض شده که. الان که از رعیتا و نخلکیا خبری نی که. چرا باید مردممونا تو اون سرما اذیت کنیم؟ چرا باید صاحبای عزا که همه از راههای دور و نزدیک اومدن و خیلیاشون بچه کوچیک دارن باید از نیمه های شب آماده باش بشن و بساط پذیرائی و آماده کردن خونه و مهمونداری فراهم کنن؟ بد نیست تجدید نظری بکنیم.

مخالفا چی میگن؟
اکثراً افراد نسبت به تغییر مقاومن. دوس ندارن به موقعیت جدید فکر کنن. چرا که میترسن وضع از قبل بدتر بشه. لذا به همون شرایط قبلی رضایت مدن. خیلیا میگن به احترام پدرامون که این رسم زیبا را پیاده کردن ما هم این مراسما پابرجا نگهش میداریم. شاید جالب باشه براتون که خود منم فکرم به این گروه نزدیکتره. بعضیا از قشنگی و حس و حال زیباشون میگن و مخالفای مراسما متهم به تنبلی و بیحالی میکنن. بعضیا اشاره به بُعد تبلیغیش مکنن و از تعریف و تمجیدای اهالی روستاهای اطراف نسبت به این رسم چوپونون میگن. گوئی در مراسمای مختلف بارها و بارها شنیده شده که اهالی اطراف گفتن که احسنت به چوپونونیا که صبح زود با ذکر یاحسین و با یاد امام شهید میرن بسمت ایستگاه آخرشون. از اون گذشته از قشنگی و نشاط درونی که به آدم دست میده نمیشه چشم پوشی کرد.

سابقهٔ تغییر مراسم
اگه یادتون باشه شب تاسوعا عاشورا دستهٔ سینه زن و زنجیرزن از شب تا نزدیکای صبح در خونه ها میرفتن. بیچاره اونایی که آخرین خونه ها بودن. رسم بود و برا همه هم جا افتاده بود. ولی یه سبک سنگین کردن و با نظر مردم زمانشا به عصر تاسوعا انداختن.
اگه یادتون باشه دسته سینه زن و زنجیرزن تو حیاط خونه ها میومدن. اینم بتدریج برچیده شد و الان فقط یه توقف کوتاه جلوی در خونه میکنن و فاتحه و حرکت. درست و غلطشا کاری ندارم ولی الان دیگه این رسم هم برچیده شده.
اگه یادتون باشه تا همین چندسال پیش مراسم فاتحه خونی تو خونه ها انجام میشد. صبح فاتحه خونی که میشد صاحبای عزا کمربسته تو خونه هاشون منتظر ورود تدریجی و مستمر مهمونا بودن. ولی الان مراسم تو حسینیه برگزار مشه . این رسم هم تغییر پیدا کرده و اتفاق بدی نیفتاده.

نمدونم برداشتتون از این مقاله چیه. ولی باور کنین من نظر خاصی ندارم و نمدونم کدومش بهتره. لذا به بزرگای آبادی و صاحب نظرا میسپارم. جالبه حاج عباس و دیگر بزرگای آبادی هم میگن هرچی مردم بگن. یعنی اگه من و شما بخواهیم میتونیم یه تصمیم عملی برای چوپونونمون بگیریم. این گوی و اینم میدون. نظراتتونا بگین تا منتقل کنم.

فقط اگه میشه با اسمای خودتون نظرتون و دلایلتونا بیان کنین. مسلماً نکات جدیدتر و کارشناسی تری از شما خواهیم شنید!

برای نوشتن و خواندن نظرات بر روی لینک ابتدای این مقاله کلیک کنید.
(-) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 12:43 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی

پیشنهادی در مورد نام چوپانان - پاسخ به دیدگاههای شما


شرح این هجران و این سوز جگر
این زمــان بگــــذار تا وقت دگــر

با سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و همشهریان
عزیزانی که در نظر سنجی مورخه 28/9/90 شرکت فرموده و نظر و ایده خود را ابراز فرموده‌اند برادرانه توجه آنان را به نکاتی چند جلب مینمایم، امیدوارم این مقوله باعث اظهار نظر جدید و حاشیه پراکنی‌های مجدد نگردد:

۱- این مقاله و پیشنهاد حقیر موجب گردید تا دوستان به طور غیر مستقیم وارد در یک روند دموکراتیک و در واقع تمرین دموکراسی گردند. چه خوب است همه پیشنهادات به نقد کشیده شود و از بین نظرات، نظر حداکثری به دست آید.

۲- در تمرین دموکراسی بایستی سعی کنیم از جاده حق و حقیقت خارج نگردیده و سعی کنیم نظرات به خلط مبحث آلوده نگردد که خدای ناکرده به جای وصل به فصل نینجامد (که متاسفانه در پاره ای موارد اینچنین بود)

۳- بهتر است دوستانی که نظر ابراز میفرمایند از به کار بردن نام مستعار بپرهیزند زیرا در محیط کوچکی چون اجتماع چوپانان افراد در نهایت یکدیگر را خواهند شناخت پس چه بهتر که با نام واقعی خود مطلب را درج فرمایند که اسباب زحمت و پراکنش شایعات نگردد و بتوان با شناخت نظر دهنده از مطلب نتیجه بهتری گرفت، لذا از مدیریت محترم سایت هم خواهشمندم در صورت صلاحدید مطالب نا شناخته و اسامی مستعار را درج نفرمایند.

۴- سعی گردد در بیان مطالب با یکدیگر پرخاش و تندی یا خدای ناکرده اتهام ناروایی وارد ننمایند که علاوه بر جزای آخرت اسباب دلخوری دنیوی را نیز در بر خواهد داشت و این شایسته اجتماع کوچک و با فرهنگ ما نیست.

۵- در خاتمه نظر به اینکه حداکثر افراد، مخالف تغییر نام چوپانان بودند که البته نظر آنان محترم است پاره‌ای از دوستان مطلب را به نحوی بیان فرمودند که انگار نویسنده مطلب به چوپانان بی‌علاقه و یا مسقط الرأس خود را قبول ندارد و یا دوست ندارد. خیر اینچنین نیست بنده به سهم خود سر و جانم را فدای زادگاهم می‌نمایم و امیدوارم اگر در حیاتم توفیق زیستن در وطن و خدمت به آن را نیافتم منزلگاه آخرتم خاک پاک چوپانان باشد و در کنار تربت پاک پدر و مادرم و همه خوبان زادگاهم بیارامم.
والسلام.

عباس زاهدی    
یزد - ۱۳۹۰٫۱۰٫۱۰
(34) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ یکشنبه 11 دی 1390 ساعت 09:20 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

پیشنهادی در مورد نام چوپانان

محمد، ستــوده، امین، استوار
به قرآن ثنا گفت وی را خدای

وجهه تسمیه نام چوپانان همانگونه که میدانید به علت وجود چاه چوپانها در محل چاه خاری [؟] فعلی بوده که در واقع منشاء و شروع کار احداث چوپانان از آن محل نشأت گرفته و به همین مناسبت چوپانان از چاه چوپانها متولد گردید و این نام نه چندان زیبا بر روستایمان ماند و اکنون بیش از یکصد سال است که این نام را با افتخار تمام یدک میکشد. 

بسیار شهرها و روستاها هستند که ابتدا نام دیگری داشتند و بعد متناسب با وسعت و سلیقه ساکنین تغییر نام داده و امروز نامهای زیبا و قشنگی بر پیشانی خود دارند. حال که روستای ما نیز با ازدیاد جمعیت به سوی شهر شدن میشتابد شایسته است نامی زیباتر برای آن انتخاب نموده و چه بهتر نامی با مسمّی و با معنی برای آن انتخاب گردد. 

اینجانب به عنوان یک عضو کوچک و حقیر این روستا که همواره به وجود زادگاهم مفتخر بوده و خواهم بود پیشنهادی دارم که اگر مورد موافقت دانایان و سخن سنجان قرار گیرد این نام را بر روستایمان که در آینده نه چندان دور شهر خواهد شد بگذاریم. 

در کتاب لغت نصاب الصبیان (ابو نصر فراهی) نام نامی حضرت ختمی مرتبت (ص) این گونه معنی گردیده (محمد ستوده امین استوار) محمد با لغت کاملا فارسی ستوده معنی گردیده و از طرفی نام ستوده برای ما نامی کاملا آشنا است زیرا بر تارک اولین مدرسه روستایمان نام ستوده میدرخشد. حال به میمنت نام نامی حضرت رسول (ص) معنی محمد را که کلمه «ستوده» است بر روستایمان بنهیم تا در آینده نیز شهر ستوده گردد و امروز نیز می‌توانیم همین نام را بر تابلوی زیبایی نوشته و در ورودی روستایمان نصب نماییم (روستای ستوده). باشد که آیندگان نام انتخابی ما را پسندیده و سلیقه‌مان را بستایند و رفته رفته نام چوپانان در اذهان به ستوده مبدل گردد.

از تمامی همشهریان عزیزی که به این سایت مراجعه و دسترسی دارند استدعا دارم اظهار نظر فرموده و چنانچه نام ستوده را که همان نام حضرت پیامبر اعظم میباشد مورد تأییدشان می‌باشد اعلام فرمایند تا به شورای محترم روستا پیشنهاد گردد تا با هماهنگی با فرمانداری محترم شهرستان نایین نسبت به تغییر نام و تهیه تابلو اقدام فرمایند.

عباس زاهدی    
یزد - ۱۳۹۰٫۹٫۲۸

توضیح: در کتاب نصاب الصبیان ابونصر بدر الدین فراهی که تصویر صفحه‌ای از آن ضمیمه میباشد همان گونه که مشاهده میفرمایید لغت عرب بلافاصله به فارسی معنی گردیده و شامل دویست بیت مشتمل بر یک هزار و سیصد و شصت و پنج لغت عربی و معنی فارسی است. 

(116) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ سه شنبه 29 آذر 1390 ساعت 11:22 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی

بیا به دیدن من، باز هم بیا ای دوست


در باب سپاس از الطاف و مراحم خوبان چـوپانان و عاشقان کـــویر به ویــژه گرامی سراینده‌ی صاحبدلشان (راهی)، چیزی که عرضه کنم ندارم جز آنکه بگویم:

عید قربان است و قربان کرد باید جان خویش
در ره آنان که می دانند چـوپانان کجاست

و چه فرقی می کند چوپانان باشد یا نارُسینه. هر دو در دل کویرند و کویر در دل هر دو جای گرفته است. کویری که زیباست، دوست داشتنی است علیرغم خشکی‌ها، کاستی‌ها و خالی شدنش. گاه سبز است و گاه پژمرده، گاه عبوس است و گاه متبسم با تپه ماهورهایی که قرار ندارند. در گوشه و کنارش کویریان دل به صبوری سپرده‌اند و زیباترین مظهر حیات را با الهام از معماری کویری به وجود آورده‌اند با چینه های گلین و کوچه های پهن و باریک که به بن بست نمی رسند و گندم زارهای سرسبز که خاطره آمیزند. کالبد زنده‌ی آبادی با نگاه، تنها با نگاه با ما سخن می گوید و چه با معناست این گویش و واگویی‌ها که حرف دل است و حدیث درد وقتی که می‌گوید: «تو در من و من در تو زندگی می کنم. ما در یکدیگر متولد شده‌ایم و در یکدیگر می‌میریم. اگر به سراغم نیایید، اگر به خاطرم نیاورید فراموش می شوم. بود و نبودم هر دو در تخیلات و اذهان شما شکل می گیرد» از اینروست که می‌گــویم:

دلم گرفته تو را می زند صدا ای دوست
صدای قلب مرا بشنو و بیا ای دوست

بیا که از غم نادیدنت سه تار دلم
به شور می رود و می‌زند نوا ای دوست

بریده‌ام دل خویش از جهان و هر چه در اوست
به این امید که دارم فقط تو را ای دوست

دلم گرفته تو دانی که من چه می گویم
بیا به دیدن من، باز هم بیا ای دوست

محمد علی ابراهیمی انارکی
عید قربان - آبان ۱۳۹۰   

(6) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 06:26 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

سپاس «راهی» از «کویر» به خاطر سرودن شعر چوپانان


سپاس «راهی» از «کویر» به خاطر سرودن شعر چوپانان

به گمان من در این برهه از زمان بهترین کاری که می‌توان کرد ایجاد اتحادی ناگسستنی بین انارکی‌ها و چوپانانی‌هاست که خوشبختانه قدم بسیار بزرگ و مثبتی را آقای ابراهیمی با سرودن شعری زیبا برای چوپانان برداشته است و من بر خود واجب دانستم با زبان شعر، هم از او قدردانی کنم و هم این حرکت زیبا را ادامه دهم. لذا این قصیده را به آقای ابراهیمی و مردم فرهیخته چوپانان و انارک تقدیم می‌کنم.

اکنون مردم چوپانان با همبستگی خود اراده کرده‌اند تا با شرکت فعال در سرشماری آبان ۱۳۹۰، نشان دهند که چوپانان، شایسته پیشرفت است و از سوی دیگر آقای ابراهیمی را که من خوب می‌شناسم و به توانش و حس ناسیونالیستی‌اش هم آگاهم، خوب میداند که انارک مرکز بخش است و بخش اگر دو شهر داشته باشد بهتر است تا یک شهر. او با این شعرش همبستگی و اراده مردم برای آبادانی منطقه را تقویت کرده است. این حرکت بسیار ستوده و پسندیده است و باید آن را حمایت کنیم و در راه استحکام آن بکوشیم. این اتحاد است که عامل پیشرفت است نه تفرقه.

این شعر را همان روزی که شعرش را دیدم سرودم تا هم تقدیر از این بزرگوار به نحو احسن به عمل آید و هم گامی باشد در تداوم این حرکت. کار ما کار فرهنگی است اگرچه زودبازده نیست اما عمیق و جاودانه است.

محمد مستقیمی (راهی)
آبان ۱۳۹۰ – اصفهان  


(8) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ شنبه 14 آبان 1390 ساعت 12:56 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

ابوالقاسم زاهدی کهنسالترین چوپانانی در این سرشماری


ابوالقاسم زاهدی که بیش از صد سال دارد بیشتر اوقات در خیابان اصلی چوپانان در کنار خانه‌شان می‌نشیند و رفت و آمد مردم را نگاه می‌کند و با آنها که سن و سال بیشتری دارند گفتگو می‌کند. او فرزند یکی از بنیانگزاران چوپانان است  و با آنکه کهنسال است  دلی شاداب و ذهنی فعال و حافظه‌ای قوی دارد. شنوایی‌اش کم شده است اما هنوز هم بخوبی میتواند ارتباط برقرار کند.
امروز با هم یک عکس هم گرفتیم:


از راست به چپ منصور زاهدی - سعید مالکی - ابوالقاسم زاهدی - مهدی افضل
(3) نظرات
  موضوع: عمومی ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 09:31 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

شعر «شمارش معکوس»

شعر «شمارش معکوس»
دوشنبه 2 آبان 1390

  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 03:33 ق.ظ
نویسنده: سعید مالکی

ای فرزند چوپانان !!! آیا فریاد کمک خواهی مام وطن را می‌شنوی؟

ای فرزند چوپانان !!! آیا فریاد کمک خواهی مام وطن را می‌شنوی؟

چند روزی است که فریادهای التماس گونه چوپانانم را با تمام وجودم حس می‌کنم. آن مهربان وطنم، آن دامان باز محبت و صفا، آن مادر مهربان که سالها مرا در آغوش خود با محبت پذیرا بود، آن مادر فرتوت مهربانی که ایام نوروز سفره صفا و صمیمیتش را برای پذیرایی از من می گشاید و من در کنار این سفره صمیمیت خاطراتم را زنده می کنم، آن مادرمهربانی  که فرزندانم هم آغوشش را با جان و دل پذیرا هستند ، امروز فریاد می زند و کمک می طلبد  آغوش گشوده و مرا می خواند و چنین ندا میدهد:

فرزندم فقط دو روز به خانه ات برگرد!
فرزندم فقط دو روز به خانه ات برگرد!
من امروز به تو نیاز دارم تا نام تو و خانواده ات در سرشماری امسال مرا در شهرستان سر بلند و سر افراز سازد

ای فرزند چوپانان آیا صدای مادر پیرت، چوپانان را می شنوی؟
پس همت کن وفقط در دو روز سرشماری او را سر افراز نما!

ای فرزندان دنیای مجازی چوپانان، می دانید که بسیاری از فرزندان اصیل چوپانان، او را در این دنیای مجازی نمی شناسند و پیام او را در دنیای مجازی نمی شنوند. پس به کمک  پیامک و تلفن این ندا را به دوستان، فامیل، همسایگان و سایر همشهریان برسانید تا در این گرد همایی سرشماری دلسوختگان چوپانان همه با همت بلند شرکت کنیم و برای نجاتش آستین ها را بالا بزنیم.

با احترام و استدعا:
فرزند چوپانان     
ابوالقاسم مستقیمی

(5) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ شنبه 30 مهر 1390 ساعت 09:17 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

مقاله «از همت مجازی تا آلزایمر چوپونون»


آقای علینقی جلال مقاله زیر را در زمینه همت و اراده برخی از مردمان نگاشته و جهت اطلاع همشهریان، برای خبرگزاری ارسال نموده‌اند. ما بر این گمانیم که سرشماری امسال تا حدود زیادی میتواند راهنمای ما باشد تا آنانی که اهل عمل و اراده هستند را از آنان که فقط حرف میزنند (و یا حتی حرف هم نمیزنند!) بازشناسیم.


از همت مجازی تا آلزایمر چوپونون
تو این دنیا که همه چیز مجازی شده ما چوپونونی ها هم دچار همت مجازی شده ایم. ایده های خوبی داریم، خوب حرف می زنیم و خوب می نویسیم و جالب اینکه همین امر هم برای هر موضوعی فقط یکبار اتفاق می افتد.
متاسفانه پیگیری نمی کنیم و به خیال خودمان انجام وظیفه کردیم و منتظر می نشینیم تا دیگری قدمی بردارد و جالب اینجاست که اگر دیگری هم قدمی بردارد به نوعی کار را بی ارزش و بی اساس می خوانیم و گاهی نیز می گوئیم: من که میدانستم اینکار باید بشود! یا من که گفته بودم باید چنین شود و چنان ... خوب است یا بد ... بقول خودمان در موارد مثبت که بایستی پیگیری کنیم سمج نمی شویم ولی متاسفانه در موارد منفی که شاید پای آبروی کسی در میان باشد آی سمجیم ...!

صحبت از چوپونون که میشود... تا زمانیکه هیچ اقدامی نشده سکوت می کنیم و حرفهایمان را یا توی دلمان میزنیم یا در گوشی نق نق می کنیم و می نشینیم تا اون کار توسط شخص دیگری انجام بگیرد ... حالا نوبت انتقادات و پیشنهادات ما میشود و هنرمان گل می کند که اگر اینجور می شد بهتر بود یا اگر فلان می شد بهتر بود.

اگر آنچه که هر کدام از ما توی ذهنش برای چوپونون در نظر دارد فقط ده درصدش عمل می شد، چوپونون مدینه فاضله می شد ... ولی افسوس و صد افسوس ...

زمانی صحبت از معماری قدیمی چوپونون و حفظ آن میشود، می گوئیم و مینویسیم و می خندیم و تائید می کنیم و بعد هم در مقابل چشممان همان کار که نباید بشود میشود و اقدام ما فقط سکوت است!!
زمانی صحبت از شورا و دهیاری میشود، می گوئیم و می نویسیم و انتقاد می کنیم و بهونه میگیریم ولی موقع عمل که میرسد هزار تا کار داریم و جرات نمی کنیم و ایده ای نداریم و خودمان هم یواشکی به همان که نمی خواهیم رای میدهیم و میگوئیم ما که میدونیم همین میشود پس رایمان را خراب نکنیم!!
زمانی صحبت از سرمایه گذاری در موارد مختلف مثل کارخانه و گردشگری و مجتمع رفاهی میشود ولی ترس از آینده و متاسفانه سنگ اندازی همشهریان و وضعیت مبهم آبادی مانع میشود ...
زمانی صحبت از فضای سبز و محیط زیست میشود ...
زمانی صحبت از کشاورزی چوپونون میشود ...
زمانی صحبت بهداری و آمبولانس و دکتر میشود ...
زمانی صحبت از زمین فوتبال و ورزش جوانان ... زمانی صحبت از اعتیاد و فساد در آبادی ... زمانی صحبت از مدرسه و دبیرستان و معلم ... زمانی صحبت از جهانگردی و جذب توریست ... زمانی صحبت از کارخانه و جذب نیرو ... زمانی صحبت از مهاجرت خانواده ها و ورود غریبه ها به آبادی ... زمانی صحبت از همکاری در طرح ساخت میدان بسیج ...و زمانی صحبت از سرشماری نفوس و مسکن.

در تمام این زمانها عکس العمل ما بعد از گفتن و نوشتن آنهم نفرات معدودی، فقط و فقط سکوت در جمع است و حرفمان را در خلوت خانه های خودمان بازگو می کنیم تا شاید به دیگری رسیده و امیدواریم به اینصورت حرفمان به مقصد برسد.

فقط ماشااله توقعمان بالاست. توقع داریم بدون پیگیری و سماجت، ورزشگاه ساخته شود، کارخانه بر پا شود، شورا و دهیاری فعال باشد، میدان بسیج با نقشه زیبا و باب طبع داشته باشیم، کشاورزی ما نمونه باشد، معتاد و فاسد نداشته باشیم، تازه توریست و جهانگرد هم به چوپانان بیاید و اسم چوپانان را در تلوزیون بشنویم و عکس چوپانان در مجلات باشد و مهمتر از همه توقع داریم چوپانان را به شهر تبدیل کنیم!
جالبتر اینکه تا صحبت آبادیها و شهرهای اطراف میشود، می گوئیم: مگر فلان جا چه چیزی دارد؟ به چه چیزشان می نازند؟ جندق فلان و خور فلان و انارک و نائین فلان ...

توقع فعلی ما در چوپانان نقل آن بنده خدائیست که به ضریح امام رضا (ع) چسبیده بود و التماس و درخواست میکرد که: یا امام رضا کمک کن تا در قرعه کشی فلان بانک یک منزل یا یک ماشین برنده بشوم ... ندائی به او رسید که اول برو توی اون بانک حساب باز کن بعد بیا دعا کن برای برنده شدن!!
حالا ما هم طومار امضاء می کنیم و خواهش و تمنا و درخواست که خدایا چوپانان ما را شهر کن! ولی غافل از اینکه دهستان ما مثل کسانی که در اثر کوچک شدن مغزشان دچار آلزایمر می شوند، روز به روز کوچکتر و خلوت تر و خالی تر میشود و متاسفانه خودمان هم دچار آلزایمر شده ایم و فقط قدیم چوپانان را بیاد می آوریم و پز میدهیم و حافظه کوتاه مدتمان را فراموش می کنیم. الان یک حرف میزنیم و فردا یادمان نیست ...
استارت را خوب میزنیم ولی غافل ازاینکه موتور خراب است یا سوخت ندارد یا پنچر است و ...

علی ایحال..شاید این نوشته هم یکی از همان هزاران خواهد بود که دیگران نیز گفته و نوشته اند ولی بیائید همت مان را از دنیای مجازی به واقعیت و عمل نزدیک کنیم. بیائیم همت مان را در منطقه به رخ بکشیم و آستین بالا بزنیم و هر کس توانائیهایش را مکتوب اعلام کند که در چه زمینه ای میتواند کمک کند ... (به یاد همایش افتادید..!!!) تکرار بسیاری از موارد کار ساز است. نماز هم تکراری است ولی راهگشا و رسیدن به مقصد را هموار می کند ... 

با سپاس   
 علینقی جلال
(18) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 21 مهر 1390 ساعت 11:25 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت پنجم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم.امید که مورد پسندتان واقع شود.

« ختنه سوران قدیم چوپانان »

   در زمان های قدیم در چوپانان، ختنه سوران مراسم و سنت های خاص خود را داشت. سالی یک بار مرحوم استاد پلنگ و بعدها هم مرحوم زمانی در تابستان های داغ به چوپانان می آمدند و این مراسم را در خانه ها برگزار می کردند.
   در این هنگام، بچه های بین 6 تا 14 سال را در یک خانه جمع می کردند و آنها را بر اساس نام خانوادگی ختنه می کردند. 
   از دیگر رسوم این بود که در خلال انجام مراسم ختنه سوران، بزرگانی چون : (مرحوم علی اصغر کلانتری) دایره می زدند و خانواده هایی که بچه هایشان ختنه شده بودند هم با پخش نقل و خرما شادی و پایکوبی می کردند.
   مرحوم زمانی پنبه سوخته را در اطراف زخم می گذاشت تا خونریزی نکند. در این هنگام، لنگ جای شلوار را می گرفت. و آن هایی که شرایط بهتری داشتند، دامن می پوشیدند.
هر سال که می گفتند زمانی آمده، من از ترس فرار می کردم و ته دشت قایم می شدم. بالاخره کلاس چهارم بودم که گیر افتادم. من و پسر خاله ام (پسر مرحوم علی اصغر کلانتری) را در یک خانه گیر انداختند و زمانی با تیغ و قیچی خودش آمد و خلاصه کار را تمام کرد. آن روز بیش از 27 کودک ختنه شدند. و تعداد آن ها هم بایستی حتما تاق (فرد) می بود.
   ما هم از بابت اینکه چند روزی مورد توجه قرار می گرفتیم خوشحال بودیم. اما اجازه بیرون رفتن و بازی کردن به ما نمی دادند و می گفتند "سیم" می کند. این اصطلاح رایج بین مردم چوپانان بود. خلاصه چند روزی از بازی (قرقره، تالنگه، و... .) محروم بودیم. اما به آن می ارزید چون نقل و خرما و غذاهای مغذی گیرمان می آمد.
جشن و پایکوبی با دایره زدن های مرحوم علی اصغر و دوبیتی های محلی و آینه قرآن و تجمع اقوام و همسایه ها در خانه ای که پسرش را ختنه کرده اند، و همچنین مهر و محبت و روابط نیکو و حسنه ای که بین اهالی روستای چوپانان وجود داشت، از رسومی بود که امروزه بسیار کمرنگ شده است.

قسمت اول   قسمت دوم   قسمت سوم   قسمت چهارم


»شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید«

(3) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 08:34 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

تاریخچه‌ای از مهندسی حفر قنات چوپانان


مهندسی حفر قنات: به علمی می‌گوئیم که به صورت شفاهی و تجربی در گذشته آموزش داده می‌شد و به وسیله این علم انسان‌ها در دورانهای گذشته مخصوصا در ایران زمین موفق شده‌اند از اعماق زمین نهر‌ها و جوی‌های آب را بر روی زمین جاری نموده و به کشاورزی بپردازند. 
 
ادامه مطلب ...

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت چهارم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم.امید که مورد پسندتان واقع شود.

« تحصیل علم »

   از کودکی علاقه ی زیادی داشتم که به مدرسه بروم. هنوز به سن هفت سالگی که سن قانونی برای رفتن به دبستان بود نرسیده بودم.دبستان ستوده چوپانان، تنها دبستان پسرانه چوپانان بود.
   وقتی معلمان و مدیر آن زمان علاقه ی مرا به درس و مدرسه مشاهده کردند، اجازه دادند به صورت مستمع آزاد به مدرسه بروم. اما موقعی که رییس فرهنگ می آمد، مرا بیرون می کردند. برای همین روز هایی که بازرس یا رییس فرهنگ از نایین می آمدند، من کیف جلی خود را که از پارچه های دولتی ( پارچه هایی که برای لباس کار به کارگران معدن نخلک می دادند. ) ساخته شده بود، به دوش کشیده و گریه کنان از مدرسه بیرون می آمدم.و پشت دیوار کشیک می کشیدم تا ببینم چه وقت آقایان می روند تا باز به مدرسه بروم.

   یاد مدیران و مربیان و معلمان آن زمان به خیر. بزرگانی چون : « آقای علی هنری – آقای نقیب زاده – آقای میرزابیگی – آقای سعادتی و... . » که نمی دانم کدام در قید حیات هستند و کدام به رحمت خدا پیوسته اند.یادشان گرامی باد.

»شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید«

(2) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 5 مرداد 1390 ساعت 10:17 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت سوم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم. امید که مورد پسندتان واقع شود.

   « درخت اجاره ای »
   ما خوش نشین های چوپانان کشاورزی نداشتیم اما به دلیل شرایط اقتصادی، هنگامی که زمان درو و برداشت محصول فرا می رسید، مادرم به کمک دو خاله و یک دایی ام که کشاورز بودند و در زمین های چوپانان و حجت آباد محصولی داشتند می رفت. یکی از خاله هایم ساکن حجت آباد بود.
   فصل توت که می شد، مادر و خاله ام درخت بزرگ توت سفیدی را اجاره می کردند و این درخت تا زمانی که محصول داشت در مالکیت ما بود.
   خیلی بزرگ نشده بودم و به اتفاق پسر خاله ام که شریک درخت ما بود به سختی می توانستیم از درخت بالا برویم و توت بخوریم. یادم هست یک روز ظهر تابستان پسر خاله ام که بالای درخت توت رفته بود، قادر به پایین آمدن نبود و کسی هم برای کمک پیدا نمی شد. من کودکانه دست هایم را باز کردم و گفتم بپر پایین من می گیرمت. پریدن وی همان و افتادن او روی زمین همان. چون از آن ارتفاع من قادر به نگه داشتن او نشدم، دست و پایش زخمی شد و گریه کنان به خانه شان رفت.
   مادرش شکایت وی را نزد مادرم آورد و خلاصه آن روز ناسزا و کتک مفصلی از مادرم نوش جان کردم.

«شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید»
(5) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 10:20 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

کتاب تاریخ چوپانان آماده چاپ شد


آقای مهدی افضل یکی از کتابهای نوشته شده خود را آماده چاپ کرده است این کتاب به تاریخ چوپانان از آغاز تا انقلاب اسلامی پرداخته است. وی قصد دارد در راستای حفظ انساب، بخشی به نام شجره نامه نیز به آن بیفزاید تا یادی از پدران، پدر بزرگها و اجداد چوپانانی ها، آنها که تلاشگران این سامان بوده اند کرده و از آنان تقدیر نماید.
لذا تقاضا می شود از کسانی که مایلند شجره نامه اجداد خود (فقط فرزندان ذکور) در این کتاب آورده شود شجره خود را حداکثر تا تاریخ 31 خرداد برای آقای افضل به آدرس ایمیل زیر ارسال نمایند:

mahdiafzal31@yahoo.com

شجره نامه خود را به زبان ساده همانند متن زیر بنویسید:
آقای حسن حسینی دو پسر داشت به نام های محمد و محسن
پسران محمد عبارتند از علی و احسان
پسران علی عبارتند از جمال و کمال
محسن یک پسر داشت به نام جعفر 
(10) نظرات
  موضوع: عمومی ،  نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 11:51 ب.ظ
نویسنده: سعید مالکی

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت دوم


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم. امید که مورد پسندتان واقع شود.


 « توبره پر از نعمت » 

   پدرم کارگر معدن نخلک بود و در بخش چراغ سازی کار می کرد. چراغ سازی محلی بود که چراغ های کاربیتی را تعمیر و آماده سازی می کردند. این چراغ ها وسیله روشنایی برای کارگرانی بود که در اعماق معدن نخلک کار می کردند. و سوخت اصلی آن سنگ کاربیت بود.
   آن مرحوم یک هفته در میان با کمپرسی به همراهی سایر کارگران معدن بعد از ظهر پنج شنبه می آمد و عصر جمعه هم می رفت. از ظهر پنج شنبه ما بچه هایی که پدرانمان در معدن نخلک کار می کردند، با پای برهنه در خیابان به انتظار می نشستیم تا ماشین نخلکیها بیاید.
   با رسیدن کامیون کمپرسی که دور تا دور آن توبره های زیادی بسته شده بود، ازدحام جمعیت و شلوغی بسیاری در خیابان به راه می افتاد. با وجود اینکه کودکی بیش نبودم، ساعت ها در خیابان به انتظار می نشستم و با رسیدن کمپرسی با خوشحالی و التماس توبره پدرم را به دوش می کشیدم و به سمت خانه می بردم. توبره بزرگ پر از نعمت برای خانواده ی پر جمعیت 9 نفری سنگین بود و به خاک کشیده می شد. اما رزق و روزی بود. قند، چای، حبوبات و خاکه برنج. شبهای عید هم حاجی بادام و سایر نیازمندی ها ی آن زمان.
   عصر جمعه با گرفتن یک، یک ریالی ، توبره را برداشته، می رفتم که عقب کمپرسی برای آن جای بگیرم هر کسی و هر توبره ای جایی داشت. انسان ها ی محرومی که عقب کامیون به صورت فشرده جای می گرفتند و جاده خاکی 60 کیلومتری را در یک تا یک و نیم ساعت طی می کردند. با هزار امید و آرزو... . 
   و من با امید تا دوهفته دیگر روز شماری می کردم تا شب جمعه شود و ماشین نخلکیها بیاید تا به استقبال بروم
.

قسمت اول


  » شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید»
(10) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ سه شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 08:00 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد

خاطرات آقای علیرضا علی بمانی - قسمت اول


با عرض سلام خدمت شما اهالی محترم چوپانان 
از این پس با درج ماهانه خاطرات شما دوستان عزیز در خدمتتان هستیم. امید که مورد پسندتان واقع شود.

« منزل استیجاری »  
   در دی ماه سرد کویر سال 1338 در چوپانان متولد شدم پدرم کارگر معدن نخلک بود و مادرم خانه دار. به قول مردم چوپانان خوش نشین بودیم. آن زمان چوپانان در بین روستاها و بخش های اطراف از جمله: جندق و خور و... . برو بیای خاص خود را داشت امکاناتی همچون: برق، دبیرستان، بهداری و... . سال پنجم ابتدایی را که پشت سر گذاشتم نظام آموزشی وقت تغییر کرد و دوره راهنمایی جایگزین سیکل اول شد. 

   من 11 ساله بودم و چون چوپانان مدرسه راهنمایی نداشت برای ادامه تحصیل به خور مهاجرت نمودم. زیرا مرحوم پدرم اصرار زیادی داشت که فرزندانش حتماً ادامه تحصیل بدهند. همزمان سه نفر از ما (من و دو برادر دیگرم) در بیرون از روستا مشغول ادامه تحصیل بودیم و منزل استیجاری داشتیم در حالی که جمعیت ما در آن خانه به 10 نفر می رسید. 
   پایان هر ماه کیسه ای خوار و بار شام کمی حبوبات،کمی ارزن کوبیده و مقداری ناچیز خاکه برنج و نان خشک به همراه دو سه تومانی پول برایم می فرستادند که بایستی با این مواد غذایی یک ماه را بگذرانیم. غذای ایده آل ما شیر برنج بود. چون برنج کمتری نیاز داشت. کله جوش،آب دوغ با نان خشک و ارزن پخته شده از جمله غذاهای دیگرمان بود.

   یادم می آید شبها به دلیل کم سن و سال بودن هم می ترسیدم و هم به شدت احساس دلتنگی می کردم و در حالی که سر به زیر رختخواب داشتم از فرط دلتنگی گریه می کردم.


«شما دوستان عزیز هم می توانید با ارسال خاطرات خود ما را یاری کنید»
(3) نظرات
  موضوع: مقاله و شعر ،  نوشته شده در تاریخ پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 11:35 ق.ظ
نویسنده: مصطفی مراد